نگاهی به «شبی که ماه کامل شد» آخرین ساخته نرگس آبیار

کد خبر: 920721

نرگس آبیار در «نفس» نشان داد علاقه شدیدی به سینمای هند و حال و هوای آن دارد و برای روایت فیلم جدیدش سراغ جغرافیایی رفته تا بستر لازم را برای ایجاد حال و هوای یک فیلم عاشقانه با زمینه‌هایی بالیوودی داشته باشد.

نگاهی به «شبی که ماه کامل شد» آخرین ساخته نرگس آبیار

سرویس فرهنگی فردا: نرگس آبیار در «نفس» نشان داد علاقه شدیدی به سینمای هند و حال و هوای آن دارد و برای روایت فیلم جدیدش سراغ جغرافیایی رفته تا بستر لازم را برای ایجاد حال و هوای یک فیلم عاشقانه با زمینه‌هایی بالیوودی داشته باشد.

بخش ابتدایی فیلم روایتگر یک داستان عاشقانه عامیانه است: قصه دختر و پسری که به هم دل می‌بندند. پسر آسمان جل سیستانی، اسیر چشمان دختر بازیگوش تهرانی می‌شود و دختر به شاعرانگی‌های پسر دل می‌بندد. همین مقدار برای عشق بالیوودی کافی است، اما برای اینکه یک خانواده تهرانی معاصر، تک دختر جوان و دسته گلشان را تحویل یک خانواده سیستانی بدهند که دستش به دهانش هم نمی‌رسد، منطق رئالیستی دارد؟ شرایط پیش فرض درام در «شبی که ماه کامل شد» واقعگرایانه نیست و به همین خاطر تماشاچی نه با خانواده دختر و نه خود او همزادپنداری نمی‌کند. پلان اول فیلم و دنبال کردن دختر توسط دوربین به ما می‌گوید قرار است از زاویه نگاه دختر به ماجرا‌های فیلم نگاه کنیم که البته همین اتفاق هم در قصه (فقط قصه) می‌افتد، اما فیلمساز ناخواسته در دام جذابیت‌های شخصیت مرد (عبدالحمید - هوتن شکیبا) افتاده و با او جلو می‌رود.

شخصیت اصلی فیلم، نه دختر بلکه پسر است. جوانی شاعرپیشه که در دام تقدیر ناخواسته اش گرفتار شده است. تقدیری (مادری) که او را در جغرافیای مرزی یک کشور به دنیا آورده و برادری برایش انتخاب کرده که بزرگترین تروریست منطقه است. تروریستی که بر مبنای ایدئولوژی کورکورانه و تعصب دینی (که فیلمساز انگار بدش نمی‌آید بگوید دین، آدم‌ها را متعصب می‌کند) دست به کشتار می‌زند.

برادری که هم حیوانی قاتل است هم سخنوری کاربلد. اما عبدالحمید از ابتدا سعی می‌کند برخلاف تقدیر ناخواسته اش بجنگد، خودِ واقعی اش را معرفی نمی‌کند و هویت واقعی اش را کتمان می‌کند. صحنه‌ای که در خانه پدری، عبدالحمید در یک شب بارانی با برادرش که خانه را تبدیل به اسلحه خانه کرده، درگیر می‌شود، جایی که دیگر پاهایش جان ایستادن ندارد و مستاصل دستش را روی سرش میگ ذارد و زیرچشمی به چشمان همسرش نگاه می‌کند، مهمترین لحظه فیلم است: تصویر مردی که می‌خواهد انسان باشد و برعلیه تقدیری که برایش نوشته شده بجنگد، اما نخواهد توانست؛ و این را مادر به خوبی می‌داند. نگاه مادر، نگاه تاریخ است و چه درخشان است فرشته صدرعرفایی! نگاه‌هایی نافذ که انتهای قصه را از ابتدا می‌داند. مادر (تقدیر) می‌داند چه به وجود آورده و قرار است تاریخ چگونه نوشته شود. می‌داند دختر قرار است قربانی شود. به او هشدار می‌دهد، اما هرگز مانع او نمی‌شود و این یعنی تقدیر تلخی که برایش نوشته شده.

جوان فیلم که شاعرپیشه است و عاشق، جرات شلیک و استفاده از اسلحه را ندارد و بر سردوراهی شلیک با تفنگ (حیوان شدن- تروریست شدن) و عاشق ماندن (انسان ماندن - شاعر ماندن)، هردورا انتخاب می‌کند. اولین شلیک عبدالحمید، آخرین نفس فائزه است. عبدالحمید فائزه را از دام این سرنوشت شوم خلاص می‌کند و خودش را نیز به دست تقدیر می‌سپارد. عبدالحمید از تقدیر شکست می‌خورد، اما با عشق شلیک می‌کند نه از نفرت. به همین خاطر لحظاتی قبل از شلیک، فائزه را آرایش می‌کند تا با چشمان زیبایش خداحافظی کند.

درام فیلم کمی دیر شروع می‌شود. یک ساعت از زمان فیلم می‌گذرد که فائزه تازه می‌فهمد در چه مصیبتی گرفتار شده، یقه‌ی مادر را می‌گیرد و کشمکش تازه شروع می‌شود. یک ساعت زمان ابتدایی فیلم می‌تواند کوتاهتر شود تا مخاطبی که اینروز‌ها به کلیپ‌های یک دقیقه‌ای اینستاگرام عادت کرده، منکر جذابیت‌های تصویری و روایی قصه‌ی آبیار نشود.

انتخاب فائزه به عنوان زاویه دید فیلم و انتخاب ناخواسته عبدالحمید به عنوان قهرمان منفی فیلم که قوس شخصیتی در او رخ می‌دهد، باعث شده تا فیلم در لحظات زیادی بین این دو کاراکتر سرگردان باشد. فیلمساز مجبور است همزمان به هردو شخصیت بپردازد و به همین خاطر موفق نمی‌شود روی پسر، به طور کافی مکث کند.

ضربه دیگری که فیلم از فیلمنامه خورده، منفعل کردن خانواده دختر با وجود بی خبری از او برای مدت زمان طولانی و همچنین انفعال نیروی نظامی ایران در خارج از مرزهاست. فیلمساز هرزمانی که دوست داشته باشد شخصیت‌ها را وارد کنشمندی می‌کند، اما از یک خانواده ایرانی (مادر ایرانی) می‌توان توقع داشت که دخترشان را به خارج از کشور بفرستند و نسبت به سرنوشت او تا این اندازه بی تفاوت باشند؟! همچنین فیلمساز آزادی عمل زیادی به شخصیت منفی فیلم و گروهک ریگی برای بیان عقیده هایشان می‌دهد و به همین خاطر، کشمکش فیلم لحظات زیادی یکسویه و کسل کننده است. لحظات زیادی از فیلم که در اردوگاه ریگی می‌گذرد، می‌تواند حذف شود و ضربه‌ای به فیلم وارد نمی‌کند. همچنین صحنه تعقیب و گریز با ماشین در فیلم (که همچنان تلاش برای ساخت مدمکس ایرانی است) به طور کامل اضافی است و هیچ کارکرد دراماتیکی ندارد و تغییری ایجاد نمی‌کند. فیلمبرداری مغشوش فیلم که معلوم نیست چرا بعضی اوقات حتی زوم می‌شود، کاملا به فیلم ضربه زده و لحظات زیادی اذیت کننده است. مخاطب دوست دارد لحظاتی را روی شخصیت‌های فیلم مکث کند و خودش را در او ببیند، اما فیلمساز چنین اجازه‌ای به او نمی‌دهد.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت