روزنامه ایران: سال 1331 کارخانه تپه سیف چهاردانگه بهمنظور جلوگیری از زباله شدن آن همه کاغذ تأسیس شد و دو سال بعد کار خود را شروع کرد. این کارخانه در حال حاضر با تولید روزانه 50 تن مقوا برای مصارف مواد غذایی گرم و سرد (جعبه شیرینی، پیتزا، رشته و...) هنوز هم بیشترین سهم خمیر کردن کاغذ را برعهده دارد.
وارد کارخانه میشوم و از مدیر داخلی میخواهم مرا به انبار جمعآوری و امحای کاغذها و روزنامهها ببرد تا از نزدیک ببینم تحلیلها و تفسیرهای ما چگونه خمیر میشود؟ وقتی میگویم برایم جالب است ببینم چگونه حاصل همه تلاش ما اینجا بدون کمترین اهمیتی به قول خودشان درون چاه ریخته میشود، خندهاش میگیرد و البته به من حق میدهد که برایم جالب باشد.
مدیر داخلی در مسیر قدم زدن تا انبار از روند دپوی کاغذ تا تبدیل کاغذهای باطله به مقوا و روند چاپ و تولید جعبههای شیرینی و پیتزا برایم میگوید. آن طور که پیداست مراحل منظم و زیادی دارد تا کاغذ تبدیل به مقوا بشود و البته در این کارخانه بیشتر این مراحل مکانیزه است.
دو سوله بزرگ در آخرین قسمت کارخانه به عنوان محل دپو و امحا در نظر گرفته شده است یعنی نخستین مرحله. سولهها چندان تمیز به نظر نمیرسند و از گوشه و کنارها نور خفیفی به روی تپههای روزنامه و کاغذ میافتد. سوله دیگر اندکی تاریکتر و بزرگتر است و در بین تپههای روزنامه و کاغذهایش یک تریلی پارک شده. کافی است کمی به این تپههای کاغذی نزدیک شوید تا انواع و اقسام کتابها و روزنامهها را ببینید؛ از کتابهای درسی بچهها تا دفتر مشق و کتابهای کنکور و جعبه صابون و روزنامههایی که خسته از دعواها و نزاعهای سیاسی کنار هم آرام گرفتهاند؛ شرق، اطلاعات، اعتماد، کیهان، همشهری و ایران. کارگران تپه سیف یادگرفتهاند روزنامه را به چشم زبالهای ارزشمند و قابل بازیافت ببینند؛ ماده اولیه ارزشمندی برای تبدیل شدن به جعبه پیتزا و شیرینی.
خانم سعیدی میگوید «ما اینجا مواد بازیافتی را با گرمهای بالا میخریم و برای همین خیلی از کارخانهها و محلهای انباشت کاغذ با ما کار میکنند.»
گوش تا گوش نیسان آبی پر از روزنامههای بستهبندی شده صف کشیدهاند. تنها بار یک ماشین جعبه صابون است. راننده چند فرمان میگیرد تا دقیقاً نزدیک حفره فلزی یا همان چاه باشد. آب کدری به وسیله دو لوله با سرعت زیاد درون چاه میریزد. این حفره همچون دهانی گشوده با بذاقی کدر منتظر بلعیدن روزنامههاست. روزنامهها پس از بلعیده شدن با تیغههای زیر حفره جویده میشوند. بستههای روزنامه دست به دست میشوند تا وارد حفره شوند. کلمهها، جملهها، تیترها همه در هم میپیچند، جویده میشوند، حل میشوند، هضم میشوند.
از مرد میانسالی که با جدیت مشغول کار بالای سر حفره است میپرسم تا حالا شده یکی از این کتابها یا روزنامههایی را که هر روز به خورد چاه میدهی، چیزی رویشان نوشته شده باشد که چشمانت را خیره کند و از انداختنش داخل حفره منصرف شده باشی؟ میگوید: «نه آقا نشده واقعاً! یعنی اصلاً وقت این کارها را نداریم. البته سوادش را هم نداریم که بخوانیم و بفهمیم چه چیزی نوشته شده.» او برایم توضیح میدهد که علت کثیفی آبی که وارد مخزن میشود، این نیست که موادی به آن اضافه شده، علتش این است که آب یکسره در گردش است و تخلیه نمیشود.
این کارخانه سه خط تولید مقوا دارد و این یعنی سه حفره برای خمیر کردن روزنامه و کاغذ در ابتدای هر خط تولید. کاغذها بعد از خمیر شدن وارد آسیاب و بعد از آن وارد مخزنهای بزرگی میشوند که هر کدام 300 تن گنجایش دارند. با خانم سعیدی در کارخانه قدم میزنیم و روند تولید را نگاه میکنیم. کارگرها سخت مشغول کار هستند و زیر چشمی به ما نگاه میکنند. خمیر کاغذ پس از خارج شدن از چاه ،روی میزی قرار میگیرد تا آب خمیر از توری آن خارج شود و کاغذهای له شده روی میز باقی بماند پس از آن خمیر روی میز دیگری قرار میگیرد که به فلت پتویی معروف است. روی این میز هم 60 درصد از آب آن گرفته میشود. بعد از آن نوبت حفرههای دایره مانند بزرگی میرسد که درون هر کدام آتش زبانه میکشد. خمیر در این تنورها گرما میبیند و خشک میشود. نزدیک کورهها که میایستم، نفسم بند میآید. انگار جهنم است. از خانم سعیدی میپرسم در این گرما آن هم در تابستان کار کردن سخت نیست. میخندد و میگوید: «به جایش در زمستان جای خوبی است!»
گرمای کورهها به 90 درجه میرسد و در این دما کاغذها حسابی خشک میشوند. بعد نوبت اتو کشیدن و لمینیت شدن است و در نهایت تبدیل شدن به رولهای بزرگی شبیه دستمال توالتهای غولپیکر.
خانم سعیدی میگوید: «کارخانه در تمام 24 ساعت، کار میکند و کارگران خودشان تعیین میکنند چه ساعتی کار کنند. این کارخانه در 24 ساعت 50 تن مقوا تولید میکند.» خانم سعیدی معتقد است در این بازار آشفته و وضعیتی که کارخانههای غیردولتی افتان و خیزان کار میکنند، اینکه اینجا هنوز پر قدرت در حال کار است، برای کارگران خوب است و لااقل احساس امنیت شغلی دارند. اینجا 100 کارگر مشغول کار هستند.
مقواها بعد از تولید در این سولههای گرم به قسمت دیگری میروند تا در آنجا تبدیل به جعبههای شیرینی و پیتزا شوند. البته اینجا فقط زیر جعبه از کاغذهای بازیافتی تولید میشود و در جعبهها با کاغذهای مرغوب وارداتی تولید و بستهبندی میشود. در قسمت دیگری از کارخانه هم چاپخانه کوچکی است که در جعبههای شیرینی را چاپ میکند. روبهروی در چاپخانه پر از جعبههای شیرینی است؛ جعبهها یکی یکی زیر دستگاه میروند و با ماده حلالی که روی آنها میریزند براق میشوند. دستگاه بزرگی هم مواد پلیاکریلی را داخل جعبههای شیرینی میچسباند تا مواد شیرینی با مقوا برخورد نکند.
یک جعبه شیرینی را به دست میگیرم و به دقت نگاهش میکنم؛ هنوز میشود قطعههای خیلی کوچک مواد بازیافتی را که حالا تبدیل به مقوا شده دید. ذرههای کوچکی که هر کدام از یک کتاب یا روزنامه یا دفتری جدا شدهاند و اینجا در این بافت ضخیم مقوایی کنار هم نشستهاند تا به عنوان جعبه پیتزا و شیرینی، مأموریتی تازه به انجام برسانند. شمارگان کتاب به 100 دانه و 300 دانه رسیده، همه روزنامهها روی هم یک میلیون و 200 هزار تا بیشتر نیستند که 450 هزارتایشان دستنخورده سر از اینجا درمیآورند. راستی شمارگان جعبه شیرینی و پیتزا چقدر است؟ خدا میداند.