روزنامه شهروند: یادمه بچه بودیم ننهمون کفترباز بود...١٥ تا داشت شایدم بیشتر مثلا ٢٥-٢٠ تا... آقامون ١٠ ساله بودم، مرد. به عبارتى دق کرد از دست ننه. بهش میگفت: «آخه زنو چه به کفترپرونى.» راستم میگفت: بنده خدا... آخه ما تو محلهمون سه تا کفترباز داشتیم، اصغر کفترباز، غلام کفترباز و اختر کفترباز که اخترالملوک دولتى فرزند حاجمیرزا دولتى ننه ما بود. البته که بابابزرگم مرد بزرگى بود ولى نه به قد اسمش... یعنى بنده خدا ابعادش بزرگ بود... مرض قند داشت... تریاکى هم بود.
وقتى بابامون به ننهمون میگفت: کفتر نپرون من تو دلم میگفتم لابد تو بالاشهر که باکلاسن زناشون کفترم میپرونن، یعنى ننهم اینجورى گفته بود که هروقت آقامون یه چرندى گفت: درباره کفتربازیش، اینو بکوبه تو صورت بابام. راستش ننه خیلى راجع به زنای بالاشهرى برام حرف میزد... مثلا میگفت: حتى زناشون رانندگى هم بلدن. منم همهش یه زن خوشگل و ناز رو تصور میکردم ولى، چون بهترین ماشینى که دیده بودم، ماشین قراضه بابام بود، تصورى از ماشیناشون نداشتم و همیشه تو این قسمت، تصوراتم تموم میشد. خلاصه ٢٠سال گذشت و ما آدم شدیم و کار کردیم و زن و بچه و یه خونه دو طبقه با آسانسور گرفتیم. ننه بالا بود و ما پایین. ننه هنوز کفتراشو داشت... طفلم روهم که نوپا بود با خودش میبرد کفتربازى.
بهش میگفتم: «ننه اختر این طفلو ول کن بره، این باس دکتر شه، مهندس شه، خلبان شه، نبرش کفترپرونى دو روز دیگه بشه زگیل زندگیمون.» ننه هم فقط میگفت: «اگه بخواد دکتر شه که کفتر و آدم فرقى ندارن، اگرم بخواد خلبان شه که باز اول باید کفترپرونى یاد بگیره بعد طیارهپرونى.» بعدشم لپ بچهمو میکشید و یه کفتر برمیداشت و آروم میذاشتش تو دست بچهم و پرش میدادن... خلاصه این ننه ما کلا با تکنولوژى نمیساخت، به قول خودش آب، روغن قاطى میکرد... یه روز با یه سرى پیرزن تیشان فیشان بالاشهرى به زور فرستادمش پارک ورزش کنه، وقتى برگشت، از تو کیف پولش ٢ هزارتومن درآورد و گفت: «یکى از این گوشیا بخر که با انگشت جابهجا میشه...» با پول خودم براش خریدم که کاش دستم خرد میشد.» دو روز بعد رفتم، گفت: «این برنامهه که موشکه رو برام بزن روش، همون تلگراف منظورمه.» براش تلگرام نصب کردم. دو روز بعد رفتم دیدم نصف کفترا نیستن. گفتم: «ننه پرنده پیر میشه تو قفس.» چند روز بعد زنگ زده تو رو خدا سریع بیا بالا. رفتم دیدم گوشیش تو هواس فکر کردم داره از گنجشکا عکس میگیره، نگو داشت دنبال نت میگشت. براش بسته خریدم، بقیه کفترا رم آزاد کرد، قبلنا
هفتهاى سهبار میرفت سر قبر بابام، شد یهبار. قبلنا هفتهاى ١٤ بار قاب عکس بابام و باباش و ننهش و من و زن و بچهم تمیز میشد، شد دوبار، قبلنا شب یلدا برامون زیر کرسى شعر میخوند. هرچى بهش میگفتم: «ننه کرسى رو بیخیال شوفاژ بزن.» راضى نمیشد، ولى حالا کنار شوفاژ رو مبل مینشست. درحالى که قبلنا رو مبل زانوهاش چرقچرق صدا میکرد... ننه کفتراى دلش پرید، با اینکه پیر بود و دلش قفستر و کفتراش مطیعتر. میترسم از روزى که کفتراى دل جوونمون بپره. کفترباز باشیم، ول نکنیم کفتر جوونى رو به امون ناحق، بسپاریمش دست حق...
دیدگاه تان را بنویسید