گفتگو با اسلاوی ژیژک: خیزش فاشیسم یعنی شکست چپ
پس از پیروزی احزاب ضدمهاجر و اروپا محور در کشورهایی مانند فرانسه و بریتانیا، بسیاری از لیبرال ها به شکلی ابلهانه خود را متعجب و نگران نشان دادند. مشکل این نیست که چرا احزابی از این دست دارند قدرت را به دست می گیرند. پرسش کاملا برعکس است؛ چرا جهش بزرگ این احزاب مهاجرستیز و ناسیونالیست تا این اندازه به درازا کشید؟
ویژه نامه نورورزی شرق: اسلاوی ژیژک در ایران آنچنان چهره شناخته شده ای است که نیاز چندانی به معرفی او احساس نمی شود. نظریات او همواره واکنش های منفی را در فضای فکری جهان به دنبال داشته است و شکی نیست که نظرات او درباره اقبال یافتن راست افراطی در اروپا و سراسر جهان نیز از این قضیه مستثنا نیست. آنچه در ذیل می آید بخشی از گفت وگویی است که محوریت آن موضوعاتی است سراسر متفاوت با مبحث رشد ناسیونالیسم، خیزش راست و خصلت تصادفی نهفته در متن نیز از همین امر ناشی می شود. ژیژک در گفت وگوی خود با روزنامه «شرق» همچنان بر موضع بدبینانه خویش پای می فشارد و تأکید می کند که راه برون رفت از مخمصهای که گرفتار آن هستیم، شاید آنچنان هم که در نگاه نخست به نظر می رسد ساده نیست. این نظریه پرداز اسلوونیایی دست آخر چنین نتیجه می گیرد که تنها چیی رادیکال می تواند آنچه را در میراث لیبرال هنوز ارزشمند است حفظ کند و ورق را برگرداند.
دليل اقبال روزافزون احزاب راست افراطی و ناسیونالیست در سراسر اروپا و همچنین جهان چیست؟
راستش نکته اینجاست که پس از پیروزی احزاب ضدمهاجر و اروپا محور در کشورهایی مانند فرانسه و بریتانیا، بسیاری از لیبرال ها به شکلی ابلهانه خود را متعجب و نگران نشان دادند. مشکل این نیست که چرا احزابی از این دست دارند قدرت را به دست می گیرند. پرسش کاملا برعکس است؛ چرا جهش بزرگ این احزاب مهاجرستیز و ناسیونالیست تا این اندازه به درازا کشید؟
اینکه دختر ژان ماری لوپن آشکارا از حرف های نژادپرستانه پدرش انتقاد می کند هدفی ندارد جز حفظ چهره ای انسانی برای خود. البته ممکن است اینها همه از پیش برنامه ریزی شده باشد اما در نهایت هیچ اهمیتی ندارد. مهم این است که امروزه ما با ناسیونالیسمی مواجه هستیم که میان دو چهره در تناوب است؛ نخست چهره ای خشن و دوم چهره ای متمدن. در پس این چهره زیبا و متمدن، بدیل وقیحش نهفته کسی به این نکته توجه نمی کند که بدون ژان ماری لوپن، دخترش هیچ جایگاهی نخواهد داشت؛ این سويه وقیح است که سویه به نوعی متمدن را تغذیه می کند.
برخی چپ های لیبرال امروزه می گویند با وجود آنکه از اساس با لوین مخالف هستند اما در نهایت باید به اقبال این دارودسته در میان کارگران توجه کرد و باید از آن بهره بود. در دهه ۱۹۳۰ و در دوران تصفیه های استالینی و دادگاه های نمایشی با نایت استراتی، نویسنده چپ گرای رومانیایی، از شوروی بازدید کرد. یکی از مدافعان استالین نوشید درباره ضرورت به کارگیری خشونت علیه دشمنان به ایستراتی توضیح دهد و او را قانع کند. برای رسیدن به این مهم، او به سراغ این ضرب المثل معروف رفت که بدون شکستن چند تخم مرغ نمی توان املت درست کرده، پاسخ ایستراتی این بود: اوکی، تخم مرغ های شکسته را می بینم، اما این املتی که می گویید کجاست؟»، درباره اظهارات مبتنی بر ضرورت همدستی چپ با راست افراطی برای به دست آوردن دل توده نیز باید همین را گفت: «بسیار خب، همه تخم مرغ ها را شکستید. اما این املشی که وعده اش را داده اید کجاست؟»
به گمان من، بحران هایی از این دست به خوبی نشان می دهد که نه مردم بلکه این متخصصان هستند که هیچ ایده ای درباره اوضاع ندارند. در نهایت این موضوع باز ما را برمی گرداند به مثل قدیمی و تکراری والتر بنیامین: «فاشیسم نشانه ای است از انقلابی شکست خورده».
