نجات تهران از یک حمله تروریستی

کد خبر: 563310

تجربه یک بازی هیجان‌انگیز در خانه «دبیر الملک»

روزنامه ایران: قرار است تا یک‌ ساعت دیگر عملیات تروریستی وسیعی در شهر صورت گیرد و تأسیسات امنیتی و حیاتی برود روی هوا! تروریست‌ها خانه‌ای قدیمی در یکی از مناطق شلوغ و پررفت و آمد اجاره کرده‌اند و در حال آخرین بررسی‌ها و مرور نقشه‌های عملیات‌ هستند. شما و دوستانتان کمتر از یک ساعت فرصت دارید تا این عملیات تروریستی را خنثی کنید. نترسید و آدرنالین خون‌تان بالا نرود؛ این فقط یک بازی فکری است با کلی هیجان. اسم بازی هم «Escape Room» است یا «فرار از اتاق» است.

دعوتیم برای یک بازی جدید. بازی‌ای که نیازی نیست برای انجامش ساعت‌ها سرمان توی گوشی و تبلت باشد. باید جست و جو کنیم و مخ‌مان را به‌کار بیندازیم. استفاده از تلفن همراه هم ممنوع است. برای انجام این بازی باید به خانه دبیرالملک برویم، نزدیکی سه‌راهی سرچشمه. از کوچه‌های تنگ و دراز عبور می‌کنیم و می‌رسیم به این خانه قجری. خانه‌ای بزرگ و بازسازی شده با حوضی دلنشین و آجرنماها و ارسی‌های زیبا. خواهی نخواهی آدم می‌رود به خاطره‌های کودکی و آرامش زندگی در خانه‌های قدیمی. یادش بخیر آجرهای اخرایی و پنجره‌های جلو آمده شاه‌نشین و حوض و قالی قرمزی که گل‌های لچ و ترنجش به حیاط جان می‌داد.
ابرها را روی سرمان پاک کنیم و برگردیم روی زمین؛ مسیح خدابخشیان و همکارش پیمان فاطمی به استقبال‌مان می‌آیند. بدون هیچ مقدمه ای و به‌ خاطر اینکه دیر رسیده‌ایم، یکراست می‌رویم سراغ بازی. محل اجرای بازی زیرزمین خانه است. اتاقی بزرگ و تو در تو با کلی دوربین مداربسته. انگار این دوربین‌ها هم جزئی از بازی است. پنکه‌ای که بالای سرمان کار می‌کند، یا میزکاری که در تورفتگی زیرزمین گذاشته‌اند، با کتابخانه قدیمی که کتاب‌هایش عتیقه‌اند و کمتر کسی آنها را دارد، همه چیز را عادی جلوه می‌دهد. دقیقاً نمی‌دانیم باید چه ‌کار کنیم، اصلاً ماجرا از چه قرار است؟
پیمان فاطمی توضیح می‌دهد که باید نقشه تروریستی را خنثی کنیم و برای این کار باید دست به رمزگشایی بزنیم و از هر چیزی که در این اتاق است استفاده کنیم تا با به دست آوردن رمز که شامل حرف و عدد و جهت است، قفل‌ها را یک به یک باز کنیم و برای مراحل بعدی اطلاعات جدیدتری به دست آوریم. نخستین قفلی که باید رمزش را به دست بیاوریم، قفل کشوی میز است. دومین رمز مربوط به کمد زیر کتابخانه و سومین‌اش که متعلق به کیف سامسونت است و آخری هم کدی که باید با آن قفل اتاق را باز کنیم. این در به راهروهای دیگر باز می‌شود و در واقع قسمت دوم بازی از آنجا آغاز می‌شود.
