کسانی که عکس روح الله را بلوتوث کردند نمی بخشم
خبر دادند در حوالي خيابان پونه 45 متري گلشهر درگيري شده و او را با چاقو زدهاند. مثل ديوانهها در دل سياهي شب به دنبال بيمارستاني ميدويدم كه او را بودند. هزار تا فكر و خيال جلوي چشمانم ميآمد و ميرفت جز ديدن جنازه روحا.... مگر ميشود روحا... مرده باشد...
صداي زنگ در هراسناك بود. انگار بلايي در پس آن مانده و آمده تا آوار شود. «علي داداش» و اهل خانواده هنوز سياهپوش پدر هستند و باور ندارند كه تا چند ثانيه بعد مصيبتي ديگر در راه است. در را كه باز ميكنند يكي از اهالي محل فرياد ميكشد «عليآقا بدو روحا... را با چاقو زدند» از اين لحظه به بعد تا به امروز روايت علي داداش شروع ميشود. برادري كه نفهميد پلهها را چندتا يكي پايين دويد تا از اصل ماجرا باخبر شود. روز گذشته زماني كه با او در اينباره صحبت ميكرديم به روزهاي بيبرادري اشاره كرد كه تا به امروز چطور گذشته و هنوز هم باور ندارد كه روحا...اش ديگر نميآيد. از اينجا به بعد ماجرا را از زبان علي داداشي بخوانيد. تا روز مرگم باور نميكنم خبر دادند در حوالي خيابان پونه 45 متري گلشهر درگيري شده و او را با چاقو زدهاند. مثل ديوانهها در دل سياهي شب به دنبال بيمارستاني ميدويدم كه او را بودند. هزار تا فكر و خيال جلوي چشمانم ميآمد و ميرفت جز ديدن جنازه روحا.... مگر ميشود روحا... مرده باشد. ياد اتفاقهايي افتادم كه در بچگي برايش رخ داده بود. يك بار وقتي سه سالش بود زير ماشين جيپ سيمرغ يكي از فاميلها خوابش برده بود ماشين از رويش رد شد اما خدا او را براي پدر و مادرم نگه داشت. شايد باور نكنيد كه يك جيپ سيمرغ از روي شكم يك بچه 3 ساله رد شود و چيزي نشود اما اين اتفاق افتاد. يك بار ديگر وقتي چهارده، پانزده سالش بود از روي تاب افتاد و جفت دستهايش شكست. استخوان هر دست از آرنجش بيرون زده بود و پلاتين گذاشتند. با اين حال و با اين همه اتفاق روحا... ماند و تبديل به قويترين مرد ايران و جهان شد. خدا كند اين بار هم چيزي نشده باشد. با خدا نذر و نياز ميكنم دوباره لبخند هميشگياش را ببينم كه ميگويد: «علي» داداش چيزي نيست نگران نشو. اما حيف كه نديدم. بچه مظلوم و ضعيف خانه يازده خواهر و برادريم (چهار دختر و هفت پسر) روحا... پسر آخر و بچه دهم خانه بود. ضعيف و مظلوم و براي همين از همان بچگي حواسم به او بود. كار به جايي رسيد كه مثل بچهام دوستش داشتم. باور كنيد از سنگ صدا در ميآمد از روحا... نه و براي همين خيلي كمكش ميكردم. گهگاه همان موقعها دوستانم مسخرهام ميكردند كه نترس اتفاقي براي روحا... نميافتد اما من توجهي نداشتم. به خاطر همان روزها الان داغونم و قبول ندارم كه روحا... مرده. شايد با مرگم باورم شود كه روحا... نيست و نميآيد. هيچوقت روي حرف من حرف نميزد. سنگ صبورم شده بود. تابستانها كار ميكرد و درسش را هم ميخواند. شاگرد معمولي بود و در نهايت هم ديپلمش را گرفت و ديگر ادامه تحصيل نداد. عاشق ورزش بود. از كشتي تا بدنسازي قطرات اشك با يادآروي خاطرات بچگي و دوران نوجواني دو برادر روي صورت علي داداشي برق ميزند. همين اول صحبت نفسهايش به شماره افتاده و بغض سنگيني راه گلويش را بسته است. با هر زحمتي هست ادامه ميدهد: «يادمه زماني