چرا امام حسن(علیهالسّلام) صلح کرد؟
روشن است که با پذیرش مصلحتی صلح از سوی امام حسن(علیهالسّلام) و به بیان دیگر پذیرش «ترک مخاصمه» دستاورد رفع مسئولیت در صورت قتل امام، از بین میرفت. درباره حس سود جویانه و رسیدن به خلافت هم که امام حسن بارها حتی نزد خود معاویه موضوع واگذاری موقت حکومت و تفکیک حکومت و خلافت را مطرح میکرد.(بحارالانوار، علامه مجلسی، ص 44، ج 10، ص 138و امالی، شیخ طوسی، دارالثقافة، قم، 1413 ق، ص561.)در مورد هدف اصلی «وصول کم هزینه معاویه به حکومت» سخن خواهیم گفت.
تبیان: از دیر باز سؤالی در ذهن برخی افراد، سو سو میزند. آنها که به علم و حکمت ائمه(ع) ایمان کامل دارند، با همین مطلب(علم و حکمت) جوابش را میدهند و إقناع نفس پیدا میکنند. اما برخی که گرفتار وساوس نفسانی هستند و در کارهای ائمه(ع) نیز چون و چرا میکنند، این سؤال را مطرح میکنند که چرا همانگونه که امام حسین(ع) به جنگ یزید رفت، امام حسن مجتبی(ع) با معاویه نجنگید و با او صلح کرد؟
در ادامه مطلب؛ در این باره بخوانید.
فهرست مطالب اینگفتار بدین ترتیب است:
بخش اول: دلایل صلح
الف: از منظر جبهه معاویه
ب. دلایل صلح از منظر جبهه امام
1. آثار دنیاگرایی و دین نداشتن در رفتار مردم
2. بازتاب دنیاگرایی مردم در جبهه امام
بخش دوم: آثار صلح
در پرتو آثار
نتیجه
معرفی چند اثر برای مطالعه بیشتر
بخش اول: دلایل صلح
الف: از منظر جبهه معاویه:
هدف اصلی معاویه «وصول کم هزینه به هدف»(یعنی همان حکومت) بود؛ زیرا میدانست صاحب اصلی حکومت امام حسن(علیهالسّلام) است و برای به دست آوردن حکومت باید ـ هر چند در ظاهر ـ صاحب اصلی آن را قانع و متعهد بسازد و بهترین راه آن صلح بود.
به این ترتیب معاویه از نتایج نگران کننده جنگ که بارها به آن تاکید داشت و عواقب درگیری با فرزند رسول الله که جایگاه معنوی و اعتقادی مهمی میان مردم داشت، در امان میماند.
تاریخ هم نشان میدهد هدف معاویه «سلطه» بود که با صلح بهتر تأمین شد. وی در خطبهاش در نخیله گفت: «من با شما جنگیدم که سلطه خود را بر شما ثابت کنم و این را خدا(با صلح) به من داد و شما ناراضی بودید.» (شرح نهجالبلاغه، ابن ابیالحدید، ج 4، ص 16.)
در کنار هدف اصلی، وی پنداشته بود کنارهگیری امام حسن از حکومت به نفع او، در افکار عمومی به معنای کنارهگیری از خلافت تلقی خواهد شد و او به عنوان خلیفه قانونی معرفی خواهد شد. مؤید این نظر بیعتی است که معاویه از مردم به عنوان خلافت خود میگرفت.
دستاورد دیگر این بود که در صورت رد صلح از سوی امام و ادامه جنگ و شهادت امام، هیچ دستاویزی برای قیامهای مخالفان و... نمیماند.
روشن است که با پذیرش مصلحتی صلح از سوی امام حسن(علیهالسّلام) و به بیان دیگر پذیرش «ترک مخاصمه» دستاورد رفع مسئولیت در صورت قتل امام، از بین میرفت. درباره حس سود جویانه و رسیدن به خلافت هم که امام حسن بارها حتی نزد خود معاویه موضوع واگذاری موقت حکومت و تفکیک حکومت و خلافت را مطرح میکرد. (بحارالانوار، علامه مجلسی، ص 44، ج 10، ص 138و امالی، شیخ طوسی، دارالثقافة، قم، 1413 ق، ص561.) در مورد هدف اصلی «وصول کم هزینه معاویه به حکومت» سخن خواهیم گفت.
ب. دلایل صلح از منظر جبهه امام:
جریانشناسی دقیق دو طیف متعارض(صالحان و ناصالحان) نشان میدهد، «دنیازدگی و عدم دینداری»، مردم در نهایت موجب پذیرش صلح از سوی امام حسن شد؛ لذا آن حضرت این دو را به عنوان عامل صلح معرفی و با تعبیر «عبید الدنیا» از آنان یاد میکند. (بحارالانوار، ج 44، ص 21.)
نقاط اوج این رویکرد را میتوان در استقبال نکردن مردم از حضور در اردوگاه جنگ امام حسن یافت، به گونهای که امام حسن فرمود: «... شگفتا از مردمی که پی در پی نه حیا دارند، نه دین... اف بر شما ای بردگان دنیا...» (همان، به نقل از الخرائج و الجرائح، راوندی، موسسه امام مهدی، قم، 1409 ق، ج 2، ص 575.)
همین طور در سردادن شعار زندگی، وقتی که امام فرمود: معاویه ما را به چیزی فراخوانده است که عزت و عدالت در آن نیست. اگر زندگی دنیا را میخواهید، میپذیریم و این خار در چشم را تحمل میکنیم و اگر مرگ را بخواهید آن را در راه خدا ارزانی میداریم.» راوی میگوید: همه فریاد زدند: «بل البقیة و الحیاة.»( بحارالانوار، ج 44، ص 21.)
مباحث مترتب بر دنیاگرایی مردم را مرور میکنیم.
1. آثار دنیاگرایی و دین نداشتن در رفتار مردم:
این آثار در قالبهای مختلف خود را نشان داد که به واقع برخی محققان این آثار و معلولها را به جای علت صلح مطرح میکنند.
برخی از این آثار عبارتند از:
پیمانشکنی:
وقتی سپاه قیس بن سعد قبیله به قبیله به معاویه پیوستند، امام فرمود: «...(پس از شهادت پدرم) با من به اختیار بیعت کردید و من هم پذیرفتم و در این راه بیرون آمدم و خدا میداند که چه تصمیمی داشتم، ولی از شما سرزد آنچه سر زد.» (الفتوح، ج 4، ص 290.)
خیانت به امام:
رویکرد دنیاگرایی مردم ـ به ویژه خواص ـ را در قیام و صلح حسنی در آیینه خیانتهایشان باید دید، چنان که معاویه در آغازین لحظات اکثر آن را جذب کرد از جمله فرماندهی از قبیله کنده را با پانصد هزار درهم خرید و او با دویست نفر به معاویه پیوست و امام فرمود: من بارها به شما گفتهام که شما وفا ندارید و بنده دنیایید.»( بحارالانوار، ج 44، ص 20.)
مصمم نبودن به مبارزه:
برای نمونه وقتی جاریة بن قدامه نزد حضرت آمد و تقاضای حرکت به سمت دشمن کرد. امام(ع) فرمود: اگر همه این مردم مثل تو بودند، رهسپارشان میکردم؛ ولی نصف یا یک دهم مردم این عقیده را ندارند.»( همان، ج 34، ص 18 و ر.ک. به: سیره پیشوایان، ص 110؛ حقایق پنهان، ص 216 و 213.)
2. بازتاب دنیاگرایی مردم در جبهه امام:
تنها ماندن امام حسن(علیهالسلام):
حضرت بارها با این حقیقت تلخ روبهرو شد از جمله: در آغاز جنگ، وقتی به پل منیع رسید، حجر بن عدی از سوی حضرت، مردم را در مسجد جمع کرد و کوشید آنان را به جنگ تهییج کند. اما همه سکوت کردند؛ به گونهای که عدی بن حاتم برخاست و گفت: سبحان الله! چقدر سکوت شما زشت است. آیا به امام و فرزند پیامبر خود پاسخ نمیدهید. (مقاتل الطالبیین، ص 59؛ امالی طوسی، ص 559.)
امام در برابر اعتراضها به صلح هم میفرمود: «سوگند به خدا! حکومت را به معاویه نسپردم؛ مگر اینکه یارانی نیافتم.»( احتجاج، طبرسی، ج 2، ص 71، بحارالانوار، ج 44، ص 147، بحارالانوار، ج 85، ص 212). حتی در دعاهای امام نیز این مطلب هست.
نا امیدی از وصول به هدف با اقدام نظامی:
هدف اصلی نظام امامت جامعهسازی و صیانت از جامعة النبی است. جنگ و صلح اموری فرعیاند که در مسیر جامعهسازی، به دلیل تعارض بنای جامعه جدید با منافع گروههایی که از وضع سابق بهره میبرند، پیش میآید و گرنه ائمه فارغ از این امور مشغول جامعهسازی اسلامی و تحقق مدینة النبی میشدند.
امام حسن(علیهالسّلام) هم در این مسیر ناچار به جنگ شد و پس از تنهایی، ناامیدی از ادامه وصول به هدف با اقدام نظامی پیش آمد. امام هنگام امضای صلح نامه فرمود: «اینک پیش آمد من، به ناامیدی از حقی که زنده دارم و باطلی که بمیرانم، رسید.» (علل الشرایع، شیخ صدوق، مکتبة الداوری، قم، ص 221. و ر.ک.به: تاریخ طبری، ج 3، ص 165؛ الفتوح، ج 3 و 4، ص 292 ـ 294؛ اعلام الوری؛ ج 1، ص 403.)
پذیرش گزینه صلح:
این بخش از تصمیم امام پیامد طبیعی حوادث قبلی و ناامیدی از وصول به هدف با جنگ بود. روایاتی که امام حسن در آنها میگوید «اگر یارانی داشتم، صلح نمیکردم...» گویای این است که امام صلح را به عنوان استراتژی اتخاذ نکرد؛ بلکه طبق وضعیت موجود ناچار به استفاده از آن شد. (نمونهای در پاسخ امام به زید بن وهب جهنی: ر.ک.به: احتجاج، ج 2، ص 69.)
بخش دوم: آثار صلح
آیا منافعی که امام از ترک جنگ به دست میآورد، قابل رقابت با دستاورد معاویه بود؟
آیا دستاورد امام حسن(علیهالسّلام) از این اقدام، بیشتر از دستاورد احتمالی وی از جنگ بود؟
در صورت مرجوح بودن دستاوردهای امام، آن حضرت نباید صلح را بپذیرد. آثار آینده نشان میدهد که در هر دو صورت، دستاوردهای امام(ع) برتری داشت. برای این منظور باید آثار صلح را مرور کنیم.
1. بقای نظام امامت:
اصلیترین اثر صلح، بقای نظام امامت برای حفظ اسلام بود. امام(ع) در جواب ابوذر غفاری فرمود: «أردتُ أن یکون للدین ناعی»؛ خواستم حافظی برای دین باقی بماند.( حیاة الامام الحسن بن علی، باقر شریف قرشی، دارالبلاغة، بیروت، 1413 ق، ج 2، ص 269؛ حقایق پنهان، ص 215.)
2. بقای شیعیان:
امام(ع) به ابوسعید عقیصا فرمود: «اگر صلح نمیکردم، روی زمین از شیعیان ما کسی نمیماند.»( بحارالانوار، ج 44، ص 1، و موارد دیگر. ر.ک.به: همان، ص 106، 57؛ و ج 85، ص 212؛ حلیة الاولیأ، ج 2، ص 36؛ حیاة الامام الحسن بن علی، ج 2، ص 178.)
3. حفظ دین و رعایت مصلحت امت پیامبر:
در آن موقعیت روم شرقی آماده حمله به نظام اسلام بود و جنگ داخلی موجب وصول آنان به هدف نابودی اساس اسلام میشد. (سیره پیشوایان، ص 97.)
امام(ع) هم میفرمود: «ترسیدم ریشه مسلمانان از زمین کنده شود ... خواستم دین خدا حفظ شود.»( حقایق پنهان، ص 197؛ به نقل از حیاة الامام الحسن، باقر شریف قرشی، ج 2، ص 280 و ر.ک.به: همان، ص 276.)
هر چند این سخن، عام است و ممکن است منظور، غیر از خطر روم شرقی باشد، ولی اصل حفظ دین در آن لحاظ شده است. امام(ع) بارها اشاره میکرد که مصلحت و حکمت این کار، هر چند پنهان، خیلی مهم است. از جمله نزد معاویه فرمود: «من مصلحت امت را در نظر گرفتم و ... در این کار جز صلاح و دوام مردم را نخواستم.»( بحارالانوار، ج 44، ص 54 و ر.ک.به: احتجاج، ج 2، ص 67.)
4. ترجیح امنیت بر اختلاف:
امام(ع) هنگام کوچ از ساباط فرمود: «أنس، آسودگی و آشتی میان مردم از جدایی، ناامنی، کینهورزی و دشمنی که شما خواهانید، بهتر است.»( الفتوح، ج 3، ص 289 و 295.)
5. تامین عزت واقعی:
صلح هر چند در ظاهر عقبنشینی بود؛ اما به واقع عامل عزت شیعیان و شکستناپذیری ابدی آنان شد؛ لذا امام(ع) در برابر سلیمان بن صرد -که به عنوان مُذلّ المؤمنین(خوار کننده مسلمین) به امام سلام میدهد- فرمود: سوگند به خدا! اگر زیردست و در عافیت باشید، نزد من محبوبتر است از اینکه عزیز باشید و کشته شوید.»( الامامة و السیاسة، ص 163 و ر.ک.به: موارد دیگر: همان 166، تاریخ ابن عساکر، ترجمه الامام الحسن، ص 171.)
در پرتو آثار
این آثار نشان میدهند که:
1. اقدام نظامی و تداوم جنگ، فاقد دستاورد معین و قابل اعتنا بود و صلح تاکتیکی(ترک مخاصمه) نسبت به جنگ راجع بود. همینطور در مقایسه دستاورد دو طرف از صلح، دستاورد امام به مراتب بیشتر بود؛ زیرا یکی از دستاوردهای امام از ترک مخاصمه؛ حفظ اصل موجودیت نظام امامت و شیعیان بود و اگر چنین نمیکرد، اینها از بین میرفت.
آنچه معاویه به دست آورد، وصول به حکومت بود که البته دوام چندانی هم نیاورد و با قیام امام بعدی از همین نظام امامت در خطر، به طور کلی متزلزل شد؛ اما نظام امامت با حفظ اصل امامت و موجودیت شیعه، هر چند به گونهای حداقلی، بقای خود را تضمین کرد و شیعیان در فرصتهای مناسب آینده به بازسازی خود پرداختند.
2. ادعای ناکار آمدی صلح؛ به دلیل وفادار نماندن معاویه به شرایط و إعمال استبداد علیه شیعیان( حقایق پنهان، ص 198.) ، صحیح نیست؛ چون تأمین هدف اصلی[تداوم نظام امامت به عنوان نگهبان انقلاب پیامبر] به عصرهای بعد هم مربوط میشود. این هدف با این صلح تامین شد و أقلیت شیعه و اصل امامت با حفظ موجودیت خود از این تنگه سخت گذشت.
3. ادعای برابری صلح با شکست و ذلت (برداشت حجر بن عدی، بحارالانوار، ج 44، ص 57.) هم درست نیست؛ چون با حفظ امامت و تشیع، خطر نابودی کامل آنها از بین رفت و چه پیروزی از این بالاتر.(همان، پاسخ امام به حجر.)
4. تدبیر صلح در برابر خطراتی که اساس تشیع، اسلام و امامت را تهدید میکرد، نشان میدهد که این تصمیم از روی جهل و کمکاری هم نبود.( برداشت ابوسعید از صلح، همان، ص 1.) امام(ع) هم با اشاره به پنهان بودن مصلحت صلح و تشبیه آن به داستان سوراخ کردن کشتی و... توسط حضرت خضر و شکایت موسی... فرمود: «وقتی من از جانب خدا امام مسلمانانم، نباید در جنگ و صلح مرا به نادانی متهم کنید؛ گرچه حکمت و علت آن را ندانید و امر بر شما مشتبه شود.»(همان.)
5. اتهام «نداشتن خط مشی ثابت توسط ائمه(ع)» هم درست نیست؛ زیرا هدف اصلی؛ حفاظت از نظام پیامبر و جامعهسازی اسلامی در سایه حفظ امامت است؛ که طبق شرایط به شیوههای مختلفی اجرا میشود. صلح یا جنگ؛ هدف نیستند تا ائمه(ع) متهم به تشتت و پراکندگی هدفها شوند؛ بلکه شیوههای وصول به هدفاند. از این رو شهید مطهری معتقد است: «اگر واقعاً امام حسن به جای امام حسین بود، کار امام حسین را میکرد و اگر امام حسین به جای امام حسن بود، کار امام حسن را میکرد.» (سیری در سیره ائمه اطهار، 60.)
6. این کار از روی روحیه سازشکاری و ترس و راحت کردن خود هم نبود؛ لذا امام(ع) در پاسخ عبدالله بن زبیر فرمود: گمان میکنی من از روی ترس و زبونی با معاویه صلح کردم؟... وای بر تو! هرگز ترس و ناتوانی در من راه ندارد. علت صلح من وجود یارانی همچون تو بود که ادعای دوستی با من داشتند و در دل نابودی مرا آرزو میکردند. (حیاة الامام الحسن بن علی، ج 2، ص 280 و ر.ک.به: سیره پیشوایان، ص 93 ـ 94.)
نتیجه
دلیل عمده پیشنهاد صلح از سوی معاویه «وصول کم هزینه به حکومت» بود و عامل عمده در پذیرش صلح از سوی امام عدم همراهی و فداکاری مردم -به ویژه خواص- بود که ناشی از دنیاگرایی و راحت طلبی آنان میشد و به بروز رفتارهایی چون پیمانشکنی، خیانت و... انجامید. بازتاب این رفتارها به ترتیب تنها ماندن امام، ناامیدی از وصول به هدف به وسیلة جنگ و پذیرش ترک مخاصمه بود.
آثار صلح(بقای نظام امامت، شیعیان، دین،...) هم نشان داد که دستاورد امام به مراتب بیشتر از دستاورد معاویه بود. همین اثار گویای این است که: صلح کارآمد، برابر با پیروزی، از روی هوشیاری، براساس حفظ خط مشی اصلی، شجاعت و رعایت مصالح امت اسلامی بود. همین صلح، آثاری را در پی داشت که قیام حماسی امام حسین(علیهالسّلام)آن را تکمیل کرد و بقای اسلام را تضمین نمود.
روایتی بسیار زیبا و ارزشمند
در پایان این بحث، این روایت بسیار زیبا و گرانبها و ارزشمند را باید مورد عنایت ویژه قرار داد.
در «الثاقب فی المناقب،ص307» آمده است: جابر بن عبدالله انصاری(رحمه الله) میگوید: سوگند به حق خدا و رسول او؛ من از امام حسن و امام حسین(علیهماالسلام) فضیلتی بیشتر و شگفتانگیزتر دیدم. مطلب عجیبی که از امام حسن(علیهالسلام) دیدم چنین است:
پس از آنکه یاران امام حسن(ع) پیمانشکنی کرده و آن حضرت را مجبور به مصالحه با معاویه نمودند، و حضرت به ناچار با او صلح نمود، این رفتار بر یاران ویژهی آن حضرت گران آمد. من نیز یکی از آنها بودم که زبان به ملامتش گشودم!
امام حسن(ع) فرمود: جابر؛ مرا ملامت نکن؛ مگر رسول خدا(ص) در مورد من نفرمود:
«إن ابنی هذا سید، و أن الله تعالی یصلح به بین فئتین عظیمتین من المسلمین»؟
(یعنی: به راستی که این فرزندم، آقا و سرور است، خداوند متعال به وسیلهی او در میان دو گروه بزرگ از مسلمانان صلح و آشتی برقرار میکند).
اما گویا این سخن مرا آرام نکرد و سینهام را شفا نداد. در دلم گفتم: شاید این واقعهای که رسول خدا(ص) فرموده، مربوط به آینده باشد و منظور آن حضرت صلح با معاویه نبوده است، چرا که در این صلح، مومنان هلاک گردیده و خوار شدند.
وقتی این سخن از ذهنم خطور کرد و من مردّد شدم، امام حسن(ع) دست مبارکش را روی سینهام گذاشت و فرمود:
[در سخن پیامبر خدا(ص)] تردید نموده و چنین و چنان گفتی؟؟!!
آنگاه فرمود: آیا میل داری هم اکنون پیامبر خدا(ص) را مشاهده کرده و این سخنان را از آن حضرت بشنوی؟
من از سخن او در شگفت شدم، ناگاه صدای غرشی شنیدم که زمین از زیر پای ما شکافت و رسول خدا(ص)، علی مرتضی، جعفر و حمزه(علیهمالسلام) را دیدم که بیرون آمدند.
من از ترس و وحشت به گوشهای خزیدم، امام حسن(ع) فرمود:
ای رسول خدا؛ این جابر است که مرا در مورد آنچه شما میدانید، ملامت مینماید.
رسول خدا(ص) رو به من کرد و فرمود: «یا جابر؛ إنک لا تکون مؤمنا حتی تکون لأئمّتک مسلّما، و لا تکون علیهم برأیک معترضا، سَلّم لابنی الحسن ما فعل، فان الحق فیه، إنه دفع عن حیاة المسلمین الإصطلام بما فعل، و ما کان ما فعله إلا عن أمر الله و أمری»؛
ای جابر؛ تو هرگز مؤمن نخواهی بود مگر اینکه تسلیم امامان و پیشوایانت گردی، و با رأی و نظر خود بر آنان اعتراض ننمایی، بر آنچه فرزندم حسن(ع) انجام داده تسلیم شو، چرا که حق در همان است. او با آن عملش زندگی مسلمانان را از نابودی و از هم پاشیدگی نجات داد، او این کار را جز به فرمان خداوند و من، انجام نداده است.
جابر گوید: من عرض کردم: ای رسول خدا؛ پذیرفتم.
سپس آن بزرگوار به همراه علی(ع)، حمزه و جعفر(علیهماالسلام) به سوی آسمان رفتند. من میدیدم که درهای آسمان به روی آن بزرگواران باز میشد و آنان وارد میشدند تا اینکه به آسمان هفتم رسیدند و در تمام این موارد، آقا و مولای ما حضرت محمد(ص) پیشاپیش آن بزرگواران بود.
معرفی چند اثر برای مطالعه بیشتر
1. «حقایق پنهان»، پژوهشی از زندگی سیاسی امام حسن مجتبی(ع)، احمد زمانی.
2. «صلح امام حسن(ع) پر شکوهترین نرمش قهرمانانه تاریخ»، شیخ راضی آلیاسین، ترجمه سید علی خامنهای.
3. فصلنامه فرهنگ کوثر، ش 55(ویژه نامه امام حسن " علیهالسّلام"، ش 56.)
4. «سیری در سیره ائمه اطهار(ع)»، شهید مرتضی مطهری.
دیدگاه تان را بنویسید