چرا حرفه خبرنگاری را در ردیف مشاغل سخت و زیانآور بهحساب آوردهاند؟
خبرنگاری؛ هزار مشکل یک پیشه
دوستی یکبار حرف قشنگی زد. گفت ما خودمان نمیفهمیم کی پیر میشویم و پیرشدن مان را دیگران از روی موهای سفید شقیقهمان و تعداد قرصهایی که میخوریم میفهمند. خبرنگار زود پیر میشود، جسمش اگر نشود، روحش حتما میشود و میچسبد به جسم خستهاش که نرم نرمک هزار جور درد عارضش میشود. امروز تقویم، مال ماست. روز خبرنگار است، روز زدنِ همین حرفهاست. میشود در آن جولان داد و چیزهای نگفته و بغضهای فروخورده را گفت و خلاص شد. اما از کجا بنویسیم که خدا و بنده اش را خوش بیاید؟ بنویسیم که از صغیر تا کبیر، از دولتی تا خصوصی هفدهم مرداد که میرسد ما را طلایه داران جبهه آگاهی و چشم بینا و زبان گویای مردم میخوانند و ستایش مان میکنند که قلم مقابل اندیشه مان زانو میزند و واژهها درخدمت حقگوییمان در میآیند ولی هفدهم مرداد که میگذرد هر وقت قلم بچرخانیم به پشت گرمی همین طلایه داری و بشویم زبانی حقگو و چشمی بینا به خیلیها برمیخورد، حتی به همان تبریک گوهایی که متنهای آماده روزخبرنگار را فقط فوروارد میکنند بدون باور قلبی به سنگینی کلمات؟ کسانی که نمی دانند خبرنگاری در این اوضاع چقدر سخت است.
آخر چه بنویسیم؟ این که هنوز خیلیهایمان بیمه درست و درمان نداریم، همین دفترچههای معمولی تامین اجتماعی را که اگر بخواهد روزی واقعا به زخمی بخورد روزگار بازنشستگی است و موعد از کارافتادگی؟ بگوییم از سوابق بیمهای بیشتر خبرنگارها که مثل دندانهای ریخته دهانی پیر، نامرتب است؟ از روزهای عمر که پای این شغل رفته و بیمهای برایش نرفته است؟
درد مشترک ما خبرنگارها کم نیست. دوستی دیروز پرسید راستی اگر روزی بیکار شدیم یا مطلبی نوشتیم و کارمان به شکایت و محکمه کشید یا اصلا ظلمی به ما شد و ریشسفیدی خواستیم باید کجا برویم، برویم به انجمنی که نداریم یا معاونت مطبوعاتی وزارت ارشاد که حتی دقیق نمیداند ما
چند نفریم؟
می پرسید اگر رسانهمان نتوانست حقوق ماهانهمان را بدهد و کم کم داشت کرکرهاش پایین میآمد کجا برویم و بگوییم چه دارد میشود و کیست که دست مان را بگیرد؟ داستان وضعیت کاغذ مطبوعات را حالا دیگر باید خیلیها شنیده باشند و بدانند همین کاغذ، کمر خیلی از رسانههای چاپی را شکاند و این کمر شد کمر همه خبرنگارهای مکتوب که بیکار شدند و دیر یا زود خواهند شد اگر همچنان کاغذ سیگار ارز دولتی بگیرد و کاغذ تحریر بیفتد در هزار توی دلالی و
بازار سیاه.
ذهن خبرنگار درگیر این چیزهاست، درگیر بیکار شدن، ترس بسته شدن رسانهاش، وحشت قطع و وصل شدن سوابق بیمهایاش و هول پیر شدن و بازنشسته نشدن و حسرت سخت و زیانآور محاسبهشدن شغلش، بدون دردسر و خون دل.
روی کاغذ، خبرنگاری سخت و زیانآور است، یعنی که زود پیرمان میکند و بعد ۲۰ سال خوب است بنشینیم به استراحت و تمدد اعصاب؛ دربارهاش قانون داریم اصلا ولی موعد بازنشستگی که میرسد باید کفش آهنی بپوشی و ثابت کنی خبرنگار بوده ای. این چه تناقضی است آخر؟ این وضع کی قرار است سامان بگیرد؟ امسال، سال بعد یا آن وقت که دیگر به ما وصال نخواهد داد؟
اگر نمیدانید، بدانید که بعضیها هستند، اتفاقا در همان سازمانها و وزارتخانههایی که باید مدافع خبرنگار باشند که تلاش میکنند به پشت میز نشستن متهم مان کنند و بگویند از صبح تا شب پشتمیز و رو به مانیتور نشستن هم آخر مگر شد سختی کار؟ میگویند او که سنگین تر از قلم و گوشی تلفن بلند نمیکند و کارش شده است کپی کردن و بازنشر دادن یا خوش خوشان رفتن به کنسرت و جشنواره و گالری، او را چه به سخت و زیان آور بودن شغل؟
آخر اینها چه میدانند که خبرنگارها شبها خواب تیتر میبینند و سپیده دمها در ذهنشان لید مینویسند برای گزارش فردا و سوالهای یک مصاحبه چالشی را کنار صبحانهشان میچینند و با ناهارشان (اگر وقت کنند و بخورند) خبر مینویسند و وقت عصرانه(که نمیخورند) گزارش به زحمت جمعوجور شده را میگذارند روی میز دبیر و سردبیر. یافتن سوژه، دغدغه کدام اینهاست که میگویند خبرنگاری سخت نیست؟ کدامشان قلم به دست گرفته اند و وضعیتی را توصیف کردهاند و گوشهای از دنیا را از خواب بیدار کرده اند که انگ پشتمیزنشینی میزنند؟ آیا شده است روزها پی یک آدم گشته باشند برای مصاحبه؟ شده است هزاربار خورده باشند به در بسته یک اداره یا سازمان برای پیگیری یک موضوع و فقط شنیدن یک جمله از دهان یک مسؤول؟ آیا شده است رفته باشند پی خطر در پاتوق معتادان و بین سارقان و مالخرها و افتاده باشند دنبال دانهدرشتهای قاچاق و فساد؟
اینها حتما چنین نکرده اند که نمیدانند استرس یعنی چه و خبر ندارند همین استرس موهای شقیقه مان را سفید میکند و مشت مشت قرص میدهد دستمان.
ولی چه باک؟ خبرنگاری همهاش عشق است؛ اعتیاد میآورد این نوشتن، لذتی که درنگاشتن هست در کمتر چیزی هست، عیشی که در تیتر زدن هست در خیلی چیزها نیست، مصاحبه کردن میدان لذت است و چالشی سوال کردن لذتی بالای همه لذتها و گزارشنویسی خود زندگی است، اگرعاشق خبرنگاری باشی و اشتباهی به این حرفه نیامده باشی.
دیدگاه تان را بنویسید