سربازی که پا روی مین گذاشت تا روی قلبش نگذارد

کد خبر: 608095

فداکاری و ایثار حد و مرز نمی‌شناشد. جایی که انسان برای نجات جان دیگری از خود می‌گذرد تا معنای انسانیت رنگ نبازد. گرچه دنیا، دنیای غریبی است و فداکاری در این زمانه، دردانه ای کمیاب! اما قصه فداکاری انسان ها پایانی ندارد.

روزنامه ایران: فداکاری و ایثار حد و مرز نمی‌شناشد. جایی که انسان برای نجات جان دیگری از خود می‌گذرد تا معنای انسانیت رنگ نبازد. گرچه دنیا، دنیای غریبی است و فداکاری در این زمانه، دردانه ای کمیاب! اما قصه فداکاری انسان ها پایانی ندارد. هر از چند گاهی که یکی از این قصه ها را می شنویم، تلنگری می خوریم و دست مریزادی زیر لب می‌گوییم و می گذریم. به همین سادگی؛ اما نباید فراموش کنیم که همین داستان ها و همین آدم ها هستند که به این دنیا اعتبار می بخشند و به یادمان می آورند که در میان این همه پلشتی، هنوز نفس می کشند انسان هایی که می توان دلخوش بود به آنها و از این رهگذر دلگرم شد به زندگی... قصه سرباز جوان مریوانی که برای نجات یک سگ گرفتار در میان سیم های خاردار، یکی از پاهایش را از دست داده، بی شک، ازجمله همین قصه‌هاست. سرباز مریوانی وقتی می‌بیند سگ گرفتار در میان سیم خاردارهای دور پادگان عجب شیر ناله می کند، به کمک این سگ می رود و از آنجا که پیرامون این منطقه نظامی مین‌گذاری شده بود، پای راستش را از دست می دهد؛ هرچند می‌تواند سگ را نجات دهد و او را به زندگی بازگرداند. روایت زندگی این سرباز را از زبان خودش می خوانید. سیدمحمد که 19 بهار را پشت سر گذاشته است، باید باقی زندگی‌اش را با عصا یا پای مصنوعی سپری کند. سید محمد باختر از جوانان فداکاری است که برای حراست از خاک وطن شبانه روز در میان برف و کولاک ،مردانه ایستادگی کرد و زمانی که دید یک حیوان در میان سیم‌های خاردار گرفتار شده، با وجود اطلاع از مین‌گذاری اطراف سیم خاردارها نتوانست زجر این سگ را تاب بیاورد و با نجات این حیوان، پای راست خود را از دست داد. این سرباز قهرمان در گفت‌و‌گو با خبرنگار گروه زندگی از آن لحظه و نجات جان سگ گرفتار در میان سیم های خاردار این گونه می‌گوید: «در روستای خانه شیخان در اطراف مریوان به دنیا آمده‌ام. فرزند آخر خانواده هستم و 4 برادر بزرگتر از خودم دارم. پدرم کارگر است و با نان کارگری زندگی ما را اداره کرده است. از پدرم یاد گرفته بودم که باید لقمه حلال سر سفره خانواده بیاورم. مادرم خانه دار است و همیشه سعی کرده در کنار مادری درس زندگی هم به ما بیاموزد. با درآمد کمی که پدرم داشت اجازه نمی‌داد ما کار کنیم و تأکید می‌کرد درس بخوانیم. من هم با جدیت تمام درس می‌خواندم و نمرات خوبی هم می‌گرفتم. اما وضعیت خانواده در این سالها چندان خوب نبود و چاره‌ای جز این نداشتم که در کنار درس، کار بکنم تا کمک خرج خانواده باشم. طوری شد که کار تمام وقت و انرژی‌ام را گرفت و سال آخر دبیرستان نتوانستم در امتحانات دیپلم قبول شوم و به این ترتیب مسیر زندگی‌ام تغییر کرد.»

سید محمد باختر ادامه داد: «در یک کارگاه کابینت‌سازی مشغول به کار شده بودم و از آنجا که به این کار علاقه داشتم خیلی زود در این کار حرفه‌ای شدم. وقتی به 18 سالگی رسیدم تصمیم گرفتم به خدمت سربازی بروم. من خودم در یک شهر مرزی زندگی می‌کنم و خوب می‌دانم دفاع از خاک وطن چه ارزشی دارد. دفترچه آماده به خدمت گرفتم و به پادگان آموزشی صفر- 3 عجب‌شیر اعزام شدم. 11 ماه شبانه روز در این پادگان خدمت کردم و تنها دغدغه‌ام دوری از پدر و مادر و نگرانی آنها بود.»
سید محمد به این جا که می‌رسد، آه عمیقی می‌کشد و ادامه می‌دهد: هر چند ماه یک بار به شهرم مریوان می‌رفتم تا کنار خانواده‌ام باشم. از چند هفته قبل برف سنگینی در عجب‌شیر باریده بود.

روز شنبه 27 آذر نوبت نگهبانی من بود. ظهر با تحویل گرفتن نگهبانی در پشت پادگان به سر پست رفتم. برف سنگینی باریده بود و هوا بشدت سرد شده بود. تا چشم کار می‌کرد همه جا سفید بود. ناگهان متوجه زوزه سگی شدم که میان سیم خاردارها گرفتار شده بود. با دیدن این سگ ناگهان در خاطرات خودم به چند سال قبل بازگشتم. در دوران کودکی و نوجوانی‌ام سگ گله سفیدی داشتیم که ساعت‌های بسیاری را با آن سپری می‌کردم. نام این سگ را «قطار» گذاشته بودم، چون از نگاه من مثل یک قطار سوت می‌کشید و می‌دوید. علاقه زیادی به این سگ داشتم و همیشه کنارم بود. سال‌ها این سگ کنار ما بود تا اینکه بر اثر بیماری مرد. او حیوان بسیار وفاداری بود و ممکن نبود کمکی لازم داشته باشید و او کمک نکند. وقتی زوزه سگ گرفتار میان سیم خاردار را شنیدم یاد قطار خودم افتادم، ولی نمی‌توانستم پست نگهبانی‌ام را ترک کنم. چیزی هم به پایان نگهبانی‌ام نمانده بود. ساعت 2 بعدازظهر وقتی زمان نگهبانی‌ام به پایان رسید آن را تحویل سرباز بعدی دادم و بسرعت به طرف سیم خاردار رفتم تا سگ را از میان سیم خاردار نجات بدهم. در آن لحظه تنها به نجات این سگ فکر می‌کردم و در آن لحظه فراموش کرده بودم که اطراف سیم خاردار مین‌گذاری شده است. خودم را به سگ رساندم. رمق زیادی در بدن این سگ نمانده بود. دستکش هایم را در آوردم و سعی کردم او را از بین سیم خاردار بیرون بکشم اما هرچه تلاش کردم موفق نشدم. تنها چیزی که به ذهنم رسید این بود که با یک دست بخشی از سیم را بگیرم و با پای راستم روی سیم خاردار فشار بدهم تا این حیوان بتواند از آن میان خلاص شود. در آن لحظه متوجه نشدم که پای راستم روی مین قرار گرفته است. وقتی این حیوان از میان سیم خاردار بیرون آمد، خوشحالی‌ام کسری از ثانیه هم طول نکشید؛ ناگهان با انفجار شدیدی روی زمین پرتاب شدم. دیگر چیزی متوجه نشدم و وقتی چشم باز کردم در بیمارستان بودم. از چشمان نگران همراهانی که از پادگان همراه من آمده بودند متوجه شدم که اتفاق بدی افتاده است. خون زیادی از دست داده بودم و درد امانم را بریده بود. یکی از افسران در تماس با برادرم به او گفت محمد از برجک نگهبانی سقوط کرده و پایش شکسته و در بیمارستان است و باید تحت عمل جراحی قرار بگیرد. همین چند صحنه را به خاطر دارم و دوباره از هوش رفتم و وقتی چشم بازکردم پدرم و عمویم بالای سرم بودند. با دیدن اشک‌های پدر حس کردم ضایعه‌ای پیش آمده است. پای راستم قطع شده بود و به گفته پزشکان «بیمارستان شهدا»ی تبریز به‌ دلیل خونریزی زیاد و عفونت شدید، مجبور شده‌اند پایم را از زیر زانو قطع کنند.

درس بزرگ ایثار

صادقانه می‌خواهیم جواب بدهد و او هم قسم می‌خورد و می‌گوید، اگر بازهم در چنین شرایطی قرار بگیرد همین کار را خواهد کرد. برای او انسان یا حیوان تفاوتی نمی‌کند. سید محمد می‌گوید: دراین چندروزه بارها به پای قطع شده‌اش نگاه کرده و کلاهش را قاضی کرده است: خداوکیلی از کاری که کردم پشیمان نیستم. اطمینان دارم هر کسی هم جای من بود همین کار را انجام می‌داد. از اینکه یک پای خودم را از دست دادم ناراحت نیستم زیرا این نعمتی بود که خدا به من داد و یک روز هم از من گرفت. حضور مسئولان و فرماندهان ارتش در عجب‌شیر و همچنین مدیرکل حفاظت محیط زیست آذربایجان شرقی و بنیاد شهید آذربایجان شرقی که به عیادت من آمده بودند به من و خانواده‌ام روحیه داد. همچنین دکتر معصومه ابتکار معاون رئیس جمهوری و رئیس سازمان حفاظت محیط زیست تلفنی با من صحبت کرد و گفت: فداکاری شما در همه جای ایران بر سر زبان هاست و به‌عنوان یک الگو برای حمایت از حیوانات و نیازمند کمک مطرح شده است. ایشان با بیان اینکه از این اتفاق متأثر شده‌اند و قدرشناس این فداکاری خواند بود اظهار امیدواری کردند خیلی زود سلامتی‌ام را به دست بیاورم و از مدیر کل حفاظت محیط زیست استان نیز خواستند پیگیر کارهای من باشند. دوست دارم هرچه سریعتر بتوانم سرپا شوم و دوباره در کارگاه کابینت‌سازی مشغول کار بشوم و از این به بعد با افتخار از پایی که پشت سیم‌های خاردار جا گذاشتم خواهم گفت.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت