مجری چادری سیما: می‌گفتند چرا باید آنقدر مقید باشی؟

کد خبر: 844138

وقتی من تست دادم و صحبت کردیم،گفت: حالا چه اشکال دارد تو رویت را سفت و سخت نگیری؟ یا آقای الوند وقتی برای جشنواره‌های استانی با آقای ضرغامی می‌رفتیم، من نماینده فارابی بودم، به من می‌گفتند: چرا باید آنقدر مقید باشی؟

مجری چادری سیما: می‌گفتند چرا باید آنقدر مقید باشی؟
باشگاه خبرنگاران پویا: «سودابه آقاجانیان» که هم اکنون اجرای برنامه آفاق را از شبکه افق بر عهده دارد، کارنامه قابل اعتنایی در عرصه‌های مختلف فرهنگی دارد. این گفتگو درباره بررسی فعالیت‌های نخستین مجری چادری سیما و نخستین بازیگر چادری سینماست. گفت‌وگویی که حداقل سعی شده از کلیشه‌های مرسوم فاصله داشته باشد. قسمت نخست گفتگو به فعالیت‌های ایشان در سیما می‌پرداخت و بخش دوم فعالیت‌های سینمایی ایشان را در برمی‌گیرد. *سوار ماشین زمان شویم. اوایل دهه ۷۰ شما هنوز وارد سینما نشدید، در مقطع اجرا در تلویزیون قرار دارید. آشنایی شما با یک گروه سینمایی، حضورتان در فیلم سینمایی کوچه و موزه (کاظم بلوچی) و تمایلتان برای جلوی دوربین رفتن را با تمام جزئیات توضیخ بدهید. من قبل از اینکه جلوی دوربین خبر بروم، بازیگر تلویزیون بودم. دو سه تا کار در گروه شاهد انجام دادم، اتفاقا وقتی رفتم، تلویزیون خواندن خبر در سیما را به من پیشنهاد دادند. البته فکر نمی‌کردم منعیتی داشته باشد که من در سینما فعالیت کنم. بعدا به من گفتند در جلسه‌ای با آقای لاریجانی (مدیر وقت صداوسیما) این موضوع مطرح شد که چرا این خانم بازیگری هم می‌کند؟ شان گویندگی خبر، اجل از کار بازیگری است و نباید چنین اتفاقی بیفتد. آن موقع معاونت سیاسی و مدیر خبر تلویزیون به من گفتند: "کاری که شما انجام می‌دهید به شان خبر لطمه‌ای نمی‌زند". کوچه و موزه پیشنهادی بود که به خاطر آشنایی با پدرم به من داده شد. به هرحال می‌دانستند که من به طور مقطعی دارم کار تئاتر انجام می‌دهم و با آشنایی که با پدرم داشتند گفتند که این کار را هم انجام بده. *چه کسی به پدرتان پیشنهاد داد؟ فکر می‌کنم آقای خوشکام بود. دقیقا یادم نیست، مدیر تولیدشان با پدرم دوست بودند و پیشنهاد دادند که بیا و کار بازی را انجام بده. من در آموزش و پرورش سمت معاونت هنری بخش خواهران استان تهران را هم داشتم و هر ساله جشنواره که برگزار می‌کردیم از خانمی که در گروه شاهد بودند دعوت کردیم که داور ما بشوند و خلاصه اولین کار شاهدی که انجام دادم با ایشان بود و با آقای بلوچی کوچه و موزه را کار کردیم. یک سریال سه قسمتی که برای آقای رضا بابک بود و آقای امین تارخ هم نقش پدر من را داشتند. ضمن اینکه این خیلی غیرمنطقی است که مثلا در صحنه‌های داخلی با چادر بازی کنم. می‌توانی در آن صحنه حضور داشته باشی، ولی رعایت همه جوانب را رعایت بکنی و بنده مقید بودم. در صورتی که این رفتار را از من نمی‌خواستند. ثانیا من می‌توانستم انتخاب کنم. علت اینکه من از بازیگری منصرف شدم، سریال آپارتمان (اصغر هاشمی) بود. نقشی که آقای هاشمی به من پیشنهاد کرد و بعدا خانم لرستانی آن را بازی کرد، نقش همسر آقای پرستویی. وقتی من تست دادم و صحبت کردیم، گفت: حالا چه اشکال دارد تو رویت را سفت و سخت نگیری؟ یا آقای الوند وقتی برای جشنواره‌های استانی با آقای ضرغامی می‌رفتیم، من نماینده فارابی بودم، به من می‌گفتند: چرا باید آنقدر مقید باشی؟ من می‌گفتم: شما دنبال چه هستید؟ این یک ذره روسری برود عقب در قاب تصویر شما چه چیزی ایجاد می‌کند؟ دنبال چه هستید؟ متوجه شدم که اگر بنا باشد که من در عرصه سینما و تلویزیون، به عنوان بازیگر حضور داشته باشم، نمی‌توانم چیزی را که خودم به عنوان ارزش، به آن مقید هستم را حفظ کنم. کارگردان هر طور که صلاح می‌داند، گیشه‌اش می‌خواهد فروش داشته باشد، بازیگرش در نظر بیننده باید خوش چهره باشد و خوش رنگ و لعاب‌تر تصور بشود. من با بازیگری هیچ مشکلی ندارم، خیلی از نقش‌ها اصلا نیازی ندارد که بخواهی رنگ و لعابی اضافه و کم کنی یا خیلی از نقش‌ها به گونه‌ای است که اصلا باید به خود نقش معطوف باشد تا ظاهرش. ولی آن زمان اینطوری نبود و این برای من یک معضل بزرگ شد که چرا وقتی آقای حاتمی‌کیا می‌رود برج مینو را می‌سازد باید برود سراغ خانم نیکی کریمی. آقای حاتمی‌کیا که من را می‌شناسد و این‌ها بچه‌های ارزشی هستند و در این عرصه من را می‌شناسند، یا مثلا مرحوم ملاقلی پور یا آقای شفق یا آقای شمقدری. آقای شمقدری به من گفتند که من فکر نمی‌کردم برای نقش مریم بربال فرشتگان اصلا کسی را بتوانم پیدا کنم که هم ارزشی باشد و فلان و. مثل شما باشد و گرنه این نقش را بیشتر می‌نوشتم، با اینکه محوری بود. با اینکه نقش مریم در این داستان خیلی محوری بود. ولی گفت: به دلیل اینکه فکر نمی‌کردم کسی را پیدا کنم که با این چارچوب‌هایی که من می‌خواهم بتواند کار کند، نقش را کم نوشتم و بعد از آن انتظار داشتم، این اتفاق برای من یا برای کسانی که می‌خواهند وارد این حوزه بشوند، بیفتد. ما الان فیلم‌های زیادی تولید کردیم، فیلم‌های ارزشی خوب، ولی سراغ ما نیامدند. *چرا؟ ‌ نمی‌دانم از خودشان بپرسید، گیشه بوده یا هر چیز دیگری. *دوستان ارزشی ما رفتند سراغ بازیگر‌هایی که مانکن‌تر بودند. بربال فرشتگان مگر نفروخت؟ ‌ نمی‌دانم، برای فیلم "جای امن" کاندید بازیگر نقش دوم شدم، اما در جشنواره فیلم فجر خانم ایکس، بازیگر فیلم آقای صباغ زاده برنده شدند و شایسته هم بودند و یک سر و گردن از من بالاتر بودند، اما عرض من این است که بازی من دیده شد و یک المان‌هایی داشت که به عنوان بازیگر قبول بود. ادعایی ندارم که دوره‌ای دیدم یا علاقه داشتم یا توان بازیگری من چقدر بوده، ولی بازی من بد نبود. خیلی از عزیزانی که الان دارند کار می‌کنند و خیلی هم خوش درخشیدند. امثال آقای حاتمی کیا حتما این بزرگواران را قبول دارند، اما الان این بزرگواران چقدر خودشان مقید هستند و علاقه دارند به این کار. شاید بتوانیم بگوییم که ما یک طیف دیگری بودیم که به سینما ورود پیدا کردیم و هر دو وجه را قبول داریم. برای همین من به شدت از همین چیز‌هایی که فرمودید، مثل اینکه بروم در جشنواره‌ها حضور داشته باشم روی این فرش‌های قرمز قدم بزنم و فلان جا مصاحبه کنم، واقعا پرهیز دارم. چون دارم می‌بینم به نوعی مطرح کردن خود است، نه مطرح کردن ارزش و اعتقاد نه مطرح کردن باوری که قبول داریم. *حرف شما این است که اگر کارگردان‌های ارزشی ما به شخصیت‌ها و بانوان محجبه که واقعا به آن اعتقاد دارند و وارد این عرصه شدند، بهای بیشتر می‌دادند و آن‌ها را بیشتر می‌دیدند و در کارهایشان بیشتر استفاده می‌کردند، شاید فضایی ایجاد می‌شد که بانوان محجبه بیشتری به این سمت بیایند و این کار انجام نشد. متاسفانه نه در عرصه تئاتر و نه در عرصه سینما این اتفاق نیفتاد. *آقای شمقدری به عنوان مخالف دوره مدیریتی بهشتی و انوار در دهه ۶۰ بودند از بدو تاسیس هیئت اسلامی هنرمندان این هیئت چندتا عضو بازیگر زن دارد؟ من با این هیئت اسلامی هنرمندان به شدت مخالف بودم، چون مرزبندی‌های بسیار شدیدی را ایجاد کرد. به من گفتند بیا و در این جلسات و در گردهمایی‌ها شرکت کن و عضو بشو. چون تفکر این شکلی را .... مثل اینکه می‌گویم اصلاح‌طلب و اصولگرا من قبول ندارم. هر چیزی این شکلی باید شفافیت داشته باشد و اگر صداقت داشته باشد خودش را باید نشان بدهد. ما این مرز بندی‌ها را صرفا برای این می‌گذاریم که هویتی بدهیم به چیزی که خودش هویتش را از قبل کسب کرده، حالا می‌خواهیم شاخصش کنیم، حالا بگوییم که ما آدم‌هایی هستیم که زیر این پرچم داریم سینه می‌زنیم و خلافش را هم نمی‌گوییم، هر جا داشتیم خلاف می‌گفتیم این بساط را برمی‌چینیم. متاسفانه هیئت از اول اینطور برخورد نکرد، یعنی آنقدر خط کشی گذاشت، آنقدر برخورد تند و تحکمی با تفکر خلاف خودش داشت که متاسفانه باعث شد که دافعه آن خیلی بیشتر از جاذبه آن باشد. یعنی جذب نکرد بچه‌هایی که علاقمند بودند یا هنرمندانی که علاقه‌مند بودند، ارزش‌ها را حفظ کنند و کار هم انجام بدهند. الان من هیچ اطلاعی از این هیئت ندارم و آن زمان هم که به من گفتند و پیشنهاد دادند، چون چند حرکت دیدم از این بندگان خدا، گفتم من این حرکت‌ها را نمی‌پسندم، ولی آدمی هم نیستم که بخواهم قید و بندی نداشته باشم. در لبه تیغ یک نقش خیلی مختصر و فرعی بازی کردم. من هیچ وقت نقش جدی نداشتم، متاسفانه شاید دیده نمی‌شدیم، در واقع بعد از دو سال کاملا خودم را کشیدم کنار. جدی‌ترین کارم آپارتمان بود که قرار بود کار کنم که این طور شد و نرفتم. آقای شورجه که لبه تیغ را به من پیشنهاد داد نقشم کوتاه بود. همسر یک آدم اطلاعاتی را کار کردم، ولی خیلی مختصر و بعد از آن بازیگری را کنار گذاشتم. یک مدتی بنا به دعوت آقای شایسته در هدایت فیلم کار می‌کردم، سعی می‌کردیم که تولید تلویزیونی هم داشتیم که مصاحبه با بازیگران سینما بود. کلا در مورد فضای تلویزیون و گپ و گفت‌هایی در مورد این فضا. خیلی از بازیگرانی که از تلویزیون دوری می‌کردند و نمی‌آمدند و به دعوت آقای شایسته آمدند که بعضی برنامه‌های و گپ و گفت: آن‌ها پخش نشد و تلویزیون اصلا نمی‌توانست پخش کند، مثلا گفتگوی خانم درخشنده یا خانم نیکی کریمی را پخش نکردند. آقای جهانگیر الماسی مصاحبه می‌کردند و من مدیر تولید بودم. آقای شایسته می‌خواست با این مجموعه به تلویزیون ورود کند که موفق نشد. *دوره اوج هدایت فیلم بود، یعنی بعد از ساخت فیلم مادر و .... بله در هر زمینه‌ای که شما بگویید تولیدات داشتند. مثلا برای ساخت مستندی از کشور انگلیس آمده بودند تا راجع به ایران کاری بسازند. محصول مشترک سه کشور بود. خاطره‌ای دردناک مربوط به همین کار دارم تا شما وضعیت اسفبار سینما را بدانید. در هدایت فیلم یک روز با آقای شایسته آمدیم، دیدیم که منشی هدایت فیلم گفتند: خانمی نزدیک سه ساعت است که آمده اینجا و با شما کار دارد. یک دختر خانم هیکل درشت با پالتوی کت مانند که به تن داشت، یک روسری کوتاه هم سرش کرده بود و آرایش آنچنانی هم کرده بود. آقای شایسته او را نمی‌شناخت. وی فامیل یکی از بازیگر‌ها بود که خیلی با ناز و کرشمه صحبت می‌کرد. رتبه ۲ کنکور که پس از فارغ التحصیلی مدیر خط تولید ایران خودرو بود و در یکی از بخش‌های مهم سایپا هم مشاور. به آقای شایسته گفت: "حقوق آنچنانی دارم و هیچ مشکل مالی ندارم، ولی عاشق بازیگری هستم و دایی من (آقای بازیگر) گفتند که نزد شما بیایم تا برای من کاری کنید و یک نقشی به من بدهید. " آقای شایسته گفت: من الان پروژه‌ای ندارم، به جز این پروژه‌ای که برای این کشور خارجی است. حالا یک گوشه‌ای هم شاید بتوانی هنروری کنی. آن موقع آقای نشاط مدیر تولید هدایت فیلم بود. براساس رندی که آقای شایسته با آقای نشاط تماس گرفت و گفت: خانم فلانی از فامیل‌های آقای فلانی هستند و بازیگری را دوست دارند، ببینید کجا می‌توانید او را در پروژه بگنجانید. در ضمن ایشان یک قالیچه دستباف هم به پروژه هدیه می‌کنند. یک مرتبه این خانم گفت: خودم را هم روی این قالیچه می‌گذارم و هدیه می‌کنم. آقای شایسته با تمام آن ویژگی‌هایی که داشت، تعجب کردند و من هم بسیار خجالت کشیدم که یک دختر دارد همچین پیشنهادی می‌کند که وارد سینما بشود. شما ببینید چه سینمای اسفناکی است. بعد از یک مدتی که من در هدایت فیلم بودم آنقدر چیز‌های عجیب و غریب دیدم از همین روابط و تقاضا‌هایی که من بشوم بازیگر الف. تو فلان فیلم. *خود خانم‌ها پیشنهاد می‌دادند؟ بله خود خانم‌ها در درجه اول .... *می‌گویند که خود سینماگر‌ها دنبال اغواکردن زنان و دخترانی هستند که سودای شهرت دارند. بله این طبیعی است، الان خیلی از خانم‌هایی که آمدند در بدنه سینما که بودند؟ بازیگر بودند؟ همین طوری انتخاب شدند؛ در پاساژی، بازاری، آقای بزرگواری این خانم‌ها را گزینش می‌کند و می‌آورد و این آدم‌ها آمدند به سینما. یکبار به همان آقا گفتم: شما پاساژ گردیتان تمام نمی‌شود؟ گفت: چه اشکالی دارد؟ هم جامعه را با استعداد‌هایی آشنا می‌کنم و هم خودم .... *خوبه شما با آن‌ها کل‌کل می‌کنید؟ چون مرا می‌شناسند. من مجری یکسری برنامه‌های جشنواره‌های مختلف در حوزه سینما و عالم موسیقی بودم و همیشه اعتقادم این بود که در چنین برنامه‌هایی که اجرا می‌کنم، در اجرایم صلوات را جا بدهم، نه با لحنی که نچسب باشد. ولی صلوات را بگویم که بفرستند. خیلی برای من دلچسب بود، آقای انتظامی (عزت‌الله) روزی به من گفتند: وقتی تو می‌گویی صلوات بفرستید، صلوات را می‌فرستم. با آقای جلال معیریان مدت‌ها بر سر همین موضوع صحبت داشتیم و می‌گفتند: زمانی که در فارابی بودی بیشتر شما را اذیت می‌کردند، تحویلت نمی‌گرفتند، می‌خواستیم اتاق انتخاب کنیم هیچ کسی با من هم اتاق نمی‌شد. خانم‌های بازیگر اصلا راضی نمی‌شدند، مثلا فکر می‌کردند من فرمایشی و سفارشی آمدم فارابی که این‌ها را تخطئه کنم و جلوی آن‌ها را بگیرم. *در زمان آقای ضرغامی به فارابی رفتید؟ بله، من به پیشنهاد آقای ضرغامی رفتم. ایشان اصرار داشتند که به ارشاد بروم. ریاست فارابی را در آن زمان آقای دکتر محمد رجبی بر عهده داشت. ایشان بسیار فرد فرهیخته‌ای هستند. وقتی آمدند آقایان فکر می‌کردند که فضا را محدودتر می‌کنند. به من گفتند در فارابی مستقر شوید، در آن زمان مسئولیت حوزه مدیریت فارابی را به من دادند. خیلی برای من جالب بود، ما در چند جلسه‌ای که با هم صحبت کردیم و ایشان بنده را شناخت دو تا مسئولیت دیگر هم به من داد. یکی مسئول حوزه خواهران بود، یعنی خانم‌های فارابی، چه بازیگران و چه کارمندان. داشتند آیین نامه‌های حقوقی را عوض می‌کردند و نماینده خودشان بودم که در بخش بدنه مالی هم اظهار نظر کنم. خیلی از من حمایت کردند و من همیشه از ایشان بهره‌ها بردم از لحاظ علمی. یک برهه زمانی مصادف شده بود با انتخابات ریاست جمهوری و آمدن آقای خاتمی و کاندیداتوری آقای ناطق نوری. اینکه چه‌ها دیدم و چه شد کاری ندارم، اما فهمیدند که من مثل آن‌ها نیستم و آدمی نیستم که هر چه آن‌ها گفتند، بگویم چشم. *آیا شاهد اذیت و آزار هنرمندان بودید؟ من شاهد اذیت و آزار‌های هنرمندان بسیاری بودم، وقتی در یک سیستمی آدم‌هایی بیایند که تخصص ندارند به نیت زهر چشم گرفتن می‌آیند. گاهی اوقات مدیرند، ولی علم مدیریت را نمی‌دانند، مدیریت هنر است. آقای مهرجویی خانمشان باردار بودند و پشت در‌های اتاق ایستاده بودند تا تکلیفشان معلوم شود، یا خانم میلانی راجع به فیلم دو زن چقدر رفت و آمد، فارابی آن موقع به نظرم به قهقرا رفت و دیگر رو نیامد و نتوانست آن فارابی تاثیرگذار باشد. البته دوره‌ای بود که این جشنواره‌های بین المللی پیش آمد و خیلی خوب بود. آقای اسکندری و بقیه خیلی زحمت می‌کشیدند، ولی از باب این که سینمای ایران بخواهد رشدی کند، خیر. من یادم است یک نامه‌ای از رزمنده‌ای رسید به فارابی. از آقای مخملباف عروس خوبان و کار‌های این شکلی را دیده بودند، گفتند: چرا به آقای مخملباف نمی‌گویید راجع به جبهه و جنگ فیلم بسازد؟ من نامه را پیش آقای رجبی بردم. گفتند که خودت زنگ بزن به آقای مخملباف بگو که این خودش بهانه‌ای می‌شود ما برای تو امکاناتی فراهم کنیم تا شما اینجا فیلم بسازی. من تماس گرفتم، آن زمان مرحوم آقای هاشمی رفسنجانی رئیس جمهور بودند. دیدم آقای مخلباف بد و بیراه می‌گوید به رئیس جمهور. به او گفتم که اثبات شی، نفی ما ادا نمی‌کند. اینکه آقای هاشمی یا سیستم مملکت ما مشکل دارد، اما اعتقاد‌ها و باور‌هایی که شما به آن اعتقاد دارید که تغییر نکرده، مخصوصا جبهه و زرمنده ها؛ شما بیایید و این کار را انجام بدهید و به این کار جان ببخشید. کمی مکث کرد و گفت: برو بگو بزرگترت بیاید صحبت کند. به آقای رجبی گفتم و ایشان گفتند که اصلا با او دیگر وارد صحبت نمی‌شویم. همانجا دیدیم که این آدم از اول می‌خواهد ریشه به تیشه همه بزند و مخالفت کند. *در صورتی که بیشترین حمایت‌ها را بعد از سال ۸۸ از آقای هاشمی کردند! همین آقای مخملباف در همین فضا توانست مخملباف بشود و شناخته بشود. این همه فیلم خراب کرد. خیلی از این دوستان در حوزه هنری، توانستند کارگردان بشوند. *نگفتید چرا با ایرج قادری کار کردید؟ آقای قادری فیلم "چشمان سیاه" را می‌خواست در هدایت فیلم شروع کند. دنبال بازیگر نقش یک گوینده می‌گشت و گوینده‌ای که اتفاقا مولفه‌هایی دقیقا مثل خود من داشت که شخصیت اصلی فیلم را راهنمایی می‌کند. آقای شایسته و آقای نشاط من را معرفی کردند و گفتند که همچین شخصیتی داریم. آقای قادری اصلا مرا نمی‌شناخت و من به او تحمیل شدم. از ابتدا من این موضوع را نمی‌دانستم وگرنه اصلا کار نمی‌کردم. فوقش می‌گفت، می‌روند سر یک هنرپیشه‌ای چادر می‌اندازند، پشت پرده را نمی‌دانم، با هم چه گپ و گفتی داشتند که به من گفتند که پیشنهاد را قبول کنید. من هم از آقای قادری چنین تصوری دارم. گفتند شما برو اگر نقش را نپسندیدی کار را انجام نده. من هم برای اینکه احترام بگذارم به بعضی چیزها، من جمله کار‌هایی که با آقای شایسته داشتم در هدایت فیلم، به صرف اینکه من تجربه‌های جدید را دوست دارم، گفتم بروم ببینم که او چه برخوردی دارد. یادم است در روز اول اصلا با من حرفی نزد. گفتند که بیا فلان جا. نمی‌دانستم لوکیشن است و اولین روز صحنه‌ای است که باید کار کنم. فکر می‌کردم داریم می‌رویم صحبت کنیم و دیدم نه باید بروم جلوی دوربین و همان صحنه را بازی کنم. کمی به من برخورد. آقای قادری یا خودش را درگیر فیلمبرداری کرده بود یا نمی‌خواست با من مواجه بشود، یا واقعا این طور بود، نمی‌دانم. یک فاصله‌ای افتاد که ما باید ناهار می‌خوردیم و بعد کار را ادامه می‌دادیم، آقای قادری آنجا بود که آمد سراغ من. قادری با آن استایل که هزار نفر دنبالش می‌دوند و چه جاذبه‌هایی دارد، و هنوز هم نوچه‌ای دارد که برایش سیگارش را روشن کند، و .... من اصلا حسابش نکردم و انتظار نداشت که اصلا من تحویل نگیرم. من صحنه را بازی کرده بودم و آمده بودم ناهار بخورم و بروم صحنه بعدی را بازی کنم. دیدم که هر طوری دارد تلاش می‌کند که بگوید من هستم. تا اینکه آمد جلو و گفت: شما خیلی خودتان را دور می‌کنید و فاصله گرفتید. گفتم: نه فکر می‌کنم اول شما باید می‌آمدید و با هم گپ و گفتی می‌زدیم. این آدم بالاخره کوتاه آمد. وقتی به رادیو آمد و نحوه گویندگی و کار من را دید، به دفترشان دعوت کرد و گپ و گفتی با هم داشتیم. منشی صحنه او خانم سوسن دین محمدی بود. بعد‌ها دین محمدی به من گفت: آقای قادری خیلی برای شما احترام قائل است و فکر نمی‌کردم، برای کسی که با شکل و شمایل شما باشد، آنقدر احترام قائل باشد. من با این اعتبار آن کار را کردم، البته خیلی از صحنه‌های من در فیلم حذف شد، چون آقای قادری عادت داشتند که خیلی تصویر می‌گرفت و راش‌های گرفته شده را دور می‌ریخت. *استمرار حجاب و مقید بودن در این حرفه چگونه ممکن شده است؟ آدم نه از این طرف بوم بیفتد؛ نه از آن طرف بوم. سفارش بزرگان دین هم اعتدال است. این اعتدال همیشه و همه جا وقتی با صداقت هم همراه بشود، اثر بخشی خودش را دارد. کسی نباید به آدم بگوید و اینکه کسی ببیند و نبیند فرقی نمی‌کند، مردم می‌فهمند. امروز که با این چادر آمدم اینجا، با همین چادر در سازمان هم رفتم، ولی هیچ کسی به من نگفته که تو این را سر کرده‌ای تا مُد درست کنی. چون از من رفتار‌های متفاوت را دیدند. سه دهه با چادر مرا دیدند. در مرحله گزینش سازمان، وقتی امتحان‌ها را دادم و برای آخرین مرحله گزینش رفتم، درست روزی شد که من باید می‌رفتم کانادا. به آن‌ها گفتم: در این مدت من ایران نیستم و باید به کانادا بروم. گفتند: وقتی برگشتی به ما اطلاع بده. کانادا آن دوره‌ای که من رفتم، جشنواره فرینچ بود که با همین چادر رفتیم و اجرا کردم. آقای سید مهدی شجاعی هم با ما به عنوان سرپرست بود. ما از تورنتو باید ادمونتون می‌رفتیم. از پرواز جا ماندیم و بیست و چهار ساعت پرواز بعدی طول می‌کشید. ایشان تماس گرفتند و آمدند و با ناراحتی گفتند که اینجا آنقدر منافقین زیاد هستند. بعد ما دیدیم که اجازه فعالیت در فرودگاه هم به منافقین داده شده است. این‌ها لباس‌های متحدالشکل داشتند، دستشان آلبوم‌های عکس بود. عکس‌های متحد الشکل هواداران در زندان اوین که چه بلایی دارند، سر هوادار‌ها می‌آورند. علیه ایران کمک مالی جمع می‌کردند. به ما گفتند منافقین آنقدر اینجا نفوذ و قدرت دارند که هر کاری می‌توانند انجام می‌دهند. شما تقیه کنید حتی نماز هم اینجا نخوانید، اگر بفهمند ایرانی هستید فاجعه است. ما چهار خانم بودیم که دو تا از ما چادری بودیم. من گفتم: نمازم را می‌خوانم و چادرم هم برنمی‌دارم و همین کار را کردیم و هیچ اتفاقی هم نیفتاد. من فقط به این کشور نرفتم سفر زیارتی و سیاحتی زیاد داشتم، مثلا ایرلند رفتم، عربستان. در امارات نمایشگاه برگزار کردم، نجف نمایشگاه برگزار کردم. وقتی آمدم ایران رفتم گزینش. گزینش به من گفت: خانم شما کجا رفتید؟ ما آنجا رایزن فرهنگی هم نداریم. می‌دانید فاصله آنجا تا امریکا چند ساعت است؟ سوال‌های عجیب و غریب از من می‌پرسیدند. با اینکه رشته من الهیات بود و من آموزش و پرورشی بودم. گزینش آموزش و پرورش خیلی سخت است. کسی که می‌خواهد استخدام بشود، چون در کسوت معلمی و دبیری و زیر مجموعه آن، خیلی سخت می‌گیرند. ما مثل چوب دو سر طلا هستیم، هم از این طرف هم از آن طرف می‌خوریم. روزی با عروس و مادر عروسم رفته بودیم مسافرت، عروس من چادری نیست، ولی دختر شریف و با اخلاقی است، دستیار آقای فرهادی در فیلم فروشنده بودند، ما نشسته بودیم. دیدم یک خانمی دارد از دور ما را رصد می‌کند، مرا شناخته بود و گفتند که شما خانم آقاجانیان هستید؟ تشریف آوردید مسافرت؟ گفتم: بله. گفت: همراهانتان چه کسانی هستند؟ گفتم عروسم و ... گفت: عروستان را خودتان انتخاب کردید. گفتم: من ایشان را انتخاب نکردم، اما خیلی بهتر از من هستند. عرض من این است که من کسی را با چادر و روسری هایشان ارزیابی نمی‌کنم. بعضی وقت‌ها کسانی هستند در سازمان، سال‌ها تظاهر کردند. چون چادر شده یک وسیله و دستاویز و من اصلا دلم نمی‌خواهد جایی که می‌روم مرا با چادر بشناسند، هویت مرا به چادرم ندانند، به شخصیتم بدانند، تلاشم هم همین بوده که تثبیت شدن را به رخ بکشم نه چادرم را. *کارکردن با هدایت فیلم خیلی کار سختی است من با همه جور آدمی کار کردم. *رویکردتان در مورد آن چیزی که درمورد حضور خانم‌ها در سازمان گفته می‌شود چیست بخصوص در بخش معاونت سیاسی و خبر، به نظر شما این رویکرد مثبت‌تر شده برای حضور بانوان چادری؟ بله مثبت شده. خوشبختانه می‌بینم که خانم‌های چادری توانمند آمده‌اند. یعنی به صرف اینکه چادر داشتند، راهشان ندادند، ما در رسانه چند وجه را باید در نظر بگیریم. بعضی وقت‌ها می‌گفتیم کسی که چهره و صدای خوبی داشته باشد، کاری به اینکه چادری باشد یا نباشد نداشتند. زمانی که ما بودیم به شدت مخالف این بودند که کسی خوش چهره هست بیاید و گویندگی کند. می‌گفتند که چهره اش را تعدیل‌تر کنیم که در قاب تصویر چیز خوبی از آب در نیاید. *شما که تجربه کار در سینما و تلویزیون را داشتید و خیلی از بازیگر‌ها را می‌شناختید کسی که یک روز در فارابی کار کرده باشد یعنی همه سینمایی‌ها را می‌شناسد. چرا برنامه هنری در تلویزیون اجرا نمی‌کردید؟ چرا از آن قالبی که در دهه ۷۰ داشتید سعی نکردید در بیایید. من سعی‌ام همین بود که هر کار متفاوتی را انجام بدهم. شاید به همین خاطر این عیب من باشد. خیلی‌ها به من این ایراد می‌گرفتند که چرا گوینده خبر باید فیلم بازی کند؟ چرا وقتی بازی می‌کند، دبیر خبر هم هست. چرا کار اجرایی هم می‌کند؟ ولی من این‌ها را عیب نمی‌دانم. اگر من توانایی این را داشته باشم که در حوزه‌ای بتوانم ورود پیدا کنم، خوب است که ورود کنم و اگر مردم نمی‌پسندند، آن وقت بروم. من بسیار علاقمند به این بودم که توانمندی من را در بخش‌های دیگر ببینند، ندیدند یا نپسندیدند یا نمی‌خواهند ببینند، ولی خیلی دوست داشتم که یک برنامه هنری خیلی تاپ را اجرا کنم، ولی در بخش گویندگی رادیو به این سمت رفتم. من به شدت به گفتگو‌های خبری و اقتصادی علاقه داشتم. در حوزه اقتصادی بسیار گفتگو‌های جذابی دارم و در عرصه رادیو یک برنامه‌ای دارم که این برنامه‌ای که دارم کاملا فان است و یک برنامه‌ای است که با محوریت خانواده و تغییر سبک زندگی، در زمینه‌های اقتصادی، ولی خیلی تنگاتنگ است با شنونده‌ها و خیلی خودمانی اجرا می‌شود که در این عرصه هم کسی فکر نمی‌کرد. نظارت سازمان می‌گفت: وقتی ما صدای شما را شنیدیم، نمی‌دانستیم آقاجانیان است. باورمان نمی‌شود و سعی‌ام این بود که اگر این توان هست در جای دیگر نشان بدهم، ولی نشد. برنامه آفاق هم که وقتی پیشنهاد شد، اول نپذیرفتم. چون برای گوینده‌های صدا و سیما تا قبل از آمدن آقای شاه آبادی، آقای خجسته این مرز را گذاشت که هر کسی بخواهد، انتخاب کند یا گوینده سازمان صدا باشد یا گوینده سیما. من به شدت علاقه به کار رادیو داشتم و ترجیح می‌دادم که در رادیو بمانم. آن زمانی که کار سیما را انجام می‌دادم، این منع نبود بعد که آفاق را به من پیشنهاد کردند. گفتم که همچین منعی وجود دارد، گفتند که ما اجازه آن را می‌گیریم از و مدیر وقت آن زمان خانم آبروانی اجازه را گرفتند و، چون این گفتگو‌ها درباره سبک و سیاق خانواده بود و چالشی، چون علاقه داشتم، پذیرفتم. *شما در مهمترین سازمان سینمایی کشور کار کردید، در مهمترین دفتر تولید دهه هفتاد بودید. هیچ وقت خودتان پیشنهاد ندادید که من یک برنامه سینمایی اجرا کنم؟ من شخصیتی دارم که پشت در اتاق هیچ مدیری نمی‌روم. خیلی‌ها رفتند پیشنهاد دادند و حتی التماس هم کردند که به من کار بدهید و به هر شکل و شمایلی کار را گرفتند و من این کار را نکردم. برای همین است که خیلی از مدیران سازمان را نمی‌شناسم، به اسم هم نمی‌شناسم، چه برسد به قیافه، من چند نفر شاخص را می‌شناسم. آقای پورمحمدی را می‌شناسم، آقای فرجی مدیر را می‌شناسم، آقای مفید و آقای پورحسین را و آقای دکتر معینی پور را به دلیل اینکه در زاویه برایشان کاری می‌کردم و الان دارند برای شبکه چهار هم کاری انجام می‌دهم. *چند سالتان بود که ازدواج کردید و چند فرزند دارید؟ سال ۶۰ وقتی دیپلم گرفتم. دو تا پسر دارم، عروس دارم و دو تا هم نوه. *الان به گویندگان خبر نقدی دارید به عنوان یک مخاطب؟ من ادعایی در گویندگی ندارم، ولی فکر می‌کنم که رسانه ما همچنان هم در بخش خبر هم در بخش غیر خبر هنوز نتوانسته به یک ادبیات معیار برسد. در سازمان غالب ادبیاتی که ما به کار می‌بریم ادبیات خودمان نیست، یا خیلی رسمی و خشک با مخاطب صحبت می‌کنیم که این ادبیات سبب شد که از معاونت سیاسی خبر جدا بشوم، همین خشک و رسمی بودن و کلیشه‌ای اجرا کردن بود که اصلا نمی‌پسندیدم. یا از آن طرف یکدفعه آنقدر مثل گل شکوفا می‌شویم که همه معیار‌ها را می‌زنیم کنار، یعنی آنقدر لمپنی اجرا می‌کنیم که همه چیز را بهم می‌ریزد. من فکر می‌کنم رسانه همچنان این مشکل را دارد و هنوز معیار را پیدا نکرده، علی رغم اینکه می‌خواهد به بیننده نزدیک بشود. مخاطب را جذب کند و فکر می‌کنم برای همین است که مخاطب جذب سازمان نمی‌شود. مخاطب خیلی وقت‌ها دلش می‌خواهد که حرف‌ها را از زبان کسی غیر از خودمان بشنود. این اظهارات بنده را بعضی می‌گذارند به حساب بحث‌های سیاسی. ولی من فکر می‌کنم یک بخشی از آن سیاسی است. یا به مخاطب خیلی توهین می‌کنیم، یا به حد تهوع آور تعریف می‌کنیم، در هر دو وجه، داریم خراب می‌کنیم، برای همین من هم نمی‌پسندم. ولی فکر می‌کنم هر چه که هست باید احترام بگذاریم به محیط اجرا، هم به کارشناسی که هست و هم به مخاطبمان و این احترام خیلی جا‌ها اصلا مرزش دریده شده، یعنی فکر می‌کنیم هر چقدر که با کنایه و گوشه، مزه بندازیم، مخاطب و کارشناس را روی آنتن خراب کنیم، جذابیتش بیشتر است، به نظرم جای خیلی حرف است. *حرف آخر. در حوزه گویندگی خیر و در حوزه بازیگری هم درد و دل‌هایی بود که عرض کردم و بسیار دلم می‌خواهد که کار فیلم و تئاتر انجام بدهم. آقای سیروس الوند به من می‌گفتند که یک روز برمی گردی به تلویزیون یا سینما. من گفتم که با این شرایط، برنمی گردم. ولی دلم می‌خواهد یک کار ارزشی خوب، یک کار ماندگار و جاندار انجام بدهم، ولی طبیعی است که سراغ ما هم نمی‌آیند و بی وفایی تصویر هم همین است، اگر زمانی کسی در قاب تصویر نباشد فراموش می‌شود.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت