رازهای زندگی سلطان پسته ایران
من یک دوچرخه داشتم که با همان کار هم میکردم و میتوانستم روزی دو ریال درآمد داشته باشم. صبحها کار می کردم و عصرها هم مادرم وادارم کرده بود که درس بخوانم. میگفت بدون درس خواندن نمیشود.
تسنیم : من یک دوچرخه داشتم که با همان کار هم میکردم و میتوانستم روزی دو ریال درآمد داشته باشم. صبحها کار می کردم و عصرها هم مادرم وادارم کرده بود که درس بخوانم. میگفت بدون درس خواندن نمیشود. به گزارش همشهری جوان، اسدالله عسگر اولادی می گوید: من جزو استثناهای جامعه هستم. شما حساب من را با همه نسل جوان یکی نکنید. من یک دوچرخه داشتم که با همان کار هم میکردم و میتوانستم روزی دو ریال درآمد داشته باشم. صبحها کار می کردم و عصرها هم مادرم وادارم کرده بود که درس بخوانم. میگفت بدون درس خواندن نمیشود و من حتما باید درس بخوانم. من حتی بین زمان کار و درسم هم ساعت فراغت داشتم. یعنی هم کار میکردم، هم درس میخواندم و هم اوقات فراغت داشتم. او یک آدم متشرع و مفید به اخلاق اسلامی است و در خانوادهای متدین اما کم درآمد به دنیا آمده. اولین درآمد زندگیاش را اتفاقی و از راه خرید و فروش کسب کرد. برای همین تصمیم گرفته وارد دنیای تجارت شود. او با همین یک تصمیم هم توانسته بیش از نیمقرن یکی از تاثیرگذارترین مردان اقتصاد ایران لقب بگیرد. خودش میگوید هزار و یکمین مرد ثروتمند ایران است. اما ماهناه فوریس میزان سرمایه در گردش او را حدود 400 میلیون دلار برآورد میکند. خبر آنلاین به نقل از سایت اقتصاد ایرانی هم مینویسد: صادرات پسته، زیره، میگو، میوهجات خشک و خاویار و واردات شکر و لوازم خانگی مهمترین فعالیتهای اقتصادی اوست. او در بخشی از خاطراتش نقل کرده که اولین معاملاتش با نیویورک از سال 1320 شروع شد؛ «نیویورک از دیرباز تاکنون بورس زیره بوده و هست. کوشش کردم و سفرهایم شروع شد و روزی رسید که دیکته کننده قیمت زیره در جهان و ایران شدم. دوشنبهای نبود که بازار ادویه نیویورک که زیره هم زیرمجموعه آن است باز شود و نرخ شرکت من (حساس) که الان 51 ساله شده، روی میز نرود و معاملات شروع بشود. او به غیر از ایران، دفاتری در هامبورگ، دوبی و لندن دارد. الان هم رییس اتاق بازرگانی ایران و چین است. همین چند وقت پیش با نخستوزیر چین دیدار شخصی داشت و بعد از آن اعلام کرد و قرارداد فروش 140 هزار تن پسته به چین را بسته. تاجر خوشنام و خوش سابقه ایرانی داراییهایش را این گونه تقسیم کرده؛ «20درصد مال خدا، 20 درصد مال انفاق، 20 درصد خرج خانوادهام» با ابقی پولش هم چیزی میخرد. هر چیزی که از نظر اسلام قابل معامله کردن باشد. درباره داراییهای این مرد ثروتمند ایرانی افسانههای زیادی ساختهاند. اما خودش همه آنها را شایعه میداند و تکذیب میکند. سال 1392 هم از آن جهت برای مرد مهم تجارت خشکبار ایران سال ویژهای است که دوران مهمی را تجربه میکند. او یک روز بعد از این گفت و گو کیک تولد 80 سالگیاش را فوت کرد. اما سن برای اسدالله عسگر اولادی مفهومی ندارد. او هنوز هم مثل کسی که اولین روز است وارد بازار بازار تجارت شده، به دنبال بازارهای جدید است. هنوز هم در این سن هر روز بعد از نماز صبح به دفتر کارش میرود. مثل جوانی که تازه وارد دنیای تجارت شده. برای بازاریابی و سمینار و نمایشگه به ههم نمایشگاههای خشکبار دنیا سر میزند. کمتر میشود نمایشگاه خشکباری در دنیا باشد و اسدالله عسگر اولادی به عنوان ویزیتور از آن بازدید نکند. آدریانو گالیانی (نایب رئیس باشگاه میلان) به عنوان فرد اول خشکبار اروپا لقب «شعبدهباز» را به او داده، چون وقتی همه کمپانیهای خشکبار دنیا در سالهای 2008 و 2009 به دلیل بحران جهانی اقتصاد، بدون استثنا خرید و فروششان کمتر بود و اغلبشان زیان میدادند، معاملات این یک نفر، حدود 20 درصد رشد کرد. پیرمرد 80 ساله یکی از سرشناسترین تجار حوزه خشکبار دنیاست و بسیاری از بازرگانان سرشناس برای ورود به بازارهای جدید با او مشورت میکنند. حالا رئیس اتاق بازرگانی ایران و چین منتظر ورود به سالی است که به گفته خودش برایش یمن و برکت دارد، سالی که او طعم 80 سالگی را در آن خواهد چشید. اول قرار بود گزارش را از حجره او در بازار تهیه کنیم. حین پیگیریها اما موفق شدیم با خودش قرار مصاحبه بگذاریم و خب نتیجه مصاحبه این قدر هیجانانگیز بود که تصمیم گرفتیم به جای گزارش، تمام گفتوگو را کار کنیم. با ما به زندگی خصوصی اسدالله عسگراولادی بیایید تا از رازهای موفقیت این مرد بیشتر بدانید. مایک نظرسنجی بین جوانها داشتیم که براساس آن مشخص شد. پول یکی از مهمترین دغدغههای نسل جوان است. طبیعتا در ایران هم وقتی حرف از پول میشود. خیلیها یاد شما میافتند. به نظر شما الان جوانهای ما چگونه میتوانند مثل شما از راه شرعی و درست پول دربیاورند؟ انظر من مهمتریندغداغه نسل جوان ما در حال حاضر پول درآوردن نیست. اشتغال است. من این موضوع را بارها گفتهام. شهید رجایی وقتی بعد از انقلاب به مقام ریاست جمهوری رسیدند، یک روز از ایشان درمورد کابینه سوال کردند که شهید رجایی در جواب گفتند کابینه من 36 میلیون نفر است. آن روز جمعیت کشور ما 36 مییون نفر بود اما حالا جمعیت کشور حدود 76 میلیون نفر است، یعنی از آن زمان 31 سال گذشته و در این 31 سال، 40 میلیون به جمعیت ایران اضافه شده که این تعداد هم زیر 31 سال سن دارند. این واقعیت بسیار حساس و مهمی است و اگر از بین این 40 میلیون نفر، افراد 1 تا 15 سال را کم کنیم، نصف این جمعیت کم میشود. پس ما بین 20 میلیون نفر جوان بین 15 تا 30 سال داریم. حالا اگر این 20 میلیون جمعیت را تقسیم بر 16 سال کنیم، هر سال حدود یک میلیون و 300 هزار نفر وجود دارند که به مرز 20 سالگی میرسند و این دختر و پسری که به مرز 20 سالگی میرسند، پنج نیاز مبرم دارند. نیاز به غذا، مسکن، پوشاک و نیاز به تحصیل، برای اینکه به این نیازها برسند، یک نیاز اصلی است داشتن شغل. متاسفانه در کشور ما این شغل خیلی کم شده است. بنابراین اصولیترین راه برای جوانها این است که باتدا به آنها شغل بدهیم تا بتوانند با آن شغل پول دربیاورند و نیازهای خودشان را بطرف کنند. پس دغدغه اصلی ما اشتغال است که متاسفانه دولت دهم در این زیمنه بسیار ضعیف عمل کرده. دولتهای قبلی حتی دولت نهم آقای احمدینژاد هم برای اشتغال قدمهای خوبی برداشت ولی دولت دهم آنقدر گرفتاریهای سیاسی برای خودش درست کرد، یا در بعضی خودمحوریهای تیم اقتصادیاش قرار گرفته که اشتغال نسل جوان به فراموشی سپرده شد. خود جوان چطور؟ آنها نباید خودشان به فکر شغل و درآمد باشند؟ خب در کشوری که 20 میلیون جوان دارد، فقط ده نفر، صد نفر، پانصد نفر، یا حداکثر هزار نفرشان میتوانند برای خودشان اشتغال فراهم کنند، بقیه آنها که نمیتوانند. برای همین باید بستر لازم برایشان فراهم شود. مثلا شما خانوادهای را در نظر بگیرید که پدر و مادر بالای 40 تا 50 سال دارند حالا اگر سه تا بچه هم داشته باشند که سنشان بین 18 تا 21 سال باشد هر کدام از اینها اگر در دست و مدرسهشان لنگ بمانند باید چه کار کنند؟ شما نمیتوانید به او بگویید خودت برو برای خودت راه پول درآوردن را پیدا کن. گفتن چنین جملهای به جوان کار بسیار خطرناکی است. چون او راه پول درآوردن را شغل میداند. وقتی شغلی هم در کار نباشد، برای پول در آوردن یا باید از دیوار مردم بالا برود یا توی پارک سراغ موادمخدر برود یا هر کار نادرست دیگری. خب میتواند مثل شما راه تجارت را یاد بگیرد. نمیتواند یاد بگیرد! چون تجارت مقدمات و بستر میخواهد تجارت بدون پول و سرمایه که نمیشود! آن هم جوانی که غذا و خوراکش را پدر و مادرش به او میدهند. خب این جوان با چه چیزی و چطوری می تواند تجارت کند؟! خود شما جزو همین جوانها بودید. با دست خالی شروع کردید. من جزو استثناهای جامعه هستم. شما حساب ن را با همه نسل جوان یکی نکنید. من یک دوچرخه داشتم که با همان کار هم میکردم و میتوانستم روزی دو ریال درآمد داشته باشم. صبحها کار می کردم و عصرها هم مادرم وادارم کرده بود که درس بخوانم. میگفت بدون درس خواندن نمیشود و من حتما باید درس بخوانم. من حتی بین زمان کار و درسم هم ساعت فراغت داشتم. یعنی هم کار میکردم، هم درس میخواندم و هم اوقات فراغت داشتم. اولین بار چطور وارد دنیای تجارت شدید؟ از بین کارهایی که من کردم هوز هم یادم نرفته، این بود که یک روز رفتم نانوایی تا برای خانه نان بخرم، دیدم نانوا قبل از اینکه نان رادربیاورد، یک کاسه کنجد کنارش است که از توی آن روی نان کنجد میپاشد. آن لحظه اینکار من این بود که رفتم و از نانوا پرسیدم که تو وقتی این کنجدها را روی نان میریزی، چقدر از مشتری میگیری؟ ا هم گفت: اگر نریزم دو ریال اما حالا که میریزم دو ریال و ده شاهی میگیرم. بعد رفتم داخل بازار و پرسیدم که این کنجدها و سیاه تخمهها کیلویی چند است و اطلاعات گرفتم. فتند مثلا کیلویی 8 ریال. بعد حساب کردم 70 کیلوی آن میشود 56 تومان. با خودم گفتم نانوا روی هر نانش حدود 2 گرم از این کنجدها میریزد. دوباره رفتم سراغ نانوا و به او گفتم که تو این کنجدها را هر قدر میخری، من به تو ارزانتر میدهم. رفتم تو بازار و چند کیلو کنجد خرید و فروختم. این اولین تجارت من بود. کنجد را 56 تومان از بازار میخریدم و 75 تومان به نانوا میفروختم سودم هر بار میشد 20 تومان. تازه نصف پولی هم که میگرفتن دوباره کنجد میخریدم. طی سه دوره با سود پولم مایهاش را دادم و سرمایهام پرداخت شد. بعد از آن با خرما و کشمش هم همین کار را کردم. شما توجه کنید زمانی که من این کارها را میکردم یک نوجوان 15 یا 16 ساله بودم و این یکی از ابتکارات من بود. اینها همه الگوست، اما نمیشود آن را به نسل جوان گفت چون الگو قراردادن ان برای جوان کار آسانی نیست. همین که این شیوه ها به عنوان خاطره هم گفته شود خوب است. بله، میشودان را به عنوان یکی از خاطرهها تعریف کرد اما امروز نمیشود به جوان گفت که برو این کار را بکن! چون ممکن است این کارها از دست او برنیاید. چرا فکر میکنید این کار از نسل جوان امروز برنمیآید؟ این کار از او برنمیآید چون ممکن است انجام این تیپ کارها برایش کوچک باشد. مگر شما جوان نبودید که این کارها را میکردید. مگر جوانهای امروز با جوانهای دیروز فرق کردهاند؟ اره فرق کردهاند. حتی جوانهای قدیم هم این طور نبودند. بین هر صدتا جوان، یک نفر میامد و چنین ابتکاری را برای خودش در نظر میگرفت. خب، ببینید الگو هست اما الان بین جوانهایی که این مطلب را میخوانند، بعضیها شاید آن را مسخره کنند، بعضی دیگر هم الگویش کنند. حالا اینکه یکی الگویش قرار بدهد یا دیگری مسخرهاش کند این دیگر دست من نیست. چون من نمیتوانم به جوان بگویم این حرفی که میزنم حتما وحی منزل است، پس تو حتما آن را انجام بده. پیشنهاد شما برای رسیدن به این الگوها چیست؟ من همیشه به جوانهای اطرافم میگویم صبح که میشود نروند پارک. به جای آن بروند کتابخانه و چند کتاب مطالعه کنند. بالاخره از بین هزاران کتابی که آنجا هست، یکی دوتای آن را دوست دارند. همانها را بخوانند و از بین کتابهایی که دوست دارند الگو بگیرند. کتاب بهترین رفیق برای الگو گرفتن جوان است. چیزی هم که هیچ وقت نمیشود آن را به جوان تحمیل کرد این است که چه کتابی باید بخواند. هر کتابی که فرد میخواند میتواند از آن الگو بگیرد، مثلا من در مورد مسائل مذهبی خودم به این موضوع اعتقاد دارم که هر بار نماز میخوانم، با خدای خودم عهد میکنم و بعد خواستههایم را هم در نمازم از خدا میخواهم. بعد که نمازم تمام شد، قرآن را باز میکنم و جواب خدا را بین آیهها میگیرم. خب همه که به این موضوع اعتقاد ندارند اما خودم که اعتقاد دارم. این کار را کردهام و نتیجه هم گرفتهام. من پنجاه سال است که همیشه سحر قبل از اذان صبح از خواب بیدارم چرا؟ چون این اعتقاد در خونم عجین شده که میتوانم درنماز صبح با خدا حرف بزنم و از او جواب بگیرم. برای همین حرف من با نسل جوان این است که الگوبرداری کن. اگر مذهبی هستی کتاب مذهبی بخوان اگر مذهبی نیستی کتاب های دیگر بخوان و تجربههای دیگران را مطالعه کن و از آنها الگو بگیر. اگر میخواهی پولدار شوی، برو سرگذشت تمام پولدارهای بزرگ دنیا را بخوان. اکثر ثروتمندان جهان در زمان جوانیشان فقیر بودند! مثلا داخل کشور سید محمود لاجوردی خودش اول «چهارپادار» بود از کاشان به تهران، مالالتجار آقای تاجر را میاورد. اما بعد از انقلاب یکی از بزرگترین ثروتمندهای کشور شد. پاراکفلر اول سوپور بود. از سوپوری به اینجا رسید که 6 تا برج صد طبقهای توی نیویورک ساخت. خب جوان ما برود سرگذشت راکفلر را بخواند، ببیند از کجا شروع کرده. خب الان جوانها وقتی مبیبینند که یکی با دلالی دلار، دلالی سکه و دلالی مسکن پول درمیآورد، ترجیح میدهد که برود سراغ این دست کارها. بله جوان میتواند دلالی دلار و سکه بکند. اما این کار موقت است. هر کاری که ثبات