مگر يك جوان ورزشكار، الگوي مناسبي براي يك جامعه است؟
غلامحسين شعباني*/ وقتي جامعه الگوي سالم در اختيار ندارد، مجبور است از افراد ديگري كه الگو نيستند، استفاده كند.
در ابتدا بايد الگو را تعريف كرد و ببينيم كه الگو چيست. مشكل ما اين است كه مسايل بزرگ و اساسي را دم دستي فرض ميكنيم و برخي اوقات مسايل پيش پا افتاده را بزرگ ميكنيم. به همين دليل هم براي آنها دنبال راه حل ساده و سريع ميرويم و غافل هستيم كه هميشه سريعترين راه حل، لزوما صحيحترين راه حل نيست. موضوع الگو هم از همين موارد است و اين موضوع اساسي جامعه را بيشتر به صورت دم دستي و پيش پا افتاده با آن برخورد ميكنيم و ميخواهيم در مورد آن تصميم گيري كنيم، در حالي كه اشتباه ما همين است. نكته ديگر در مورد الگو اين است كه آيا جامعه الگو را ميسازد، يا الگو جامعه را؟ البته يك رابطه دوطرفه وجود دارد، اما نقطه آغاز از جامعه است. در حقيقت اين جامعه است كه الگو را ميسازد و معيارهايي كه در يك جامعه قرار دارد، باعث به وجود آمدن الگو ميشود. به طوري كه ما ميبينيم الگوها در جوامع مختلف متفاوت هستند، اما متاسفانه در شرايط كنوني ما شاهد يك بيماري در اين زمينه هستيم كه الگوها را از بين كساني انتخاب ميكنيم كه نبايد انتخاب شوند. به عقيده من بحث الگوسازي به همين سادگي نيست. زماني كه جامعه يكسري كمبودهايي را داشته باشد، در پي اين است كه اين كمبودها را با الگوها و اسطورهها جبران كند. همان طور كه در تاريخ نيز اين گونه است و ما ميبينيم كه مردمان گذشته كمبودهاي خود را در قالب اسطورهها و افسانهها به نمايش ميكشد. اين مسئله هم طبيعي است. شما ميدانيد كه خوردن فست فودها براي بدن شما مضر است، اما وقتي در خيابانيد و گرسنه هستيد، مجبوريد فست فود بخوريد. درحالي كه راه حل اساسي اين نيست. راه حل اين است كه شما در خانه غذاي سالم درست كنيد و از آن استفاده كنيد. وضعيت الگوسازي ما هم چنين شده و از روي ناچاري به الگوهايي پناه ميبريم كه مانند آن غذاها ميدانيم گاهي زيانآور هم هستند. بحث الگوسازي هم همين است. وقتي جامعه الگوي سالم در اختيار ندارد، مجبور است از افراد ديگري كه الگو نيستند، استفاده كند. من تا اين حد با اين موضوع موافقم كه چه بخواهيم و چه نخواهيم، اكنون بسياري از ورزشكاران الگوي برخي از جوانان و نوجوانان جامعه هستند. اين هم به دليل فقر الگويي است كه ما داريم، اما من هم اين سوال را دارم آيا يك انسان 23 يا 24 ساله ميتواند الگوي يك نسل باشد؟ الگوي يك يا دو نفر باشد؟ ما اكنون با انبوهي ورزشكاران مواجهيم كه هر كدام از آنها ميتوانند در زمره الگوهاي جامعه قرار بگيرند يا به عبارتي ديگر جوانان به عنوان الگو استفاده ميكنند. اين ورزشكاران هم داخلي هستند و هم خارجي، اما براي الگو شدن اينها تاكنون هيچ برنامه اي تدوين نشده است. به ويژه درباره داخليها كه همگي گلهاي خودرو هستند كه براي الگو شدن ساخته نشدهاند. به عقيده من خود اينها هنوز نياز به الگو دارند، چه برسد به اين كه الگوي جامعه هم شوند، اما به دليل فقر الگويي كه جامعه دارد، ناچاريم كه به اينها به عنوان الگو نگاه كنيم. شما اكنون ميبينيد كه يك فوتباليست را به عنوان يك الگو در جامعه معرفي ميكنيم. آيا واقعا فوتباليستي كه 700 يا 800 ميليون در سال از كيسه بيتالمال پول ميگيرد و هيچ بهره و افتخاري هم براي ما نميآورد الگوي يك جامعه است و ما بايد جوانان و نوجوانان را تشويق ميكنيم كه بيايند مانند اينها كيسه بيتالمال را خالي كنند. به عقيده من جامعه ما فاقد الگو نيست. در صورتي كه ما الگوي صحيح را به جوانان نشان دهيم. به عقيده من رسانهها دو وظيفه اصلي دارند. يكي جريان سازي است و ديگري تابعيت از جريانهاي جامعه. شما نگاه كنيد تلويزيون و رسانهها هم نمي توانند خودشان را منفك از جامعه كنند. رسانهي فعالي مانند صدا و سيما اكنون نميتواند به جاي پخش ليگ برتر فوتبال ايران به سراغ ليگ دسته سوم برود، با اين بهانه كه بازيكناني كه در ليگ دسته سوم بازي ميكنند با اخلاقترند. طبيعي است كه در آن شرايط به دليل كمبود حساسيت آرامش بيشتري حاكم است. به طور كلي همه با اخلاقيم تا جايي كه به شرايط بحراني برسيم. در آن شرايط است كه خودمان را نشان ميدهيم. من تاكيد ميكنم كه رسانهها هم بايد نظارت و كنترل بيشتري بر روي ورزشكاران و كساني كه در تلويزيون ظاهر ميشوند، داشته باشند، اما به هر حال جامعه اين شرايط را ميخواهد و در پي ديدن اين ورزشكاران است. در اين شرايط نبايد بگوئيم كه تنها رسانهها مقصرند و نبايد تمام مشكلات را بر دوش رسانهها گذاشت. چرا كه تا كنون هيچ برنامه و الگويي براي رسانهها ارايه ندادهايم. اگر معتقديم كه ورزشكاران به عنوان الگو ميتوانند اثر گذار باشند، پس بايد الگوسازي كنيم. اما اين الگو را بايد چه نهادي بسازد؟ جامعه يا مسئولان؟ اگر اعتقاد داريم اين كار را بايد مسئولان انجام دهند، پس بايد الگو سازي كنيم. بايد همان طور كه براي المپيك به صورت گلخانهاي عمل ميكنيم و تعداد افراد را براي مدال آماده ميكنيم، بياييم يكسري ورزشكاران را به عنوان ملاك اخلاقي و الگوي جامعه معرفي كنيم. يعني بياييم و بررسي كنيم، ببينيم كه چگونه ميتوان يك الگو براي جامعه داشت. آن هم ضرورتش اين است كه مسئولان فرهنگي فكر كنند. نه مانند شرايط كنوني كه يك سيستم ورزشي را راهاندازي ميكنيم و مسئوليتي را به عنوان امور فرهنگي در آن ايجاد ميكنيم، در حالي كه موضوع فرهنگ جداي ورزش نيست. فرهنگ مانند آبي است كه در دل درخت قرار دارد در همه برگها وجود دارد. فرهنگ بايد در تمام رفتار ما نمايان باشد، نه اين كه يك مسئوليتي را در سيستم اداري به وجود بياوريم و شرح وظايفي خاص برايش در نظر بگيريم. فرهنگ فقط اين نيست كه ورزشكاران ما سر ظهر نماز بخوانند و يا برنامهاي براي شبهاي جشن و عزاداري داشته باشيم. بلكه كل سيستم بايد فرهنگي باشد. اما اگر اعتقاد داريم كه خود جامعه الگوها را ميسازد، آنگاه بايد شيوه ديگري را در پيش گيريم. در آنجا فقط بايد راه صحيح را ارايه دهيم تا خود جامعه ورزش افتخار كند كه چه كسي مناسب الگو شدن است. خاطمان باشد كه تختي را دستگاهها و مسئولان آن زمان به عنوان پهلوان و الگو نساختند. بلكه اين خود مردم بودند كه چنين انتخابي را انجام دادند. درحالي كه همان هنگلام هم تلاش ميشد افراد ديگري را مطرح كنند.چنانچه اكنون نيز چنين است و جامعه دست رد به سينه كساني ميزند كه ميخواهتد به زور تبليغ و حمايت آنها را به عنوان الگو وپهلوان معرفي كنند.