كه ده، يازده سالم بود رفتم دنبال كشتي و روحا... هم با من ميآمد. او علاقهاي به كشتي نداشت و فكر ميكردم شايد به خاطر من او هم علاقهمند شود كه نشد. عشق بدنسازي داشت. عكس و پوستر قهرمانان بدنسازي را جمع ميكرد و گهگاه صورت آنها را در ميآورد و با گذاشتن صورت خودش پشت پوسترها ژست ميگرفت. لاغر و نحيف بود و با اين شيرين كاريها خندهدار ميشد. بعدها به خاطر مشكلات مالي باشگاه كشتي را ول كردم اما دوست داشتم روحا... برود. يك بار موفق شدم اسم او را در يك باشگاه بنويسم اما دوستانم خبر دادند كه روحا... نميآيد. يك شب رفتم مچش را گرفتم. ديدم جلوي يك باشگاه بدنسازي روي پلهها نشسته و دستش زير چانه محو تماشا است. تصويري كه هنوز جلوي چشمانم است. همان وقت گفتم روحا... از رو رفتم بيا بريم بدنسازي كه كار شروع شد. پانزده سالش بود رفت دنبال بدنسازي و ظرف يك سال نفر چهارم استان شد. پيشرفت فوقالعادهاي داشت و خيلي زود حرفهاي شد و اسمش سرزبانها افتاد. به قهرماني كشور رسيد و يادمه رقيبانش هميشه دنبال ميكردند كه روحا... در مسابقه هست يا نيست. همان اول كه شروع كرد به من گفت علي داداش براي تغذيه چهكار كنم گفتم به جاي چيپس و پفك فقط بايد سيبزميني بخوري. روزي پنج وعده غذا ميخورد كه يكي از وعدهها يك كيلو سيبزميني بود. قويترين مرد ايران خاك پاي مادر بار اول كه قويترين مرد ايران شد مدالش را آورد گردن مادرم انداخت. خدابيامرز مادرم آن موقعها زنده بود و فوت نكرده بود. خدابيامرز آن مدال سنگين را مثل يك جواهر قيمتي دور گردنش انداخته و پزش را ميداد كه پسرش قويترين مرد ايران است. روحا... احترام ويژهاي براي پدر و مادرمان قايل بود. بيشتر مواقع پس از كسب قهرمانيهاي حرفهاي سينه خيز ميرفت و كف پاي مادر را بوس ميكرد. با پدرم هميشه شوخي ميكرد و ميخنديد. شبي كه روحا... را زدند يك روز از چهلم پدرمان گذشته بود. هنوز سياهپوش پدر بوديم كه با اين اتفاق تا آخر عمر سياهپوش شديم. خيلي از ورزشكاران و بدنسازاني كه با پدر و مادرشان تندي ميكردند بعد از ديدن رفتار روحا... با مادرمان تغيير رويه داده و به پدر و مادرشان احترام ميگذاشتند. به نظر من روحا... 99 درصد موفقيتهايش را مرهون دعاي خير پدر و مادر بود و يك درصد هم زحمتهاي خودش كه ورزش ميكرد تا براي مسابقات آماده شود. محراب فاطمي اسطوره است «بحث قويترين مردان كه پيش آمد احترام ويژهاي براي محراب فاطمي قايل بود. ميگفت: محراب اسطوره است. روحا... خيلي افتاده بود. يادمه براي همان مسابقات قويترين مردان در حالي كه رقيبانش هم آيتمهاي را براي تمرين در اختيار داشتند او با ابتداييترين وسايل خودش را آماده ميكرد. با يك ميله هالتر، كنده آماده ميشد و ميرفت حرف اول را ميزد. سال اول سوم شد اما نااميد نشد و به قهرماني رسيد.» علي داداش شبهاي نوروزي را به ياد ميآورد كه با اهل خانواده به همراه پدر جلوي تلويزيون مينشستند تا هنرنمايي روحا... در مسابقات قويترين مردان ايران را ببينند. ميگويد: همان موقعها شايعه ميكردند كه پشت صحنه اين برنامه دعوا شده در حالي كه اين طور نبود. روحا... با همه ميجوشيد و احترام ويژهاي براي همه حريفان قايل بود. اين اخلاق آدمي بود كه ميتوانست در در بيست ثانيه پانصد كيلو آيتم را در فاصله ده تا 15 متر جابهجا كند. ما بچه محلهاي قويترين مرد جهان هستيم خانه پدري علي داداشي و روحا... در حصارك كرج است. محلهاي كه رهگذرانش بارها قويترين مرد ايران و جهان را ديده بودند كه با بچه محلهايش ايستاده و ميگفت و ميخنديد. خاكي بود. انگار نه انگار كه قهرمان است و بخواهد به همين هوا خودش را بگيرد و بچه محلها را تحويل نگيرد. اهل اين حرفها نبود. به خاطر همين رفتارش بود كه در روز تشييع جنازهاش جمعيتي عظيم سپاهپوش شده و بر سر و سينه ميزدند. بچه محلهايي كه در اين روزهايي كه او را نميبيننند افسرده شده و حال و حوصلهاي براي حرف زدن با هم ندارند. عشقشان روحا... بود و پزش را به ديگر محلههاي كرج ميدادند كه روحا... داداشي بچه محل ماست اما دست اجل نگذاشت كه اينگونه باشد و او را با خود برد. اين كيه نصف شبي سر قبر روحا... زار ميزند؟ «علي داداش» هر روز به برادر كوچك و مظلومش در امامزاده محمد حصارك سر ميزند. ملاقاتي كه تنهايي نيست و همواره بيشتر بچه محلها هم با او ميآيند. به غير از اين در اين مدتي كه روحا... رفته خيليها از شيراز و اهواز و ديگر شهرهاي ايران براي او مراسم گرفته و سرخاكش هم آمدهاند. مزاري كه تا ساعت يك و دو نيمه شب در اين ايام ماه رمضان فاتحهخوان دارد. علي داداش خاطرهاي دارد:«يك شب ساعت يك نصفه شب بود ديدم يكي نشسته بالاي مزار و زار ميزند. رفتم جلو ديدم حسين فاطمي است. هر پنج برادر فاطمي آمدند و مرا ديدند. از آنها و آقاي افضلي، رييس فدراسيون بدنسازي و پاورليفتينگ تشكر ميكنم. از همه دوستان و قهرمانان بدنسازي كه در اين مدت آمدند و با ما همدردي كردند كه همه اينها نشان ميدهد رفتار روحا... چطوري بوده. مردمي كه در روز تشييع جنازه بودند همه و همه از روحا... خاطره داشتند و به خاطر او آمده بودند. آن روز به من ثابت شد روحا... فقط مال ما نبوده او قهرمان ملي يك ملت بوده. ميخواست ازدواج كند بيشترين حسرت علي داداش درباره برادري كه از دست رفته مربوط به ازدواج اوست. قرار بود در سه، چهار ماه آينده پس از مسابقات قهرماني جهان در گرجستان ازدواج كند. خواهرانم دست به كار شده و دو، سه گزينه در نظر داشتند تا به روحا... معرفي كنند. روحا... شرم و حياي زيادي داشت و هميشه از اين حرفها فرار ميكرد. با خواهر كوچكترمان و همسر من تمام حرفهايش را ميزد. الان خواهرانم يك چشمشان اشك و يكي خون شده همه. داشتيم آماده مجلس جشن و شادي ميشديم، اما عزادارمان كردند. داداش خرجم زياد است! «همه بدنسازان ميدانند كه ورزش حرفهاي خرج دارد. هميشه حواسم بود كه كم و كسري نداشته باشد. در سالهاي اخير كه درآمد خوبي داشت، ميگفتم روحا... به فكر پسانداز باش. ميخنديد و ميگفت: «داداش خرجم زياد است. حرفي كه آن روزها متوجهش نميشدم، اما اين روزها فهميدم كه منظورش چه بوده. يك دختر بچه با گريه آمد و گفت: «سر چهارراهها كبريت ميفروختم. يك روز روحا... داداشي را ديدم و شناختم، گفتم: تمام برنامههايت را نگاه كرده و طرفدارت هستم. پيگير شد و ديد به خاطر فقر دارم كبريتفروشي ميكنم، هزينه تحصيلم را داد. الان بيبرادر و ياور شدم.» علي اينها را ميگويد و گريه امانش نميدهد: «يكجاي ديگر متوجه شديم شش ميليون تومان به چند تا جهيزيه كمك كرده. خيلي نمونههاي ديگر كه گفتن ندارد. ياد روزهايي افتادم كه سر چهارراهها هميشه از دستفروشها خريد ميكرد.» ميگفت: «علي داداش» من دستفروشي كردم و ميدانم اينها چه ميكشند و چقدر سخت است. (علي داداش يادآور ميشود كه روحا... در دوران كودكي و نوجواني سه ماه تابستان دستفروشي ميكرد.) اين اخلاق و كردار پهلواني بود كه در محلهاي بزرگ شد كه خلاف بيداد ميكرد. روز تشييع جنازه خيليها به در خانه ميآمدند. آدمهايي كه ناشناس بودند، اما از كمكهاي روحا... ميگفتند. از رازداري اين بچه مات و مبهوت مانده بودم. همه چيزش را به من ميگفت، اما تمام كارهاي خيرش مخفي بود و هيچ وقت اشارهاي به آن نميكرد. براي همين از تمام مردم ميخواهم در اين ايام ماه رمضان براي روحا... دو ركعت نماز بخوانند. قول و قراري با برادر كوچكتر خاطرات گذشته جلوي چشمان برادر سياهپوش رژه ميرود. هنوز مرگ برادر كوچك را باور ندارد. ياد روزهايي افتاده كه روحا... چون بچهاي سر به راه از راه علي داداش خارج نميشود. محله حصارك كرج و خلافهايي كه در آن بيداد ميكند. به سمت هيچكدام نميرود. علي داداش مثل سايهاي بالاي سرش همهجا مواظبش است. روحا... هميشه ميخواست زحمات برادر را جبران كند. برادري كه به او گفته بود: «روحا... جان اگر ميخواهي براي من كاري كني، خوب زندگي كن و به سراغ خلاف نرو» كه همان هم شد. روحا... هيچوقت اهل شرارت و دعوا نبود. علي ميگويد: «قويترين مرد ايران و جهان بود، اما هيچوقت نميگفت پوز فلاني را زدم يا رويش را كم كردم. از غيبت متنفر بود و اين يكي، دو سال اخير كه باشگاه باز كرده بود به همه كمك ميكرد. يادمه هيچ وقت الكي كسي را سر كار نميگذاشت با شاگردانش هميشه روراست بود. اگر كسي استعدادي داشت، ميگفت بدنسازي را دنبال كن. اگر هم نداشت، ميگفت بيخودي خودت را الاف نكن، برو دنبال يك رشته ديگر و براي همين اخلاقش دوستش داشتند. برادري كه به خون نشست تمام اين خاطرات رد و بدل شد تا رسيد به لحظهاي كه هيچوقت نميخواست وتصورش را نداشت را با چشمان خود شاهدش باشد. برادري كه به خون نشسته بود. علي داداشي درباره آن شب شوم ميگويد: «وقتي خبر دادند روحا... را با چاقو زدند، باورم نميشد. اهل دعوا نبود، چه برسد به اينكه او را با چاقو بزنند. رسيدم بيمارستان و تمام دنيا روي سرم خراب شد. رفتم آگاهي تا قاتل را ببينم. به سرهنگ مسوول پرونده قول داده بودم خونسرد باشم كه اي كاش قول نداده بودم. او همهچيز مرا گرفته بود. شما فكر ميكنيد روحا... حريفشان نميشد؟ مردي كه در عرض ثانيهاي 500 كيلو وزنه را جابهجا ميكرد، ميتوانست به راحتي حريف سه نفر شود. از قاتل پرسيدم: «چرا او را با چاقو زدي؟» جواب داد: «ترسيدم.» هنگام درگيري روحا... از ماشين پياده شده و ميگويد: «مرا نميشناسيد؟ من روحا... داداشي هستم؛ برويد.» اما امانش نميدهند. قاتل ميگفت: «من باور نكردم او روحا... داداشي باشد و با چاقو زدمش.» علي داداش دوست ندارد درباره نحوه مرگ برادر حرف بيشتري بزند. وكيل پرونده آقاي مهرپرور تعريف ميكرد: «قاتلان با يك پرايد مشكي از سمت راست ماشين روحا... با دوست او كه در كنارش نشسته بود بگو مگو ميكردند و دعوا از اينجا شروع ميشود. ميگويند: «فكر كرديد بچه كرج هستيد.» در حالي كه خودشان هم بچه كرج بودند. علي اشاره ميكند: «شيشه ماشين روحا... دودي بود و آنها او را از بيرون نديده بودند و براي همين وقتي هيكلش را ميبينند، قاتل او را با چاقو ميزند. نامرد با نوك چاقو شاهرگ او را بريده بود. ظرف 10 ثانيه تمام هيكل روحا... خون خالي شده بود. الان دلم ميسوزد كه چرا نمايندگان محترم مجلس خيلي زودتر از اين براي حمل سلاح سرد تصميمگيري نكردند تا شاهد چنين فاجعهاي نباشيم؟ به نظر من در مرگ روحا... قاتلها از اخلاق او سوءاستفاده كردند. اخلاق و روحيه آرام او كه اگر اهل دعوا بود، به راحتي هر سه نفر را مچاله ميكرد.» انتقام نه، فقط قصاص علي داداش در آخرين حرفهايش با حزن و اندوه زيادي ميگويد: «در مساله مرگ روحا... و مرگ او الان ديگر فقط ما تصميمگيرنده نيستيم. دنبال انتقام هم نيستم بلكه تمام ايران از من قصاص قاتل را ميخواهند. قصاص در همانجايي كه برادرم را به خون نشاندند. جمعيتي كه براي اولين دادگاه آمده بودند ببينيد آنها صاحب خون روحا... هستند. به نيابت از روحا... ميرويم كربلا در مراسم هفتم روحا... داداشي فيلمي از او نمايش داده شد كه در برنامه صندلي داغ اشاره كرده كه تنها آرزويش زيارت كربلاست. كربلايي كه قاتلين نگذاشتند به زيارت آقا و مولايش برود. علي داداش با گريه ميگويد: «قرار شده بعد از ماه رمضان با سي، چهل نفر از ورزشكاران به نيابت از او به كربلا رفته و آقا امام حسين را زيارت كنيم. سفري كه هميشه آرزويش را داشت و اجل نگذاشت به آرزويش برسد. تعطيلي برنامه قويترين مردان شايعه است علي داداشي درباره شايعاتي كه درباره تعطيلي برنامه قويترين مردان به خاطر مسايلي كه بر امير قرايي و روحا... داداشي گذشته خبر داد، اين طور نيست و در صحبتي كه با يكي از مسوولان سيما داشته اين برنامه براي سال جديد هم تهيه ميشود. روحا... داداشي امسال هم در قويترين مردان هست علي داداشي پس از اشاره به اين خبر تاكيد ميكند: «روحا... هم در اين برنامه خواهد بود. مطمئن باشيد. راه او ادامه دارد و از همين حالا دنبالش هستيم تا آدمي كه با نام و ياد روحا... به اين برنامه ميرود را آماده كنيم. جالبترين حرف علي داداش درباره پسر 5 سالهاش است. ميگويد: «اصلا دوست ندارم پسرم دنبال ورزش قهرماني برود. ميدانيد چرا اين حرف را ميزنم. به خاطر اين ميگويم دوست ندارم پسرم دنبال ورزش برود چون جايي زندگي ميكنيم كه قدر قهرمانهايمان را نميدانيم و به همين راحتي از دستشان ميدهيم. البته من جا دارد يك بار ديگر از مردمي كه در اين مدت با ما بودند و همدردي كردند تشكر كنم. دست آنها را ميبوسم. بلوتوثهاي كثيف علي داداشي در پايان از بلوتوثهايي كه از جنازه چاقو خورده و گلوي پاره شده برادرش و همچنين شستشوي جنازه او پخش شد، ابراز انزجار كرده و ميگويد: «نميدانم چه كسي آنها را گرفت اما كارش خيلي كثيف بود و اي كاش اين كار را نميكرد. آن آدم با اين كارش تصور و ذهنيت مردم از چهره يك قهرمان را به هم زد و من و خانوادهام هيچ وقت او را نميبخشيم. داداشي در پايان از فرماندار و شهردار كرج و همچنين سيدحسن افضلي و تمام مردمي كه برايش در شهرهاي مختلف مراسم يادبود گرفتند تشكر كرد و خبر داد به زودي نمايشگاهي از كاپها و مدالها و لباسهاي اين قهرمان برگزار خواهد شد.