ندارد. ببینید، الان قیمت دلار تنزل کرده. اگر 10 روز دیگر همین طور پی برود. همه دلالها ورشکست میشوند. بله با دلالی هم میشود کار کرد. اما به شرطی که وقتی آمدی سرکار به موقع خارجی شو، کاسبیات را که کردی، بدوی و بیایی بیرون و دیگر خودت را آلوده نکنی ولی آن چیزی که من میپسندم این است که کار با ثبات پیدا کنیم. حاجآقا خداییش، چطور میشود از راه شرعی، راهی که اسلام هم توصیه میکند و عرف هم آن را میپذیرد وارد تجارت شد؟ تجارت برای خودش بستر دارد، من خودم برای پنج حرف تجارت تفسیر دارم «ت» اول آن تجربه است چون تا وقتی تجربه نداشته باشی، نمیتوانی وارد کار شوی. «جیم» آن جرات و جسارت است. مثلا هرکسی نمیتواند جرات و جسارت داشته باشد. «الف» آن اعماد به نفس است که خب این یکی را ممکن است هرجوانی داشته باشد. «ر» آن ریسک و رافت است و «ت» آخر هم توکل به خداست. اگر این چند تا را کنار هم نگذاری نمیتوانی به «ت» اخر برسی. برای همین است که برای تجربه وفراهم شدن بستر تجارت جوان باید برود و درس آن را بخواند. خود شما هم در ابتدای تجارت تجربه آن را نداشتید؟ من که گفتم چطوری تجربه کردم. تجربه یعنی به دست آوردن علم یک کار! من وقتی رفتم کنار نانوایی، دیدم که او چطور کار میکند و بعد شروع کردم به جمع و تفریق کردن و خب تجربه کسب کردم. البته دانستن زندگی شما هم خیلی لذت بخش است. خیلیها میگویند حاجاقا عسگر اولادی 400 میلیون دلار سرمایه دارد! باور میکنید این حرفهایی که میزنند دروغ است؟ من اصلا پولی ندارم. من سرمایه ندارم. فقط ابرو دارم. پولی که من دارم حداقل پول است. مثلا یک خانه دارم. یک انبار دارم، با یک دفتر و دیگر چیزی ندارم و این حرفها را بیخودی میگویند.من حتی بانک هم هیچ پولی ندارم. از هیچ بانکی وام نگرفتهام و برای همین از هیچ بانکی طلبکار نیستم، بدهکار هم نیستم هیچ سپردهای هم ندارم. یعنی اگر الان سرچ کنند بین حسابهای بانکی هیچ اسمی را شما بیرون نمیآید؟ ابدا. هرگز اسمی بیرون نمیآید. واقعا؟ باور کنید! برای اینکه صفرم. شما صدتا بانک دنیا را هم بگردید، من حساب ندارم. من توی تهران فقط در یک بانک حساب دارم، آن هم بانک ملی است. حساب پسانداز دیگر؟ ندارم، هیچ جا ندارم. پولتان توی آن حساب چقدر است؟ باور کنید صفر است. زیر 6-5 میلیون تومان! که آن هم برای کارهای روزانهام است. پس این رقمهای میلیاردی که در مورد آقای عسگراولادی میگویند چیست؟ دروغ است. دروغی است که خودم گفتم. آن را هم اشتباه کردم که گفتم. یک روز برای نمایشگاه تهران این حرف را گفتم که دروغ بود. من اصلا در هیچ بانکی بالای پنج، شش میلیون پول بیشتر ندارم. خب ما هم الان بگوییم حاج آقای عسگر اولادی هیچی پول ندارد. میگویند این حرف هم دروغ است. هیچی که نه ولی من حتی بلد نیستم میلیارد را هم بنویسم. برای اینکه من اصلا تا حالا میلیارد ندیدهام. لابد فقط با میلیارد معامله کردید! نه با میلیارد معامله هم نکردم. شاید اینی که الان دارم، به میلیارد میارزد برای اینکه خانه خریدهام، شما باور میکنید که من خانه خریدهام 5600 تومان؟! کجا؟ تهران، خیابان سیروس، نزدیک محل تولدم. هنوز هم آن خانه را دارم. اگر الان بخواهم بفروشم، تازه میفهمم میلیارد چقدر است ولی اگر نفروشم، همان خانه 5600 تومانی است. طبیعتا شما وقتی اعلام میکنید که با نخست وزیر چین دیدار کردید و بیشتر از 140هزار تن به او پسته فروختید، ما چطور این حرفها را باور کنیم؟ من رفته بودم چین برای گفتن تبریک شصتمین سالگرد یک مراسمی، توی این مراسم نخستوزیر چین یک دقیقه به من افتخار داد و اجازه داد که با و ملاقات داشته باشم و با ایشان دست بدهم؛ آن هم فقط یک دقیقه در این یکدقیقه هم او پرسید چه میخواهی؟ من هم گفتم یک خواهشی دارم؛ آن هم این است که شما به چینیها توصیه کنید روزی یک دانه پسته بخورند. بعد از من پرسید خب با این کار چه میشود؟ من هم گفتم هیچی صادرات پسته کشور من تمام میشود. این حرف من خیلی معنی دارد. من عین این حرف را به نخستوزیر یونان هم زدم. بعد این اتفاق افتاد؟ قبول کردند؟ نه تعارف کرد و خندید. ولی همین سالی که گذشت کشور چین از ایران 65 هزار تن پسته خرید. از شما؟ نه. ازمن شاید 1000 تن پسته خرید. 1000 تن از شما خرید؟ کمتر حتی! شاید 100 تن، اینکه 100 تن بوده یا 1000 تن مهم نیست. شما باید توجه کنید من برای خودم که نرفته بودم انجا برای مملکتم رفته بودم. من عین همین داستان را در یونان داشتم. با همین دکتر حبیبی خدابیامرز که آن موقع معاون اول رییس جمهور بود رفتیم یونان همین اتفاق با نخستوزیر یونان هم افتاد. من آن موقع به او گفتم لطفا به مردم یونان توصیه کنید روزی یک عدد کشمش بخورند. چون کشمش دانهای یک گرم است و اگر 50 میلیون نفر روزی 50 میلیون کشمش بخورند، میشود 50 تن! همین برای ما کافی است، من 50 تن را هم برای خودم نمیخواستم. برای کشورم میخواستم. اگر هم چین رفتم برای مملکتم رفتم. البته اگر برای خودتان هم بود ایرادی نداشت چون شما بزرگترین و اولین صادرکننده کشور هستید. من در رشته خودم هشتمین صادرکننده کشور هستم، نه اولی! توی چند رشته فعالیت دارید؟ یک رشته. فقط خشکبار. صادرات زیره چی؟ زیره تمام شد و از بین رفت. تاجر زیره بودم اما الان دیگر نیستم. به خاطر خشکسالیها تجارتش سوخت شد. الان هم توی خشکبار فعالیت دارم که همیشه هم نفر هشتم، نهم بودم. چرا نخواستید نفر اول باشید؟ خب نمیرسیدم. من 35 سال است دارم تو یک اتاق فعالیت میکنم برای خدمت به مملکتم. هین الان برای چی اینجا نشستهام من برای خودم روزی چهار ساعت کار میکنم اما برای اتاق بازرگانی روزی پنج ساعت چون اتاق بازرگانی برای مملکتم است. صبحها هم از ساعت هشت میروم دفتر خودم تا 12. نمازم را که خواندم. از آنجا بیرون میایم. یعنی چهار ساعت برای خودم کار میکنم. تو این چهار ساعت سعی میکنم جواب موبایلم را هم ندهم که به کار دنیایم برسم. کار دنیا کار ضعیفی است. تا آنجا که به یاد داریم. شما همیشه جزو افرادی بودید که داشتن مال را تحسین میکردید. هنوز هم تحسین میکنم. من بینیاز هستم اما هرگز پولدار نیستم. داشتن را ارزش میدانم به شرط اینکه حلال و حرام رعایت شود؛ یعنی مرز آن را حلال و حرام میدانم و هرکه داشتهاش در مرز حلال باشد، هیچ اشکالی ندارد من هم در کشور هزار و یکمین نفرم اگر هزار تا ثروتمند را بیاورید. بعد از هزار میرسید به من. ولی من چون صورتم را با سیلی سرخ نگه داشتهام. این همه شایعات در مورد من درست شده. توی این چند سال وضعیت شما این طوری شده؟ نه همیشه همینطور بوده. نفر اول در زمینه صادرات خشکبار در ایران چه کسی است؟ تعاونی رفسنجان بود که ورشکست شد، اما چیزی که هست، این است که خشکبار نفر اولش هر سال تغییر میکند. شما تا حالا اول بودید؟ نه. هیچ وقت اول نبودم اما صادرکننده نمونه بودم.علتش هم این بود که حجم کارم بالا بود. اما هیچ وقت اول نبودم ببینید در کار تجارت کسب نمیتواند نفر اول را تشخیص بدهد. چون اگر خیلی بخواهیم دقت کنیم و بفهمیم باید برویم توی گمرک آمار به دست بیاوریم چه کسی بیشترین صادرات را در دست دارد. الان حتی این روش هم صد درصد قابل اطمینان نیست چون بعضیها به نام خودشان صادر نمیکنند. بچههای شما توی حوزه شما کار و فعالیت میکنند؟ یکیشان توی حووزه من کار میکند که پسربزرگم امیرعلی استو الان در زمینه پسته فعالیت میکند پسر دومم رضا مدیر یک بیمارستان کوچک است که خودم آن خریدهام وقف کردهام. بین دامادها هم یکی توی شغل من کار میکند، آن یکی هم توی شغل دیگری کار میکند که خدا را شاکر همه موفقند و به همه هم توصیههای لازم را میکنم. چند تا نوه دارید؟ 13 نوه دارم که سه تای آنها در شرف عروسیاند و فردا پس فردا برای یکیشان میروم خواستگاری.همیشه هم سعی میکنم بچههای 22 الی 23 سالگی ازدواج کنند. چون خوب نیست زیاد مجرد بمانند. به این 13 تا نوه هر سال عیدی چه چیزی میدهید؟ عیدی میدهم اما به شما نمیگویم به آنها چه میدهم. عیدیشان خیلی زیاد است؟ در حد وسع خودم است. عیدهای زمان شما با عیدهای الان چقدر فرق میکند؟ من هنوز که هنوز است هفت سین میچینم. حتی الان چند روزی است که هفت سین خانهام را با خانمم چیدهام. همیشه هم سعی بر این بوده که موقع تحویل سال تهران باشم و بعد از آن مسافرت بروم. اما الان جوانها به نظرم مثل ما حال و حوصله عید را ندارند. معمولا مسافرت کجا میروید؟ اگر بتوانم اولین جایی که دلم میخواهد بروم مکه است. اگر ویزا بگیرم البته. یعنی از شماره خارج است؟ نه از شماره خارج نیست. عد لایتناهی و بینهایت نیست ولی چیزی که هست این است که از دیگران خیلی بیشتر. یعنی هرچقدر هم شما رفته باشید باز هم من از شما بیشتر رفتهام. با این وضعیت از پاداشه عربستان هم بیشتر مکه را دیدهاید. (میخندند) شاید! گزینه دوم برای سفر کجاست؟ کربلا میروم. اگر نشد مشهد میروم. من آنقدر عیدها مشهد رفتهام که جاگیرم نیامده. برای همین مجبور شدم توی مسجد گوهرشاد بخوابم و از این بابت ناراحت هم نبودهام. حرم حضرت عبدالعظیم چی؟ آنجا هم میروم. قم هم میروم. آقای عسگراولادی شب عید به غیر از بچهها و نوهها به چه کسانی عیدی میدهید؟ من معمولا یک ماه به عیدمانده میروم کمیته امداد. یک لیستی دارم. برای مدرسهها و بچههای مدرسههای پایینشهر عیدی میگیرم. یا مثلا بین قوم و خویشها هستند کسانی که وضع مالی خوبی ندارند و من عیدی بهشان میدهم. از چه کسی عیدی میگیرید؟ من از امام خمینی (ره) عیدی گرفتم که توی جیبم هست. از مقام معظم رهبری هم عیدی گرفتم. 10 تومانی که از امام (ره) گرفتم و 500 تومانی که از آقا گرفتم همیشه همراهم هست. پول تو جیبی هم دارید؟ (پولهایش را از جیبش درمیآورد) بله ولی هیچ وقت پول تو جیبیام به 100 هزار تومان نمیرسد. همیشه خودتان برای خانه خرید میکنید؟ میوه را خودم میخرم. نان هم بعضی اوقات خودم میخرم. این حرف که میگویند «پول چرک کف دسته»را قبول دارید؟ نه قبول ندارم. پول چرک کف دست نیست. پول ابزار توفیق است اما به شرط اینکه در راه خوب خرج شود. بهترین پول هم پولی است که آدم برای خانوادهاش در راه خوب خرج شود. بهترین پول هم پولی است که آدم برای خانوادهاش خرج کند. بعد از آن پول است که برای خود خدا خرج کنی و اگر این دو هدف را در پول خرج کردن داشته باشی هرگز برایت چرک کف دست نمیشود. بلکه نور چشمهایت میشود. به نظرتان این حرف را چه کسی گفته است؟ آدمهایی که دچار یک سری از حساسیتهای منفی هستند. کسانی که با شما ارتباط دارند، معتقدند شما دو تا ویژگی دارید؛ یکیاش اینکه در کار کمی بداخلاق هستید، این درست است؟ متاسفانه راست میگویند من توی کارم آدم بداخلاقی هستم. وقتی پشت میزم مینشینم معتقد به آن اصولی هستم که گفتم چون تجارت بیرحم است. برای همین پشت میزم آدم بداخلاقی هستم. معمولا آخر وقت که خسته میشوم بیشتر این طوری هستم. خب سن آدم هم یک اقتضایی دارد. من الان با این سنم دیگر نباید پشت میز بنشینم و تجارت کنم. خب چرا این کار را میکنید؟ دست خود نیست، این کار را دوست دارم. عاشق آن هستم و کلی برای این کار زحمت کشیده ام. الان هم پولی که درمیآورم به قدر نیازم هست. من 20 از پولی که درمیاورم مال خداست. 20 هم مال خانوادهام است. 20هم خرج زندگی میکنم. 20 درصد باقیماندهام چیزی میخرم برای تجارت. اینکه میگویند آقای عسگراولادی آدم مقتصدی است درست است؟ بله این را هم قبول دارم. بسیار آدم مقتصدی هستم اما خسیس نیستم. یعنی ولخرج نیستم و اسراف هم نمینم. مثلا اگر میروم مغازه پرتغال بگیرم، اگر ببینم فقط در قیمت فرق دارند و از لحاظ کیفیت مثل هم هستند پرتغال ارزانتر را میخرم. دریک خبر ذکرشده که سرانه مصرف پسته در کشور ما برای هر نفر 300 گرم است، شما به عنوان سلطان پسته ایران،سرانه مصرف خودتان و خانوادهتان هر ماه چقدر است؟ سرانه مصرف پسته 300 گرم نیست و 30 گرم است. سرانه مصرف پسته ما هم ماهی یک کیلو است. چون مهمانیها هم در خانه ماست. من ماهی یک بسته 800 گرمی پسته میبرم خانه. الان هم دستور دادم 400 کیلو پسته خریدند. مگر خودتان پسته ندارید؟ پستههای من آشتغال هستند. از این پستههای ریز صادراتی! برای همین چون خودم پسته خوب نداشتم گفتم برای خریدند. با تخفیف؟ باور کنید پسته خوب خریدم کیلویی 57 هزار تومان. حالا خودم دارم پسته را به دولت میفروشم کیلویی 30 هزار تومان. این 400 کیلو را برای چه کسانی خریدید؟ هم برای اتاقهای بازرگانی و هم هیات مدیرهها. چون رسمم این است که هر سال کیلو پسته بهشان بدهم. شما اگر چیزی گران شود آن را خریداری می کنید؟ نه نمیخرم مثلا ده روزی جنس نمیخرم یا به قدر مایحتاج میخرم و برای همین دستپاچه برای خریدن و انبارکردن جنس هم نیستم. به خانوادهه هم میگویم که برای مصرف بیشتر از یک هفتهتان نخرید. اگر همگی نخریم، خود به خود بعد از یک مدتی قیمت متعادل میشود. اینکه به ضرر شما میشود؟ بگذارید من ضرر کنم و مردم خیر ببینند.