آخرین وضعیت جسمانی مجری معروف از زبان خودش +عکس

کد خبر: 965857

محمد دلاوری مجری معروف در صفحه شخصی خود در اینستاگرامش نوشت

آخرین وضعیت جسمانی مجری معروف از زبان خودش +عکس

مشرق: محمد دلاوری مجری معروف در صفحه شخصی خود در اینستاگرامش نوشت:

همین یکی دوتا عکس را هم به اصرار رفقا گرفتم ، خجالت میکشم این خرده دردها را با شما تقسیم کنم ولی چنان خوبید ، چنان لطف دارید وپبگیر حالید که ناچار شدم هم مصاحبه کنم و هم همین جا عرض حال بنویسم.

راستش را بخواهید به علتی که تقریبا کسی نمیداند چه بود ، از یک روزی گیج و منگ شدم ، بعد تکلمم منقطع شد ، بعد کلمات را گم و گور کردم تا جایی که برای گفتن یک جمله باید یک دقیقه فکر می کردم تازه باز معلوم نبود بتوانم حرف بزنم.

شده بودم یک گنگ خوابدیده مبهوت ، که وقتی داشتند هلم میدادند داخل آن دستگاه ام آر آی فکر میکردم میخواهند شکنجه ام کنند و اطلاعات ذیقیمتم رو استخراج کنند، داد میزدم : رهایم کنید رهایم کنید ای انسان های دون و گویا بعضی حاضران میگفته اند : آخی ببین همون مجریس ها ، دیونه شده ... بعد کناردستیش گفت : عه وا آره خودشه ، من که اصلا تلویزیون نمیبینم ، والا سیمای ملی دیگه دیدن نداره ، چه شد که برگشتم ؟ راستش را بخواهید ، نمی دانم ، فکر کنم کم کم دل فرشته های کلمات رحم آمد و گفتند : ببین خیلی کولی بازی در می آری ها بیا برگرد بابا بیا برگرد ، یه کم دیگر حرف بزن ، جای کسی ببینیم چه گلی به سر کی میزنی ، فکر کنم این بخش از فرشته ها که تکلم مارو کنترل میکنند اعصابشان از باقی خردتر است ، خب حق هم‌ دارند ، یک کم مراعات نمیکنید که ... خلاصه داشتم برمی گشتم که یکی از فرشته ها نشسته کنار پنجره سری تکان داد و گفت : آقا مجری ! چه کولی بازیی در آوردی ها ، این همه آدم صبح تا شب میمیرند اینقدر جیغ جیغ نمیکنند ، این همه قشون کشی نمی کنند ، گفتم : ببخشید خواهر خب چرا انقد یه دفه ای ؟ بالاخره ما نیز مردمی هستیم ، گفت : ینی چی یه دفه ای ، از هشت ماه قبل باید بیایم خبر بدیم ؟ بیکاریم ؟ مگه یکی دوتایید ؟ دراز دراز مث علف سبز میشید فقطم دردسرید گفتم : ببخشید ولی یه کم بیرحم شدید ، عواطف فرشته ایتون پس چی میشه جواب نداد و فقط غصبناک چیزهایی زمزمه کرد که من من ترجیح دادم سکوت الهام بخش وحدت کنم.

کل چیزی که از این رفت و برگشت فهمیدم این بود که خیلی بیشتر از تصورم رفیق پر از عشق دارم ، همان هایی که بالای سرم گریه کردند و من تو هپروت بودم ، اونها که بارها اومدند و زنگ زدند، اونا که از خودم دل نگران تر بودند ، یک عالمه زنگ و پیام و عشق ، من هیچی نیستم ، این را هر کس نداند خودم خوب میداند ، ولی تو ی ارتش خوب ها محاصره شدم ... دیگه عرضی نیست ، فرشته خانووم هم داره به حرافی های من چشم غره میره ، بد گیر داده به ما

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد