روایت ناصرالدین‌شاه از خرافات چهارشنبه سوری +عکس

کد خبر: 793510

روایت‌های فراوان و گاهاً متناقض در ارتباط با تاریخ و علّت ساخت توپ مروارید وجود دارد. بعضی از مردم عوام و ساده‌دل، و خاصه زنانِ خرافاتی را عقیده بر این بود که توپ مروارید گره‌گشای بخت و اقبال است، و به همین سبب در شب‌های جمعه و به خصوص در شب چهارشنبه‌سوری از زیر توپ می‌گذشتند و به امید گشایش کارهایشان پارچه‌ای را به اصطلاح دخیل می‌بستند و منتظر گشایش کار خود می‌مانند.

روایت ناصرالدین‌شاه از خرافات چهارشنبه سوری +عکس
سرویس اجتماعی فردا: در میدان ارک، توپی قرار داشت که آن را بر روی سکویی نصب کرده بودند. این توپ که در آن روزگاران توپی عظیم می‌نمود، یکی از مظاهر قدیم دارالخلافۀ تهران محسوب می‌شد. روایت‌های فراوان و گاهاً متناقض در ارتباط با تاریخ و علّت ساخت این توپ وجود دارد. بعضی از مردم عوام و ساده‌دل، و خاصه زنانِ خرافاتی را عقیده بر این بود که توپ مروارید گره‌گشای بخت و اقبال است، و به همین سبب در شب‌های جمعه و به خصوص در شب چهارشنبه‌سوری از زیر توپ می‌گذشتند و به امید گشایش کارهایشان پارچه‌ای را به اصطلاح دخیل می‌بستند و منتظر گشایش کار خود می‌مانند.
توپ مروارید در میدان ارک، در دورۀ ناصری متن زیر روایتی است خواندنی به قلم ناصرالدین‌شاه، که در شب چهارشنبه‌سوری ۲۵ شعبان سال ۱۳۱۰ ق. (مصادف با ۲۴ اسفند ۱۲۷۱ شمسی) به رشتۀ تحریر درآمده است: سه‌شنبه ۲۵ شعبان ۱۳۱۰ ق.... دوساعت به غروب مانده آمدیم بیرون؛ هوا هم قدری باز شده بود. حالا کم‌کم شکوفۀ زردآلو هم باز می‌شود. قدری تماشا کردیم؛ بعد آمدیم پائین سوار کالسکه شده، یکسر راندیم برای منزل.
امشب شب چهارشنبۀ آخر سال است. زن‌ها اعتقادی دارند به توپ‌مروارید و جمع می‌شوند آنجا. ما از پارسال می‌دانستیم. از دراندرون که پیاده شدیم، یکسر رفتیم دیوانخانه و باغ میدان (میدان ارک). دیدیم بلی! زن خیلی زیادی، پیر، جوان و دختر جمع شده‌اند و یکی‌یکی می‌آیند از دور توپ - که از تفنگ نرده گذاشته‌اند- توپچی یکی صددینار می‌گیرد و زن‌ها را توی نرده می‌کند و زن‌ها می‌روند از زیر روپوشیِ توپ می‌گذرند و از آن‌طرف بیرون می‌آیند. -برای بخت یا سفیدبختی اعتقادی دارند-. تماشا کردیم؛ به قدر دویست سیصدنفر زن‌ها رفته بودند و به قدر هفتصد هشتصد زن دیگر نشسته بودند که بعد از این بروند. دیدیم اولاً بد وضعی است که توپچی پول می‌گیرد؛ ثانیاً این‌که نزدیک غروب است، تا این همه زن‌ها بیایند، یکی‌یکی پول بدهند و بگذرند شب می‌شود و دور نیست توپچی...!
امین‌همایون را صدا کردیم. دوتا اشرفی دادیم، گفتیم ببر به توپچی بده - از پیش خودت - و بگو این دو تومان را بگیر و کار نداشته باش. امین‌همایون رفت و به توپچی گفت. اوّل توپچی ترسید که مبادا مؤاخذه‌ای چیزی بکنند. بعـد دو تومان را گرفت، توپچـی رفت آن‌طرف. بعضی سـرباز‌های بی‌عار هم که آن‌جا‌ها راه می‌رفتند و زن‌ها را تماشا می‌کردند، همین‌که دیدند توپچی رفت، بنا کردند ترکی و فارسی به این زن‌ها حرف زدن: که پاشید! حالا خوب شد توپچی رفت مفت شد؟ پاشید بروید!
که زن‌ها ریختند یک‌دفعه رو به توپ و رفتند زیر آن روپوش و از آن‌طرف بیرون می‌آمدند و بعد هم باید از زیر نقاره‌خانه و صدای دُمبک و این‌ها بگذرند که سفیدبخت بشوند. (نقل و تلخیص از روزنامۀ خاطرات ناصرالدین‌شاه، ۱۳۱۰ تا ۱۳۱۲ ق. به کوشش مجیدعبدامین، بنیاد موقوفات دکترافشار یزدی)
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت