سرویس فرهنگی فردا: علیاکبر ابراهیمی یکی از یادگاران جنگ تحمیلی است که خاطرات شیرینی از حضور در جبهه در سن ۱۵ سالگی دارد. روایت ابراهیمی را در گفتوگو با «جوان» پیش رو دارید: زمانی که مریوان بودم ما را تا نقطه صفر مرزی فرستادند، تجهیزات و سلاحی که در اختیار ما بود برای جنگیدن کافی نبود. در ظاهر امر، تمام امکاناتی که در آن محل بود برای یک ساعت مقاومت و جنگیدن بود. مثلاً اسلحه خود من فقط یک گلوله داشت. اما آنچه باعث میشد از کمبودها نترسیم، سلاح ایمان بود که در بچههای جنگ وجود داشت. رزمندهها با کمترین امکانات در کردستان از مرزها دفاع میکردند و همگی به داشتههای خودمان افتخار میکردیم.
یادم است سال ۶۳ یک شب یک متر و نیم برف بارید. تمام راههای ارتباطی بسته شد. آذوقه روزانه که به پایگاههای مختلف میآوردند قطع شد. برای ۴۸ ساعت فقط نان خشک کپکزده داشتیم. از همین نانها داخل آبجوش میریختیم و مثل آبگوشت میخوردیم. در واقع نان و آبجوش میخوردیم. در آن شرایط این آبگوشت آبجوش بهترین غذا بود. همان روزها یکی از شهدا که احتمالاً اهل گیلان بود ترکش خمپاره به شکمش اصابت کرد. خودم را بالای سرش رساندم. فقط فریاد میزد «جبهه را رها نکنید. تو را خدا خسته نشوید. جبهه را حفظ کنید.» بحثی که وجود دارد این است که آن شهید در آخرین لحظه به فکر حفظ خاک وطن بود. اما جالب است الان کسانی که به جبهه نرفتند، ادعای وطنپرستی دارند. شهدا تبلور عِرق به وطن در جبهههای جنگ بودند. کسی که در حال جان دادن است و میگوید کشور را حفظ کنید نمونه کاملی از وطندوستی و غیرت و حمیت را به نمایش میگذارد.
دیدگاه تان را بنویسید