سرویس فرهنگی فردا؛ مهدی خلسه: اغلب سینمای اصغر فرهادی را بهخاطر توجه به طبقهی (دقیقاً به معنای اقتصادی) متوسط جامعهی شهری تحسین میکنند. تحسین شاید نوعی همذات پنداری باشد برای غالب آن دسته از مردم که در طبقهی متوسط جامعه وجود دارند. آنها که فشارهای اقتصادی را تحمل میکنند، از نابه سامانیهای اجتماعی رنج میبرند و البته تحت تاثیر رسانهها و شبکههای اجتماعی، متمایل به «اخلاق سرمایهداری» و «افکار روشنفکری» هستند.
اصغر فرهادی در فیلمهای آخر خود اغلب به سراغ این طبقه از جامعه رفت. طبقهای که فرهادی اصرار دارد آنها را تنها در تهران ببیند. البته احتمالا در خارج از تهران، در دیگر شهرها امثال آدمهایی که فرهادی در فیلمهایش به ما نشان میدهد، یا نیستند یا نمایش آنها در غالب اکثریت اجتماع مردم در طبقه متوسط شهرستانها، حتی در نگاه فرهادی هم بسیار مضحک است. فرهادی در چهارشنبه سوری، درباره الی، جدایی نادر از سیمین و فروشنده، به نقد زندگی طبقه متوسط تهران پرداخت و هرگز سراغ سایر طبقات اجتماعی در فیلمهای آخر خود نرفت. نه از مردم شهرهایی به جز تهران خبری هست و نه سرمایهداران و اشراف و عاملان اصلی فساد. یعنی فرهادی تنها به سراغ طبقهای میرود که در ذهن خود آنها را ساخته است و دوست دارد در عالم واقع با فیلمهایش این تیپ آدمها را بیافریند. طبقهی متوسطی که او به ما نشان میدهد، روشنفکر مآب هستند، از «خیلی پولدار» نبودن خودشان کلافهاند ولی به پولدار بودن زالو صفتانه نوکیسه ها هیچ اعتراضی ندارند و (از همه زشت تر) از سنن عرفی و مذهبی جامعهشان به خصوص لایه های فرودست رنج میبرند و این یعنی اینکه در فیلمهای فرهادی اغلب
این درگیری ذهنی در شخصیتهای اصلی فیلمهای او وجود دارند که از دست مردم همطبقه یا حتی طبقه فروتر ناراحتاند که آنها را به زحمت میاندازند!
فرهادی در یک تناقض آشکار، علاوه بر اینکه علاقه دارد طبقه متوسط روشنفکر را در فیلمهایش به عنوان اکثریت جامعه شهری ایران (البته فقط در تهران) نشان دهد، همچنین مایل است پز روشنفکری اعتراض به افکار و اخلاق اکثریت جامعه که مختص شبه روشنفکرهای ایرانی است را در شخصیتهای داستانهایش حفظ کند.
و البته پروژه اصلی تربیت مخاطب جوان روشنفکر متعلق به طبقهی متوسط جامعهی ساخته شده در ذهن فرهادی است. اغلب جماعت منتقد به اوضاع مملکت از فیلمهای فرهادی تعریف و تمجید میکنند. در حالی که آنچه فرهادی را به کارگردان مورد علاقه آنها تبدیل کرده است، جنبهی هنری فیلمهای او نیست. فرهادی نوعی اعتراض اجتماعی سیاسی را آموزش میدهد که در آن متربیهای روشنفکر مظلومش ظاهرا با وضع موجود کنار آمدهاند. یعنی مثل «عماد» در فروشنده، به مرور زمان در حال گاو شدن هستند. عقدههای جنسی و اقتصادی جامعه سنتی به زن آنها تجاوز کرده و برای له کردن این حاکمیت فرهنگی کمسواد با لودر، توان و امکانات لازم (شاید هم جرات کافی) را ندارند.
ولی فرهادی مثل یک مربی دلسوز (که هنوز دورهاش تمام نشده است)، راهکارهای جالبی برای روشنفکرنماهای مظلوم شاکی از وضع موجود ارائه میکند. اگر صداقت در زندگی برایتان مهم است و در عین حال پایبند به اخلاق مدرن و سکولار هستید و از بداخلاقیها و سختگیریهای جامعهی با حجابها دل خوشی ندارید، مثل «سیمین» در جدایی از کشور مهاجرت کنید.
اگر همچون «نادر» در جدایی بر سر اصول جزمی خود در زندگی به ظاهر پافشاری میکنید، اما در زمان خطر و هنگامهی لو رفتن دروغهایتان و افزایش هجمهی مذهبیهای پایین شهر که زمانی قرار بود به شما و «به جای شما» به بزرگترتان که اکنون مریض است، خدمت کنند اما اکنون موی دماغتان شدهاند، از پول، رشوه و فرارهای قانونی این جامعهی دروغگوی بیقانون برای خفه کردن و بستن دهان این «قشر بیرسانه» بهره ببرید. دست آخر هم اگر مثل دختر آشفتهحالی چون «اِلی»، در تضاد بین پستی طبقاتی و معشوقه ماندن برای یک پسر مذهبی با ازدواج کردن با مرد زیباروی تازه از خارج برگشته و پیوند با طبقه متوسط روشنفکر، گرفتار شدید، برای مهم جلوه دادن خود در بین آدمهایی از زندگی شما و حتی از نام شما هیچ اطلاعی ندارند، دست به اقدام انتحاری بزنید. اِلی تنها خودکشی نکرد. بلکه خود را فدای پسربچهای کرد که وارث آرمانهای روشنفکری پدر و مادرش خواهد شد.
نشانهگذاریها و نمادهای اعتراضی در صحنههای مختلف فیلمهای فرهادی بهنحوی به کار گرفته شدهاند که گویا هر یک سمبلی از فریاد طبقه متوسط روشنفکر بر سر حاکمیت فرهنگی جامعه فعلی ایرانی است. البته این فریادها نه به بلندی که در حجابی از «کار هنری» به سکوت معنادار تبدیل شدهاند. صحبت از ترس یا شجاعت در ابراز شعارگونه عقاید سیاسی نیست. فرهادی به درستی فهمیده است که برای تربیت مخاطب شبه روشنفکر معترض باید با خودسانسوری و حذف شعارهای لخت روشنفکری کنار آمد. پس چه بهتر که برای تنظیم آنچه در کار هنری به «ناخودآگاه» میپردازد، دست از اصلاحات انقلابی بکشیم و رو به اعتدال کار هنری بیاوریم. چون در غیر این صورت نه از تربیت و تاثیرگذاری روی مخاطب روشنفکر خبری هست و نه از کسب جایزه.
البته فرهادی در این تغییر سیره هنری، از اعتراض تا تربیت معترض روشنفکر و صبور، که اکنون یاد گرفته با پنبه سر ببرد، پیشرفت خوبی داشته است. نه چون اِلی در اعتراض به وضع موجود به پوچی گرایید و خودکشی کرد و نه در آشفته بازار پس از فتنه، مثل نادر در چالش طلاق با همسرش روی پیکر مریض و از کار افتادهی بزرگترش در حمام به گریه افتاد، بلکه چون عماد به صورت پیرمرد متجاوز، مغرورانه سیلی میزند و غیرت خود را به رخ همسرش میکشد.
هرچند که پیرمرد متجاوز وانت سوار هزار جان دارد و همسرش عاشقانه او را دوست دارد، ولی عماد به جز همان سیلی، زورش به جایی نمیرسد. به خصوص وقتی که زندگی با همسرش در گروی حفظ آبروی متجاوز است و بدبختانه همچنان خودش بیشتر از معشوقهاش از تجاوز رنج میبرد.
دیدگاه تان را بنویسید