وقتی زالوها به کلاه مخملیها پناه میبرند
کلاه مخملیها، زاده بیعدالتی و فاصله طبقاتی و «دیکتاتوری کاخ نشینان» هستند و برای دفاع از پدران خود، چاقو تیز میکنند. هر چند که بازی کلاه مخملیهای پیر و فرتوت در فیلمها محلی از اعراب ندارد؛ ناصر ملک مطیعی در سال ۹۴ در فیلمی با نام «نقش نگار» بازی کرد و این فیلم شکست اقتصادی خورد. همچنان که در سالهای ۵۶ و ۵۷ سینمای ایران با وجود و حضور همین چهرهها ورشکسته شد. ا
روزنامه کیهان: طی سالهای اخیر و با احیای فیلمفارسی در سینمای ایران، تلاشهای آشکاری نیز برای تطهیر چهرههای مطرح این عرصه درحال وقوع است. قصه، همان قصه است. بین ایجاد فیلمفارسی در دهههای ۳۰ و ۴۰ و احیای دوباره این نوع سینما در دوران پس از انقلاب و همچنین جریانسازی با شعار بازگشت فلان بازیگر بدسابقه عصر پهلوی هیچ تفاوتی نیست. امروز هم سربازهای فرهنگی غرب در ایران و قلم به دستان وابسته به اشرافیت همان هدف را دارند که اسلافشان داشتند. گویی کلاه مخملیها و چاقو به دستهای این نوع سینما، محافظان برج سازها و وطن فروشها و زالوهای سیاسی و اقتصادی هستند؛ که اگر نبودند، این جریان تا این حد شیفته و مصر به اسطورهسازی از قهرمانان (ضد قهرمانان) فیلمفارسی نبود.
قصه همان قصه است: از اوایل دهه ۴۰، سرمایهداری عصر پهلوی که وابستگی شدیدی هم به آمریکا و رژیم صهیونیستی داشت، در پی استحکام پایههای خود در این کشور بود. اما اکثر قریب به اتفاق مردم ایران از یک طرف، مستضعف و تحت رنج بودند و از طرفی نیز گرایش پررنگ به مذهب و به ویژه پیروی از پیشوایان دینی انقلابی و در رأس آنها امام خمینی (ره) داشتند. این شرایط، مانعی برای اجرای سیاستهای شاه و اربابان خارجی او بود. به همین دلیل، رژیم شاه شروع به اجرای مجموعه برنامههایی کرد که از یک طرف مردم را سرگرم و تخدیر کند و از طرفی، توجیهگر طرحهای ظالمانه و ضد مردمی باشد. جشنهای دو هزار و پانصد ساله شاهنشاهی، جشن هنر شیراز، گسترش کابارهها و مراکز فساد، تولید انبوه آثار موسوم به فیلمفارسی و ... نمونههایی از این برنامهها بود.
نکته قابل تأمل این است که حتی روشنفکران هم در آن زمان دیدگاه انتقادی بسیار تندی را علیه این نوع سینما اتخاذ کردند. یکی از منتقدان سینمایی آن روزگار به صراحت از این فیلمها به عنوان «وسیله نمایش هرزگی و فساد» یاد کرد. هوشنگ کاووسی، منتقدی بود که اولین بار اصطلاح فیلمفارسی را علیه سینمای غالب در دوران پهلوی به کار برد. سینمایی که به زعم وی نه «فیلم» به معنای واقعی کلمه بود و نه «فارسی»، بلکه تلفیقی ناهمگون و غیرهنرمندانه از این دو بود و به همین دلیل هم وی اصرار داشت که این واژه را سر هم بنویسد.
از همین زمان نیز ستارهسازی به سبک هالیوود در سینمای ایران پدید آمد. ستارهها و آکتورهای فیلمهای آن دوره در واقع نمادهای دلاوری و عشق برای جوانان پابرهنه جنوب شهری بودند. نمادهایی که به نوعی باید جایگزین اسوههای فرهنگی و مذهبی این طیف از جوانان میشدند. محتوای این فیلمها برخی را بر آن داشت که حتی روی به ستایش چنین فیلمهایی بیاورند و آنها را مروج نوعی جوانمردی و قناعتپیشگی بدانند، اما این گونه فیلمها سعی داشتند با قهرمانسازیهای خود و همذات پنداری، مخاطب جوان مستضعف و تشنه عدالت را مجذوب خود کرده و به این وسیله او را مهار کنند. به عنوان مثال شخصیت «علی بیغم» با بازی محمدعلی فردین در فیلم «گنج قارون» بینندگان را به آن سمت سوق میداد که تلاش برای شکستن فاصله طبقاتی و رسیدن به یک زندگی بهتر تنها باعث افزایش رنج و ناامیدی میشود. پس همان به که مستکبر و مستضعف با هم آشتی کنند!
امروز هم دقیقا اتاقهای فکر جریان اشرافیت، همان سیاستگذاری را در پیش گرفتهاند. کلاه مخملیها، زاده بیعدالتی و فاصله طبقاتی و «دیکتاتوری کاخ نشینان» هستند و برای دفاع از پدران خود، چاقو تیز میکنند. هر چند که بازی کلاه مخملیهای پیر و فرتوت در فیلمها محلی از اعراب ندارد؛ ناصر ملک مطیعی در سال ۹۴ در فیلمی با نام «نقش نگار» بازی کرد و این فیلم شکست اقتصادی خورد. همچنان که در سالهای ۵۶ و ۵۷ سینمای ایران با وجود و حضور همین چهرهها ورشکسته شد. امروز هم اگر فلان چهره بدنام فیلمفارسی که حتی محمدعلی فردین هم او را نوچه دربار میدانست در فیلمی بازی کند، کمتر کسی به دیدن آن خواهد رفت. اما هدف، استفاده تبلیغاتی و جوسازی سیاسی با آویزان شدن به چنین چهرههایی است.
دیدگاه تان را بنویسید