دوران شمقدري دست و دلم به کار نمي رفت

کد خبر : 360029

سرویس فرهنگی « فردا »: در گفت و گو با مهدي فخيم زاده بحث کتاب خاطرات اين هنرمند پي گرفته شده است. ضمن اينکه در اين بخش به حضور فخيم زاده در فيلم «آذر، شهدخت، پرويز و ديگران» نيز به صورت اجمالي پرداخته شده است.

*********

*آن روزها که يادداشت هفتگي بر مي داشتيد فکر مي کرديد يک روزي چاپ شان کنيد؟ -من خيلي به خواندن علاقمندم و همچنين بيوگرافي خواندن؛ درباره همه شخصيت ها. از هيتلر گرفته تا تولستوي و همينگوي و ... . هنوز هم از بيوگرافي خواندن خوشم مي آيد. هيچ وقت فکر نمي کردم يک روز بيوگرافي خودم را بنويسم و تصميمش را هم نداشتم اما مي دانستم مي تواند جذاب باشد، چون زندگي ام بالا و پايين هاي زيادي داشته است. تدريس بازيگري ام هميشه موضوعات جالبي را براي نوشتن به ذهنم مي آورد. در کلاس ها گاهي با دوستاني سر و کار دارم که به نوعي به توهم دچارند و فکر مي کنند با طي چند دوره آموزشي ديگر بارشان را بسته‏اند. اينطور وقت ها خيلي متأسف مي شوم و با خود فکر مي کنم بر ما چه گذشت تا به اينجا رسيديم و همين شايد مهم‏ترين انگيزه بود براي نوشتن اين کتاب. مي خواستم کساني که در انديشه بازيگر شدن، کارگردان شدن يا فيلمنامه نويس شدن و ... هستند ببينند که ما چه مسيري را طي کرديم. حس کردم اين کتاب به آنان کمک مي کند، چون بيوگرافي خواندن به خودم خيلي کمک کرد. رالف والدو امرسون مي گويد همه به من مي گويند تو با اين همه کتاب چقدر نابغه‏اي! من اما مي‏دانم که تنها خيلي زحمت کشيده‏ام. من هم چنين احساسي دارم. هيچ وقت فکر نکردم که از آدم هاي ديگر خيلي با استعدادترم، تنها مي دانم که زحمتکش ترم. من تنها به خود کار انديشيدم و نه نتيجه آن. وقتي تصميم به انجام کاري مي گيرم ديگر انجامش مي دهم بدون اينکه فکر کنم چه خواهد شد. مثلا الان دارم يک سريال شروع مي کنم. اگر از حالا به اين موضوع فکر کنم که خوب مي شود يا نمي شود شکست مي‏خورم. من بايد بيشترين تلاشم را بکنم که بهترين کار را تحويل دهم. اينکه خوب مي شود يا نمي شود ديگر دست من نيست. بديهي است که هيچکس نمي خواهد کارش را با نقص انجام دهد، اما بايد بدانيم ما موظف به عمل هستيم و نه کسب نتيجه، چون دست خودمان نيست.

*راستي مادرتان بعد از گذشت سال ها و ديدن موفقيت هاي شما، همچنان با کار شما مخالفت داشت؟ -مادرم هميشه آرزو داشت من دکتر بشوم و هميشه ناراحت بود از اينکه من وارد اين کار شده ام. يک بار بعد از «ولايت عشق» در مرکز همايش هاي سازمان صدا و سيما، پزشکان جلسه اي گرفتند و تقديرنامه اي به من دادند. قبلا هر بار که مرا تشويق مي کردند و اسمم را مي بردند مادرم کمي خوشحال مي شد و بعد يادش مي رفت. بعد از اينکه پزشکان از من تقدير کردند، نزد مادرم رفتم که ديگر سنش هم خيلي بالا رفته بود. گفتم ببين چه کساني به پسرت جايزه داده اند. من پزشک نشدم اما جامعه پزشکان از من تشکر کردند. اين شايد تنها جايزه اي بود که مادرم را خيلي خوشحال کرد.

*چطور شد که خودتان اقدام به انتشار کتاب کرديد؟ آيا ناشر قابل اعتمادي پيدا نکرديد يا علت ديگري داشت؟ -کتاب را که تمام کردم، نمي خواستم پيش کسي بروم و بگويم بيا کتاب مرا چاپ کن تا او هم بگويد بگذار اول بخوانم و ... . من تا امروز هيچ کدام از ترجمه هايم را هم چاپ نکرده ام، همينطور هيچ يک از فيلمنامه هايم را. مدتي بود آقايي تماس مي گرفت و براي اين کار اعلام آمادگي مي کرد اما من هيچ وقت تمايل نداشته ام. حتي يک بار يکي از بچه هاي خودمان گفت بيا فيلمنامه هايت را چاپ کنيم، من گفتم فيلمنامه براي ساختن است و نه چاپ کردن. تمايلي نداشتم فيلمنامه اي را که ساخته ام، به شکل کتاب در بازار منتشر کنم. در مورد ترجمه هايم هم اعتقادم اين بود که براي استفاده کردن به فارسي برگردانده شده، پس اشتياقي براي چاپ کردن نمايشنامه هايي که ترجمه کرده و روي صحنه برده بودم، نداشتم. کار نوشتنم که تمام شد، مي دانستم مسير چاپ کتاب و پخش آن يک مسير پيچيده است. مي دانستم که کاري بسيار تخصصي است و مشکلات خودش را دارد. من با قضيه چاپ کتاب آشنا نبودم ولي سال ها در جريان چاپ مجله سينما با موسوي و جيراني و وخشوري و ... بودم و شراکت داشتم و گاهي هم مطالبي به قلم من کار مي شد. به هر حال من جزو سرمايه گذاران مجله بودم و نه هيأت تحريريه. از مشکلات ناشران با خبر بودم و با دردسرهاي مربوط به مجوز کتاب و ... آشنايي داشتم. با اين حال دوست نداشتم به سراغ کسي بروم و بگويم بيا کتاب خاطرات مرا چاپ کن.

*ويراستاري را هم خودتان انجام داديد؟ -ابتدا يک روزنامه نگار معروف قديمي آمد کتابم را ويرايش کند که نامش را هم نمي گويم. دو صفحه از کارم را ويراش کرد و ديدم دارد تمام سبک مرا به هم مي ريزد. ايشان مي خواست يک سبک شسته رفته ژورناليستي را در نثر پياده کند، من هم گفتم نه. دو نفر ديگر هم آمدند و خواستد همين کار را بکنند، من باز قبول نکردم. يک روز يکي از بچه ها به من گفت ويراستاري تنها براي کتاب هاي ترجمه مناسب است و بهتر است شعر و داستان و خاطره و ... را به دست ويرايشگر نسپرد. گفت تو خاطره هايت را با روش خودت نوشته اي و الان تنها به يک غلط گير نياز داري که اشکالات تايپي ات را بگيرد و هر جا ديد از سبک خودت دور شده اي، نثرت را به خودت برگرداند. همين کار را هم کرديم و حال، بگذريم که وقتي کتاب بيرون آمد ديدم چند غلط تايپي و املايي وجود دارد؛ مثلا من قطعا زل زدن را ذل زدن ننوشته بودم و نمي دانم چرا اينطور چاپ شده! همينطور زخم و زکرياي هاشمي با حرف ذال نوشته شده و نمي دانم چه علاقه‏اي به اين حرف الفبا وجود داشته است! سي سنگان هم سي سنگام نوشته شده! من به ناچار به آخر کتاب برگه اي اضافه کردم و گفتم چه اتفاقي افتاده است.

*حالا که کتاب منتشر شده، منتظر در آمدن داد و قال کسي نيستيد؟! -من چيزي نگفتم که دروغ باشد. داد و قال مال زماني است که دروغ بگويي يا بي حرمتي کني. اگر هم چنين اتفاقي بيفتد، من از دعوا ترسي ندارم.

*برسيم به سينما. چرا ده سال از فضا دور بوديد؟ و چطور شد که «آذر ، پرويز و ...» را پذيرفتيد؟ -شانزده هفده سال بود که در کار کسي بازي نمي‏کردم؛ البته يک بار رفتم جلوي دوربين فيلم ميرباقري. سريال «تکيه بر باد» را هم قبول کردم چون مربوط به يکي از شاگردانم محمود معظمي بود و از من خواسته بود مشاورش باشم. برايش بازي هم کردم. با بهروز از قديم دوست بوديم. او آدم با مطالعه و جست و جو گري است. قبلا او «روز فرشته» را ساخته بود و من «همسر» را. جيراني هم سردبير هفته نامه سينما بود. او پيشنهادي به ما داد. من با بهروز مصاحبه کردم درباره «روز فرشته» و او با من مصاحبه کرد درباره «همسر» و اين گفت و گوها در دو شماره پشت سر هم مجله سينما چاپ شد. خلاصه من هميشه بهروز را دوست داشته ام. او يک شب زنگ زد و پرسيد مي آيي در فيلم من بازي کني؟ گفتم آره. صبح فيلمنامه را فرستاد، من اما بيشتر از آن که در قيد سناريو باشم در قيد بهروز و دوست داشتن او بودم. «شوکران» و «عروس» او را خيلي دوست دارم. همينطور سريال «ميرزا کوچک خان» اش و خلاصه آدم خيلي با شعوري است. رفتم و کار کردم و خدا را شکر تجربه خوبي شد.

*بين شما و پرويز ديوان بيگي شباهت وجود دارد؟ -هيچي. او شباهتي به من ندارد و شايد ابتدا هم کمي ترديد در من به وجود آورد. من هنوز هم آدم پرتحرک و پر جنب و جوششي هستم و ديوان بيگي کسي است که به جايي رسيده و حالا شايد کمي خسته شده. شباهتي نبود. مرجان شيرمحمدي اين کارکتر را خلق کرده بود و بهروز هم کارگرداني مي کرد و من هم بايد بازي مي کردم، همين. من اصلا حال و هواي اين آدم را نداشتم.

*اگر قرار بود فيلمنامه را شما کارگرداني کنيد همين سبک و سياق را در پيش مي گرفتيد؟ -نه. اگر کسي غير از بهروز اين فيلمنامه را به من پيشنهاد مي داد ممکن بود اصلا قبول نکنم . اين فيلمنامه هم با خود بهروز به اين شکل در آمده و جالب است بگويم ما هم موقع خواندن متن يا حتي بازي کردن، متوجه طنز کار نمي‏شديم. من آن آدمي را بازي مي کردم که بهروز افخمي برايم ترسيم کرده بود. او خودش مي دانست که فيلم طنز است. من بازي ام جدي بود و در راستاي چيزي که او از من مي خواست. تا امروز موفق نشده ام فيلم را با مردم ببينم اما گويا بسيار با استقبال مواجه شده. براي دادن پاسخ مشخصي به سوال شما بايد بگويم من اگر بودم ، همان خط داستاني دعواي زن و شوهري بر سر بازيگر شدن را مي گرفتم و ادامه مي دادم. در فيلم خرده پيرنگ هاي زيادي وجود دارد؛ يعني يک خط واحد را نمي گيرند و در نهايت با اتصال خرده پيرنگ ها يک فضاي مشخص را در مي آورند. فيلمي مثل «21 گرم» از همين جنس است. من تجربه خوبي را با بهروز گذراندم و هيچ مشکلي وجود نداشت، الا آن تصادفي که به وجود آمد.

*در اين سالها چه کارهايي به شما پيشنهاد شد که قبول نکرديد؟ -فيلمنامه ها را مي فرستادند و من هم مي خواندم، مثلا فيلمنامه اي بود که آقاي راست گفتار مي خواست بسازد. اتفاقا بدم نمي آمد بازي کنم اما کل کار منتفي شد. يک کار ديگر بود با آقاي لطيفي. ايشان به طور موازي درگير کار ديگري شده بود و گفت شايد بعضي روزها سر صحنه نباشم؛ من هم از بازي انصراف دادم. سريال هاي متعدد تاريخي هم به من پيشنهاد شد اما بعد از سريال امام رضا (ع) ديگر دوست ندارم پروژه تاريخي ديگري بسازم. فيلم «آينه شمعدون» را هم به من پيشنهاد کردند، با اينکه کارگردانش را دوست دارم و جوان خوبي است، گفتم فيلمنامه را نمي فهمم. پروژه هم گرفتار آن ماجراها شد و نيمه تمام باقي ماند.

*چرا ديگر فيلم نمي‏سازيد؟ -وضعيت سينما به گونه اي شده که شما وقتي فيلم مي سازي بايد دو سال صبر کني تا اکران شود. همين «آذر شهدخت ...» سال قبل ساخته شد و الان که اکران شده خيلي فيلم خوش شانسي بوده، تهيه کننده معتبري هم پشت آن بوده است. من در تلويزيون هم همان جوري کار مي کنم که در سينما هستم؛ با همان وسواس ها و دور از سهل انگاري. در دوران شمقدري کلا دست و دلم به کار نمي رفت. روابط و نوع رفتارها با هنرمندان و همچنين تغييرهايي که در متون به وجود مي آوردند و ... ذوق آدم را کور مي کرد. در دوره حاضر هم داشتم اسبم را زين مي کردم که در سينما کار کنم چون تلاش ايوبي به نظرم منطقي و اصولي است تا اينکه پروژه «قورباغه و قناري» پيش آمد که سريالي است با لحن طنز؛ يعني موقعيت هاي طنازانه داريم. قصه اش از همان ضرب المثلي نشأت مي گيرد که مي گويد قورباغه را رنگ مي‏کنند و جاي قناري جا مي زنند. از بازيگراني که قطعي شده اند مي‏توانم به خودم و حبيب دهقان نسب اشاره کنم و همچنين گلناز خالصي که از شاگردان خودم است و خانم حکيمه وساقطي و رامين راستاد. حسين تراب نژاد نيز سناريو را نوشته و فيلمبرداري را نيز امير کريمي بر عهده دارد.

منبع: بانی فیلم

لینک کوتاه :

با دوستان خود به اشتراک بگذارید: