۵۰ کیلو توهم / نرها همه ماده، مادهها نر / سرگردان بین کمدی سیاه، پارودی و ژاک تاتی
«خوک» درباره حسن، فیلمسازی ممنوع الکار است که به واسطه یک قاتل سریالی که کارگردانهای سینمای ایران را می کشد، وارد یک جریان پلیسی میشود. وضعیت اولیه فیلم شرایط مناسبی را برای طراحی یک کمدی سیاه فراهم میکند. کمدی سیاه، نوعی از کمدی است که با قتل، مرگ و تجاوز شوخی میکند و یکی از محبوبترین انواع کمدی در برنامههای نمایشی امریکاست اما هنوز در کشور ما به درستی جانیفتاده و آثار زیادی درباره آن ساخته نشده است.
سرویس فرهنگی فردا: مانی حقیقی با ساخت «خوک» ثابت کرد همچنان بهترین فیلمش «۵۰ کیلو آلبالو» است. حقیقی بعد از ساخت ۶ فیلم و سرگردانی بین گونههای مختلف فیلمسازی، حالا به «خوک» رسیده است. فیلمی که در ابتدا در لباس یک کمدی سیاه مخاطب را همراه میکند و در نهایت او را همچون شخصیتهای فیلم، پادرهوا رها میکند. با بررسی فیلمهای مانی حقیقی -که بازیگری اش خیلی بهتر از کارگردانی اش است - نمیتوان فهمید او از سینما و فیلمسازی دقیقا چه هدفی دارد. سرگرمی؟ بیان مسائل سیاسی و اجتماعی؟ یا به رخ کشیدن میزانسنهای پرزرق و برق به کارگردانهای کم سواد سینمای ایران؟
دلیل اینکه «۵۰ کیلو آلبالو» بهترین فیلم مانی حقیقی است این است که حداقل از ابتدا تکلیف مخاطب با آن مشخص است. میداند که برای چه به سینما آمده و قرار است در انتها با دلی خوش و سرحال از سالن بیرون بیاید و صرفا به سینما آمده تا ساعتی مشکلاتش را فراموش کند؛ کارکردی که سنیمای عامه پسند و سرگرم کننده برای توده مردم در نظر گرفته است. اما در «خوک» نه تنها مخاطب، بلکه تکلیف فیلمساز با خودش و اثرش معلوم نیست.
«خوک» درباره حسن، فیلمسازی ممنوع الکار است که به واسطه یک قاتل سریالی که کارگردانهای سینمای ایران را می کشد، وارد یک جریان پلیسی میشود. وضعیت اولیه فیلم شرایط مناسبی را برای طراحی یک کمدی سیاه فراهم میکند. کمدی سیاه، نوعی از کمدی است که با قتل، مرگ و تجاوز شوخی میکند و یکی از محبوبترین انواع کمدی در برنامههای نمایشی امریکاست اما هنوز در کشور ما به درستی جانیفتاده و آثار زیادی درباره آن ساخته نشده است. چند سال پیش رضا عطاران «دراکولا» را در همین گونه کمدی ساخت که مورد توجه قرار نگرفت. عدم تولید یک برنامه تلویزیونی در این ژانر و پخش آن از تلویزیون نیز یکی از دلایل عدم آشنایی مخاطب ایرانی با این سبک است.
کمدی سیاه از آنجا که یک ژانر تثبیت شده است، مانند هر ژانر دیگری قواعد و قراردادهای خاص خودش را دارد و هر فیلمسازی که میخواهد فیلمی با چنین رویکردی بسازد الزاما باید از قراردادهای آن تبعیت کند. نمیتوان صرف شوخی کردن با مرگ و قتل را کمدی سیاه نامگذاری کرد و مگر مشاهده سرهای قطع شده، خنده دار است؟ هر اندازه که تماشای سریال «دوستان خوشحال درختی» و بلاهایی که سرشان می آید خنده دار است، تماشای سرهای قطع شده در خوک، مشمئزکننده است پس کارگردان دارد اشتباه می زند.
شخصیتهای اصلی «خوک» متعلق به طبقه مرفه جامعه هستند. گروهی که به اصطلاح به آنها روشنفکر و فرهیخته گفته میشود. افرادی که به فعالیتهای تبلیغاتی مشغول هستند (مثل خود مانی حقیقی که سالها در شرکت تبلیغاتی مشغول به فعالیت بوده)، به مکان های فرهنگی مثل گالری میروند (مانند کسانی که سال هاست به گالری گلستان متعلق به لیلی گلستان مادر مانی حقیقی مراجعه میکنند) و روزمرگیهای زندگی غرق در رفاه مثل تنیس بازی کردن و مهمانی رفتن بخشی از عادتهای همیشگی آن هاست.
کمدیهایی که مربوط به طبقه مرفه میشود، بر مبنای سوءتفاهم شکل میگیرد که به اصطلاح به آن کمدی اشتباهات گفته میشود. گونهای از کمدی که به طور درخشانی در آثار ژاک تاتی فیلمساز فرانسوی دیده میشود که در آن ها وضعیت مضحک انسان مدرن را به تصویر می کشید. طبقه مرفه از آنجا که معقول و متشخص به نظر میرسد و برای به دست آوردن پول مجبور نیست دست به هرکاری بزند، به ندرت در موقعیتهای کمیک قرار میگیرد. به همین خاطر در «خوک» به درستی، آدمهای متشخص و موجهی میبینیم که دچار سوءتفاهمهای متعدد میشوند و سوءتفاهمهای اطرافیانشان، آنها را در مخمصه میاندازد.
یکی از ویژگیهای کمدی سیاه، عدم اغراق در شخصیت پردازی است. شخصیت مورد نظر هرچه واقعیتر و ملموستر باشد، اتفاقهای عجیب و اگزوتیکی که برایش رخ میدهد، بیشتر مخاطب را به خنده میاندازد. رویکردی که به مدد حضور حسن معجونی در «خوک» انجام شده. حسن معجونی که یکی از درخشانترین بازیگران دو دهه گذشته تئاتر ایران است و با بازی در نمایشهای «عروسی خون» و «در مصر برف نمیبارد» به کارگردانی علی رفیعی، درخشید، با سریال «مسافران» به کارگردانی رامبد جوان به مردم معرفی شد. معجونی یکی از بازیگرانی است که به مدل خاصی از بازی و الگوی رفتار شخصیتی رسیده است و اگرچه دائما آن را تکرار میکند، اما مشخصا مربوط به خودش است.
اگر حسن معجونی را از «خوک» حذف کنیم، فیلم مانی حقیقی خیلی زود غیرقابل تحمل خواهد شد. حسن به کودکی میماند که هر لحظه به آغوش مادرش احتیاج دارد. با اینکه همچون گوریلی پشمالو در ظاهر غیرقابل نفوذ به نظر می رسد، اما هنوز حس و حال کودکی در او مانده و برای رفتن به بازی تنیس، با ذوق به سمت ماشین دوستش میدود و معمولا با شلوارک در محیط اطرافش حاضر میشود. به همین خاطر وقتی میشنود همسرش با مرد دیگری در ارتباط است، همچون کودکی که عروسکش را ازش گرفته اند خودش را سریعا به او میرساند و بدون قدری تفکر و دوراندیشی، فرد مورد نظر را تهدید به قتل میکند.
بدون شک بازی معجونی در «خوک» یکی از بهترین بازیهای کمدی یک دهه اخیر سینماست، اما از او انتظار نداشته باشید در فیلم بعدی، شکل دیگری از بازیگری برایتان به نمایش بگذارد. برخلاف معجونی، حضور لیلا حاتمی به شدت به فیلم ضربه می زند. صحنه رویای حسن در زندان و اجرای گروه موسیقی سکانس خوب و درخشانی است و به تنهایی (اگرچه کارگردانی سینمایی ندارد و صرفا یک تیزر است) اجرای قابل قبولی در کارگردانی دارد. مشکل فیلم آخر حقیقی اینجاست که به جز حسن معجونی، سکانس رویا در زندان و چند لحظه بامزه مثل صحنه تنیس بازی، چیز دیگری ندارد که حتی تبدیل به یک فیلم معمولی شود.
پایان بندی فیلم چیزی بدتر از یک فاجعه است. باید جهانی که رویدادهای قصه و فیلم در آن رخ میدهد دارای منطقی باشد که همگی باهم همخوانی داشته باشد و هیچکدام با دیگری متناقض نباشد اما فیلمساز از جایی که شبکههای مجازی و فعالیت افراد مختلف در آن را وارد قصه میکند، فیلم را تباه میکند، شخصیت حسن را از بین میبرد و با پایان بندی فیلم نشان میدهد مثل کودکی ساده دل که با ذوق فراوان چند دقیقه ست قصه زیبایی را شروع کرده، فقط وقت همه را میگیرد و بلد نیست آن را به درستی به اتمام برساند.
مشخص نیست مانی حقیقی چه منظوری دارد. آیا با اطرافیان خودش یا با جریانهای فکری التقاطی و گروههای فشار شوخی میکند؟ یا با مخاطبی که پول داده و برای تماشای توهمات فیلمسازی که کارگردانی ارثیه اش است، وقتش را بیهوده صرف کرده.
دیدگاه تان را بنویسید