باشگاه خبرنگاران جوان: عشق همان چیزی است که بزرگ و کوچک نمیشناسد، اما عشق داریم تا عشق، یکی این واژه وزین را در زندگی هجا میکند و دیگری در عشق به شهرت و دیدهشدن، یکی با دورههای آکادمی خود را به کادر دوربین میرساند و دیگری با حضور در سیاهی لشگرهای صنعت سینما، اما در این بین هم کسانی هستند که در مراسمهای دولتی و فرهنگی هنری چهرههایشان جزو چهرههای شناخته شده کشور است.
نه وزیر و نه سفیر، نه جزو کبیر و نه جزو گروههای چپ و راست است، حسین نمازی معروف به «آقای دوربینی»، همان مردی است که از سال 2536 هجری شمسی کاریزمای دوربین را گرفت و تا همین امسال پا برجا بر سر عشقش ایستاده است. حضور کمرنگ این روزهای آقای دوربینی بهانهای شد که هم پای او سری به خیابانهای اطراف محل کارش بزنیم و پای درد دلهای او بنشینیم.
برای سوال اول؛ کمی از خودتان بگویید. متولد چه سالی هستید؟
من حسین نمازی، متولد سال 1337 ، در شهر شیراز به دنیا آمدم.
از خانواده نمازی برای ما بگویید. فرزند چندم این خانواده شیرازی هستید؟
در بین خانواده شش نفری نمازی، من از همه کوچکتر و فرزند چهارم هستم.
در شهر شیراز هم مثل تهران و شهرهای دیگر به این اندازه شهرت دارید؟
بله. خب وقتی تصویرم را از شبکههای سراسری پخش میکنند، به حتم شیراز و دیگر شهرها هم پخش میکنند و دیده میشوم. به خصوص شیراز که زادگاهم است.
از همین ابتدا سری بزنیم به دوران کودکی شما، بچگی پر جنب و جوشی داشتید؟
نه. بچه گوشه گیر و آرامی بودم و همیشه به خاطر وضع درسی بدی که داشتم، معلمهایم تحقیرم میکردند و سعی میکردم زیاد خودم را نشان ندهم و حرف نزنم.
با این اوصاف دوست داشتید چه کاره شوید، به دکتر و مهندس شدن هم فکر میکردید؟
چون تحصیلات درستی نداشتم، نه فکر نمیکردم و (باخنده) قسمت نشد، دکتر، مهندس بشوم. اما از همان اول هم دلم میخواست آدم مهم و با شهرتی شوم و احساس میکنم، همین پیدا کردن لنز دوربین بهترین و جالب ترین راه است.
الان که هم کلاسیها و معلمهای دوران مدرسه شما را میبینند، بازخوردشان چگونه است؟
اکثر معلمها و دوستانم من را میشناسند و برای آنها جالب و جذاب به نظر میرسد، شاید در آن دوران دوستانم به جایی که میخواستند، نرسیدند اما خوشحالم که به دنبال عشقم رفتم و برایم لذت بخش است.
چقدر خانواده شما از کاری که میکنید راضی هستند؟ تصویر شما را دنبال میکنند؟
جیم: از همان روزهای اول هم خیلی مخالفت کردند، اما الان هر موقع من را نشان میدهند، پای تلویزیون مینشینم اما آنها زیاد دنبال نمیکنند.
از همان اول هم عاشق لنز دوربین بودید؟ چه شد که کاریزمای شهرت جذبتان کرد؟
از اول عاشق دوربین نبودم، فقط دوست داشتم آدم مهمی بشوم، من از خیلی کم شروع کردم و کم کم برام عادت شد جلوی دوربین بودن.
اولین بار در چه مراسمی بود؟ چه سالی؟
اولین بار در مراسم عزاداری مسجد ارگ، پای سخنرانی آقای فلسفی رفتم، آنجا دستگاه فیلمبرداری بود. من هم که روبروی دوربین بودم، شب وقتی برگشتم خانه از اخبار خودم را دیدم، خیلی خوشم آمد و همین راه را تا امسال دنبال کردم.
این کار نه پول دارد، نه پاداش، چرا این همه پا فشاری میکنید و ادامه میدهید؟
درسته.این کار و شهرت پولی ندارد، اما همین که شب خودم را از تلویزیون میبینم قلبم شارژ میشود و تمام خستگی از تنم بیرون میآید. این کار برایم یک دنیا عشق دارد.
براتون تا به امروز دردسر و هزینه هم داشته؟
هم دردسر دارد، هم هزینه و این که بخواهم در این همه جمعیت لنز دوربین را پیدا کنم، خودم را به آن برسانم بسیار سخت و خستهکننده است، اما لذت دیده شدن و شهرت به این همه دردسر و خستگی میارزد.
شما که میخواستید دیده شوید، چرا به دنبال بازیگری و یا هنروری در سینما نرفتید؟
خیلی از کارگردانها و هنرمندان به من پیشنهاد بازیگری دادند و یکسری از اطرافیانم هم به دنبال هنروری در شهرک سینمایی رفتند، خیلی از مدیران در دورههای مختلف تغییر میکنند و بعد از دورههاشون فراموش میشوند، اما من همیشه با رفت و آمد این آدمها سر جای خودم هستم و راهم را ادامه میدهم.
حضور شما را این روزها کمتر در اخبار و برنامه میبینیم، دلیل خاصی دارد؟ خسته شدید؟
خب موقیعتش پیش نیامده است که بخواهم جلوی دوربین بیایم.
چرا در مراسمهای دیگر و یا جاهایی مثل مسابقات ورزشی نمیروید؟
اکثر برنامههایی که میروم، مراسم مذهبی و ملی است؛ مثل راهپیماییها. جاهایی که بدونم دوربینها همه هستند، من میروم و نقطه طلایی دوربینها را پیدا میکنم و در همان ایستگاه میایستم. در یک جاهای خود خبرنگاران هم متوجه نمیشوند، اما بعدها که برای پخش آماده میکنند من را میبینند.
شده مراسمی را نورید و از رفتنتان پشیمان شوید؟
نه، بیشتر مراسمها را که بدانم برد خبری بیشتری دارد، رفتهام. اما صبح روز تشییع جنازه مرتضی پاشایی حتی یک ساعت زودتر رفتم، اما آن قدر شلوغ بود و به خانه برگشتم و حتی از رفتنم پشیمان شدم.
شغل اصلیتان چیست؟
با معرفی یکی از آشناهایمان در مغازهای در محدوده مولوی مشغول به کار هستم و همچنین در خدمات کتابخانه وزارت فرهنگ و ارشاد اسلامی هم کار میکنم.
با این که دو شغله هستید، آمار مراسمها را از کجا متوجه میشوید؟
همیشه تمام آگهیهای روزنامهها و اطلاعات و اخبار را دنبال میکنم که کدام سازمان و یا کدام حوزه چه خبری است تا سر ساعت مشخص به آن مراسم بروم و روبروی نقطه اصلی و چراغ قرمز روشن دوربین بایستم.
رابطه شما با خبرنگارها چه طوره؟
آن اوایل اوضاع خوب بود، اما الان دیگر گاهی خبرنگارها سعی میکنند من را نشان ندهند و یا با حضورم مخالفت میکنند، اما دیگر نمیتوانند در مقابل عشق من بایستند.
پس خیلی تخصصی جای دوربینها را پیدا میکنید و میشناسید؟
(با خنده) دقیقا به همین صورت است. حالا دیگر خیلی تخصصی دوربینها را پیدا میکنم، شروع ضبط و پایان آن را تخمین میکنم و رد دوربین را دنبال میکنم تا بدانم کجا بایستم و به چه نحو باشد که کامل مشخص باشم، همه اینها یک ترم درس کلاس میخواهد که آموزش بدهد، برای خودش یک هنر است.
دیده شدن و شهرت در همه جا به یک میزان است، هیچ وقت دوست داشتید، مانند سوپراستارهای سینما، عکس شما سر در پردههای سینما باشد؟
با این که در سینما سوپراستار و بازیگر اسم میگیری و تصویرت بزرگتر دیده میشود، اما نه! من ترجیح میدهم بیشتر در تلویزیون دیده شوم، در واقع تلویزیون مخاطبان بیشتری دارد و اطلاع رسانی و سراسری بودن تلویزیون از سینما جای بیشتری دارد و همه من را میبینند.
بیشتر دوست دارید کجاها حضور پیدا کنید و دیده شوید؟
دیده شدن در جاهای معنوی را بیشتر از مراسمهای دیگر دوست دارم.
واکنش مردم با شما چگونه است؟ چقدر حسین نمازی و یا آقای دوربینی را میشناسند؟
جیم: خیلی از مردم من را میشناسند، اما به اسم آقای دوربینی، بعضیها هم تا عینک نزنم من را به جا نمیآورند، برای همین بسیاری از جاها که میروم عینک نمیزنم (باخنده). بالاخره شهرت دردسر دارد، اما من عاشق کارم هستم و لذت میبرم هرگز خسته نمیشوم.
خاطرهای از مصاحبه با آقای نجف زاده دارید؟
مصاحبه آقای نجفزاده هم مثل مصاحبه با شما برایم بسیار شیرین بود. در آن مصاحبه آقای نجفزاده گفت: «چقدر بدهیم و چه بکنیم که دست از سر دوربین و خبرنگارها برداری؟ ... و من گفتم این عشق و علاقه من است. من این کار را با هیچ چیز عوض نمیکنم تا هر وقتی که عمر دارم، ادامه میدهم.
حرف آخر و آرزوی آقای دوربینی؟
جیم: آرزویم این است که تا آخر به این مسیر ادامه بدهم و تا آخرش باشم.
مصاحبه یک ساعته با آقای نمازی تمام شد و همین که لحظه لحظه از این عزیز دور میشدیم، نگاهم را جلب واکنشهای مردم کردم تا ببینم چه میشود، راست میگفت مردم او را بیشتر با عینک و همان خندههای از ته دلش میشناسند و حالا شاید بعد از ماهها که دوباره آقای دوربینی روبروی لنز دیگر همکارانمان برود، از ذهنها کم کم کمرنگ شود و دوباره با چراغ قرمز روشن دوربینها به صفحه رنگارنگ تلویزیون برگردد.
دیدگاه تان را بنویسید