در طول مسابقه می‌توانیم از 5 کمک استفاده کنیم. صدا و تصویرمان را برگزارکنندگان بازی می‌بینند و می‌شنوند. همه حرکاتمان زیر نظر است. در طول بازی برای پیروز شدن فقط و فقط باید همفکری کنیم. تأکید مسیح خدابخشیان هم همین است. اتاق کمی تاریک است و نور زرد رنگ، صحنه فیلم های پلیسی چند دهه پیش را برایمان تداعی می‌کند. پس از 2 دقیقه مانیتور کوچکی شروع بازی را اعلام می‌کند. اول بازی برای چندتایی‌مان شوخی به نظر می‌رسد. هر کدام‌مان برای یافتن رمز به سمتی می‌رود. یکی سراغ کتابخانه می‌رود و یک به یک کتاب‌ها را باز می‌کند به امید اینکه نخستین رمز را پیدا کند. دیگری خیره شده به نقشه جغرافیا تا شاید مورد مشکوکی پیدا کند و...
پس از 10 دقیقه، نخستین رمز پیدا می‌شود و با باز شدن قفل کشوی میزکار و یافتن یکی از اعدادی که مربوط به قفل دیگر است بازی، کمی هیجان به خود می‌گیرد. یابنده رمز احساس غرور می‌کند و بقیه ترغیب می‌شوند برای یافتن رمزهای دیگر.
بازی رنگ و بوی تازه‌ای به خود می‌گیرد و بچه‌ها پر تحرک‌تر می‌شوند. هر چیزی را که احساس کنیم شاید رمزی از آن کشف شود، تحت تجسس قرار می‌دهیم. در تکه کاغذی که پیدا می‌شود اشاره‌ای غیرمستقیم به فرش کهنه‌ای شده که روی زمین پهن است. تار و پود و خامه و نقشه و حاشیه و متن آن را به دقت بررسی می‌کنیم ولی چیزی کشف نمی‌شود. از مانیتور بوق کوتاهی می‌شنویم و نخستین کمک می‌رسد. «فرش‌ را تا کنید.» رمز به شکل جالبی جلوی چشم‌مان مشخص می‌شود و نقشه و رمز دیگری به دست می‌آید. بازی داغ‌تر می‌شود. 35 دقیقه بیشتر از زمان بازی باقی نمانده‌ است.
چندتایی از بچه‌ها چراغ قوه به‌ دست تابلوها و آینه را برانداز می‌کنند تا به رمز جدیدی برسند و البته به دست هم می‌آورند. نقاشی را از روی تابلو کنار می‌زنند و پشت آن شکل‌ها و اعدادی ظاهر می‌شود که نیاز به رمزگشایی دارد. مغز من و چندتایی از بچه‌‌ها ERORR می‌دهد ولی یکی از بچه‌ها روبه‌روی تابلوی نقاشی را می‌گیرد و به تختخوابی می‌رسد که روی آن تشک و ملحفه‌‌‌ای نه‌چندان تمیز پهن است. در کمتر از چند ثانیه تخت آنکارد شده زیر و رو می‌شود و زیر تشک اعدادی به دست می‌آید که بی‌شباهت به اعداد تابلوی روبه‌رویی نیست. یکی از همبازی‌ها قلم به‌دست می‌شود و شروع می‌کند به رمزگشایی و پس از چند دقیقه اعداد جادویی یک به یک کشف می‌شوند و موفق می‌شویم قفل کیف سامسونت را باز کنیم. رمز دیگری را می‌یابیم ولی برای پیدا کردن قفل اصلی در که به راهروهای دیگر باز می‌شود 15 دقیقه‌ای همه جا را زیر و رو می‌کنیم. حتی با راهنمایی دوم، چیزی دستگیرمان نمی‌شود. فقط 20 دقیقه مانده و دقیقاً نمی‌دانیم پشت در چه خبر است؟
بالاخره با روی هم گذاشتن عقل‌مان و کمی راهنمایی، موفق به رمزگشایی می‌شویم. اعداد از‌ها کردن آیینه و پدیدار شدن چند شماره به دست می‌آید. هر شش‌تایی‌مان بدو می‌رویم سمت قفل عجیب. هیجان آنقدر بالا می‌گیرد که سر هم داد می‌زنیم. البته دوستانه: «یک وقت رمزها را جابه‌جا وارد نکنی، همه تلاش‌هایمان و فسفرهایی که سوزانده‌ایم از بین برود!» جالب است عرق سردی روی پیشانی‌مان نشسته و انگار واقعاً به دنبال خنثی کردن نقشه تروریستی هستیم!
در باز می‌شود و جز چند دست لباسی که توی کمد آویزان است چیز دیگری نیست! همه جیب‌های کت و شلوار و کاپشن و پیراهن‌ها را زیر و رو می‌کنیم. هیچ چیزی نیست. حتی یک لکه که به آن برای چند دقیقه فکر کنیم. سومین راهنمایی از راه می‌رسد. باید داخل کمد به دنبال چیزی عجیبی بگردیم. دوباره هجوم می‌بریم به ‌سوی کمد. هر کسی چیزی می‌گوید. یکی می‌گوید: «بابا سرکاری است اینجا خبری نیست.» عکاس‌ روزنامه می‌گوید: «از اینجا باید راهی باشد به جایی که فکرش را نمی‌کنیم.» بالاخره با کلی استرس و کنکاش متوجه دیوار کاذبی می‌شویم که با کنار زدن آن به دالان‌های تاریک و خنکی می‌رسیم؛ دقیقاً شبیه همان‌هایی که در فیلم‌های ترسناک دیده‌ایم.
این مرحله پایانی بازی است و سخت‌تر از مرحله پیش. سمت راست‌مان راهروی کوتاه و فوق‌العاده تاریکی است با مانیتوری که بالایش چراغ قرمز رنگی چشمک می‌زند. برای خنثی کردن نقشه باید «کد ترکیبی» وارد کنیم. ولی هیچ رمزی در اختیار نداریم. با چراغ قوه‌ها سمت چپ‌مان را که راهروی دیگری است تحت تجسس قرار می‌دهیم و به آزمایشگاه کوچکی می‌رسیم با کلی شیشه با محتویاتی که اصلاً نمی‌دانیم چه چیزی هستند. البته شیمی یکی از بچه‌ها قوی است. روی تابلوی آزمایشگاه چندین فرمول نوشته‌ شده‌ با علامت اسکلت و جمجمه!
همبازی‌مان با ترکیب چند مواد شیمیایی داخل ظرف فلزی، موفق می‌شود یکی از کدها را به دست آورد و تلاش برای یافتن کدهای دیگر به اوج خود می‌رسد. 5 دقیقه بیشتر به پایان بازی نمانده و با به‌صدا درآمدن آژیر خطر آدرنالین خون‌مان بالا و بالاتر می‌رود. رمز بعدی‌ را باید از نقشه‌ای که پشت یکی از درها پنهان شده، پیدا کنیم. نقشه، پازل به‌هم ریخته‌ای است که با مرتب شدن یکی از اعداد از کل روند کار تروریست‌ها سر درخواهیم آورد.

فقط 2 دقیقه وقت باقی است و صدای آژیر و قطع و وصل شدن برق، همه را به هول و ولا انداخته‌ است. چهارمین راهنمایی به دادمان می‌رسد. باید با چراغ قوه UV دیوار راهرو را روشن کنیم. وقتی نور را به دیوار می‌تابانیم، شماره‌ها یک به یک نمایان می‌شود و حالا باید شماره‌ها را به کسی که پای مانیتور ایستاده، بگویم تا یکی یکی وارد کند. صدای آژیر قطع می‌شود و همه‌ جا روشن می‌شود. موفق شده‌ایم 15 ثانیه مانده به انفجار بمب‌ها، آنها را خنثی کنیم. ما شهر را نجات می‌دهیم و اسم‌مان به عنوان ناجی ثبت می‌شود اما در آخرین لحظه اتاق خودمان منفجر می‌شود و ناجیان شهر می‌میرند. فکر اینجا را نکرده بودیم. اما نجات شهر بیش از این‌ها می‌ارزد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت