دفاع یک آقازاده از حدادعادل و مدرسه لاکچری با چاشنی توهین به معلمان/ در مدارس دولتی عموما خموده و بی اعتنا به اصول اخلاقی هستند! /در مدارس دولتی، معلمان دولتی مشغول خیانت به آینده این سرزمین هستند
آیا جریان جدیدی که برای انتقاد به مدارس خاص به راه افتاده است در واقع به عقب بردن جریان نقد آموزش در کشور به چند گام عقب تر نیست؟
حمید بوالی فرزند رئیس شبکه خبر سازمان صدا و سیما در متنی به دفاع از مدرسه حدادعادل پرداخته و طی آن توهین هایی نیز به معلمان و دانش آموزان مدارس دولتی روا داشته است.
او نوشته است: در میانه حس قهرمانی آخوندهای وطنی برای افشاگری، احساس رسالت جدید عدالتخواهان برای توسعه فضای انتقادی به خودی ها و فرار از زیر بار اتهام قبیله گرایی و حس تفاخر جدید حزب اللهی ها برای درس خواندن در مدرسه معمولی، چیزهایی در حال تثبیت ذهنی برای این جماعت است.
یک.. هر چه فکر می کنم، متوجه اصل ماجرا نمی شوم. یعنی خیال می کنم اصل دیگری هست و ما نمی دانیمش. والا فکر می کنم واضح است که در شرایط کنونی تاسیس مدارسی مثل فرهنگ نه تنها ضروری بلکه کمترین کاری است که برای آینده این سرزمین می توان انجام داد. با وجود همه اختلاف سلیقه هایی که با تیم تشکیل دهنده و اداره کننده فعلی فرهنگ دارم، به نظرم واضح است که در شرایط فعلی کشور، مشکل اصلی آموزش و پرورش است و تربیت شدگان مدارس عمومی به دلایل مختلف که اصلاح آن نه ربطی به این بحث دارد و نه به مدیر فرهنگ یا هر مدرسه صد نفره و دویست نفره دیگر دارد، افرادی عموما خموده، انگیزه از دست داده، بی علاقه یا متنفر از وطن و متاسفانه بی اعتنا به اصول اخلاقی هستند. همان ها که اکثریت جامعه امروزمان را تشکیل می دهند. حال در چنین شرایط اسفباری به فکر افتادن برای اصلاح این نظام از طریق ارائه شیوه های دیگر آموزش کار غلطی است؟
طبیعی است که نه در دنیای بی رحم شبه سرمایه دارانه امروز ایران، بلکه در هر شرایط کنترل نشده ای، رقابت موجب افزایش تقاضا و طبیعتا گران تر شدن می شود و معلمان خوب و کاربلد گران می شوند و تهیه یک کادر آموزشی قوی گرانقیمت می شود و طبیعتا اگر قرار است سیستم دولتی نباشد (که اگر دولتی بود چه هوارها که به هوا برنمی خواست) منبع اصلی هزینه ها شهریه بچه ها خواهد بود(جدای از اینکه مدرسه ای چون فرهنگ شعبه ای در سیستان و بلوچستان هم زده است و دانش آموزی را هم به دلیل شهریه رد نمی کند) حال مشکل چیست؟ یعنی باید رها کرد. در شرایطی که حتی یک نفر از لیست دوستان حتی به شورای شهر هم راه پیدا نمی کند اصلاح بنیادین آموزش و پرورش به خوابی می ماند، تا اصلاح آن در انقلاب بعدی باید دست روی دست گذاشت و فکری برای آموزش بچه ها نکرد؟ این مثل همان توصیه راننده های تاکسی که بقیه پول آدم را برنمی گردانند نیست : عرضه داری برو جلوی دزدی های میلیاردی رو بگیر. در شرایط مورد مشابه ما:عرضه داری برو کل نظام آموزش و پرورش را عوض کن و برای ده میلیون دانش آموز کار کن.
دو. آیا جریان جدیدی که برای انتقاد به مدارس خاص به راه افتاده است در واقع به عقب بردن جریان نقد آموزش در کشور به چند گام عقب تر نیست؟در شرایطی که در مدارس دولتی، با کتاب های دولتی، معلمان دولتی به طرز واضحی مشغول خیانت به آینده این سرزمین هستند، اعتراض به ده میلیون یا بیست میلیون بودن شهریه های مدارس خاص در تهران، عوض کردن زمین بازی و جابه جایی اولویت ها نیست؟
ماجرا کمی شبیه به دهه هشتاد شده است و اعتراض عدالتخواهان به نمایش موز و مبل در سریال های صداوسیما، در حالی که سریال های خانواده نابود کن صداوسیما با بی اعتنایی کامل ما در حال پخش بود.
سه. تصور مبتذلی در ذهن دوستان از مدارس خاص و به ویژه فرهنگ وجود دارد که عموما با تعبیر دستگاه مدیرساز از آن تعبیر می شود و از این قرار است: تصور مالیخولیایی یک سیستم پیچیده، دقیق و پر از برنامه برای تربیت دانش آموزان برای آینده ای از پیش معلوم. گویی یک سیستم خودکار تزریق ذهنیات مدیرساز که هر روز در گوش آنها می خواند که آماده مدیر شدن باشید، شما خاص هستید و با بقیه فرق دارید و... واقعیت این است که این تصویر کاملا غلطی است. من دوره دبیرستان در سه مدرسه مختلف درس خواندم و بعد هم در هفت هشت مدرسه دیگر درس داده ام. اصولا مدرسه فرهنگ هیچ تفاوت ویژه ای با بقیه مدارس برای تربیت خاص دانش آموزان ش ندارد. معلمان درجه یک علوم انسانی که طبیعتا گران هستند با کادری جوان که عموما فارغ التحصیل همان فرهنگ هستند و همان جا مشغول تجربه امر آموزش هستند مجموعه کادر فرهنگ را می سازند. بچه ها درس می خوانند. رقابت درسی بسیار شدید است، در عین حال توجه به برنامه های فرهنگی روتین نیز گمان می کنم پررنگ تر از بقیه جاهاست. به سیستم آموزشی فرهنگ در زمان تحصیل خودم بسیار نقد داشتم و به همین دلیل سال کنکور از بعد از عید اصلا مدرسه نرفتم و هر هفته ای چند بار تماس می گرفتند و تهدید می کردند که بیا و آخر سر هم نرفتم و امتحان هایم را شهریور دادم...
چهار. به غلامعلی و فریدالدین حدادعادل هر چه بچسبد، اشرافیت و تفاخر و زندگی لاکچری نمی چسبد. چند نفر باید قربانی شوند تا ما قبول کنیم که باشد، عدالتخواهان قبیله گرا نیستند؟ ما از دم همه چیز را قبول می کنیم. آبروی آدم ها را نبرید.
دیدگاه تان را بنویسید