شکست های اقتصادی و ایدئولوژیک اروپا تا چه اندازه توانسته در بسیج نیروهای چپ مؤثر باشد؟
پیام تظاهرات پوپولیست ها در سراسر اروپا یک چیز است؛ اینکه تظاهرکنندگان خوب می دانند که هیچ نمیدانند و هیچ پاسخ مؤثر و مستقیمی وجود ندارد. با این حال آنچه غریزه و حواسشان می گوید نیز درست است: اینکه قدرتمندان نیز هیچ ایده ای ندارند که اوضاع از چه قرار است. امروزه در اروپا، نابینایان، رهبر نابینایان شده اند.
نکته دوم تلاش برای سم زدایی از مهاجران و به طور خلاصه مفهوم همسایه است. آیا بهترین نمود این قضیه را نمی توان در برنامه یوکیپ نایجل فرراژ پیدا کرد؟ او بارها گفته که مخالفتی با حضور کارگران خارجی در بریتانیا ندارد و بسیار قدردان کارگران سخت کوش لهستانی و سهم آنها در اقتصاد بریتانیاست. فراژ گفت که مشکل او همسایگانی هستند که با سابقه بزهکارانه وارد کشور می شوند. این موضع اساسی راست ضدمهاجر «متمدن» و نشانگر سیاست همسایه سم زدایی شده است. این در حالی است که فراز در برنامه ای تلویزیونی گفته بود که برخلاف رومانیایی ها، مردم آلمان بسیار خوب و سالم هستند و شخصا هیچ مشکلی با آنها ندارد. این همان منطق «قهوه بدون کافئین» است؛ المانی های خوب در برابر رومانیایی های بد. این نسخه سم زدایی از همسایه تصویرگر تغییر جایگاه از بربریت به بربریت با چهره انسانی است. چپ باید به خوبی این موضع ریاکارانه را تشخیص دهد و اجازه ندهد که در دام آن بیفتد.
باید بار دیگر به تز بنیامین که پیشتر به آن اشاره کردم، بازگشت. بدون درک درست این تز هیچ آینده خوشایندی پیش رویمان نیست!
آیا اروپا می تواند از خیزش راست افراطی جان سالم به در ببرد یا اینکه باید برای همیشه با این ایده خداحافظی کرد؟
می دانید من آدم بدبینی هستم. لیبرال ها معمولا دوست دارند به تشابه میان چپ و «افراطیون» دست راستی اشاره کنند؛ دهشت هیتلر و اردوگاه های مرگش مشابه دهشت بلشویک هاست، القاعده ادامه راه حزب لنین است و... آیا این نشان نمی دهد که چگونه فاشیسم جایگزین انقلاب شکست خورده می شود ؟ خیزش فاشیسم یعنی شکست چپ، در عین حال نشان از آن دارد که پیش تر پتانسیلی انقلابی در کار بوده و چپ نتوانسته در راستای بسیج آن گام بردارد. مگر نه اینکه همین امر را می توان امروزه درباره رواج فاشیسم تکفیری گفت؟ آیا خیزش بنیادگرایی هم راستا با از میان رفتن چپ سکولار در کشورهای مسلمان نیست؟ نمونه این قضیه را به خوبی می توان در کشوری مانند افغانستان و همچنین ایالت کانازاس دید که تا دهه ۱۹۷۰ پایگاهی برای پوپولیسم رادیکال چپ بود و اکنون بدل به خاستگاه بنیادگرایی مسیحی شده است، همین امر درباره اروپا نیز صادق است : اقبال پوپولیسم مهاجرستیز زاده شکست آلترناتیو چپ برای سرمایه داری جهانی است. بنابراین درسی که باید از میانه این تغییرات بنیادین فراگرفت، این است: تنها چیی رادیکال می تواند آنچه را در میراث لیبرال هنوز ارزشمند است، حفظ کند. اگر چنین نکنیم برای همیشه از دست رفته ایم و عاقبتی بهتر از تکنوکرات هایی نخواهیم داشت که نقاب پوپولیست های شبه احساسی را به چهره می زنند.
دیدگاه تان را بنویسید