ماجرای مرگ برادر ترانه علیدوستی در چهارشنبه سوری

کد خبر: 793740

اگر روزی تصمیم بگیرم تنها پیام اخلاقی زندگی ام را به جوان‌ها بدهم می‌گویم تا جایی که می‌توانید خوش بگذرانید شلوغ کنید. الان وقتش است...، اما با آتش بازی نکنید.

ماجرای مرگ برادر ترانه علیدوستی در چهارشنبه سوری
عصر ایران: ترانه علیدوستی بازیگر مطرح سینمای ایران که چند سال پیش (۱۳۸۳) و همزمان با بازی در فیلم "چهارشنبه سوری" اصغرفرهادی برادر خود را به خاطر منفجر شدن مواد محترقه در "روز چهارشنبه سوری" از دست داد با انتشار یادداشتی، به تشریح این اتفاق پرداخت. ترانه علیدوستی نوشت: خیلی سخت بود که در فیلم «چهارشنبه سوری» اصغر فرهادی مشغول بازی بودم، کل ماجرا‌های فیلم در این روز می‌گذشت، آن وقت خبر دادند که در دل چهارشنبه سوری واقعی برادرم به خاطر حادثه ناگواری که همان منفجر شدن مواد محترقه است، درگذشته است. هر وقت این خاطره تلخ را مرور می‌کنم، یاد آن لحظه‌ای می‌افتم که خبر فوت برادرم را سر صحنه فیلمبرداری دادند. همه شوکه شده بودیم. بابا و مامان همیشه نگران برادرم بودند و در آخر هم زورشان به او نرسید. پویان پسر سر سخت و شیطانی بود، مثل خیلی از پسر‌های نوجوان. اصلا پسر ساده‌ای نبود؛ کنترلی که من نمی‌شدم او می‌شد، اما جوابی که از او نمی‌گرفتند را از من می‌گرفتند. همین کار‌های او هم در آخر به این‌جا ختم شد که این بلا را سر ما و خودش بیاورد. هنوز باورم نمی‌شود. ماجرای آن روز چهارشنبه سوری هنوز کابوس من و خانواده‌ام است. آخر سال ۸۳ و عید ۸۴ روز‌های بد و سنگینی را من و خانواده‌ام پشت سر گذاشتیم. هر روز برای ما نبودن پویان سخت بود و همچنان هم سخت است. زمان مرگ پویان من سر فیلمبرداری چهارشنبه‌سوری بودم و دقیقا در همان روز چهارشنبه‌سوری، یعنی ۲۵ اسفند سال ۸۳ فوت کرد. وقتی خبر را دادند نمی‌دانم چطور تا خانه رفتم. اما بعد از آن و وقتی مراسم تمام شد، دوست داشتم که خیلی سریع و به طورخود خواسته سر خودم را با بازی در فیلم گرم کنم و دوباره به گروه پیوستم. در حقیقت یک هفته سر کار نرفتم که سه روز آن، سه روز اول عید بود که در هر صورت و بدون هیچ اتفاقی هم آن سه روز تعطیل بود. در واقع من به خاطر این حادثه فقط ۴ روز کار را متوقف کردم. بعد از اینکه به کار بازگشتم حس کردم این یک هفته برای من حکم چهل روز را داشته و خیلی دیر گذشته. خوشبختانه هیچ‌کس با من مثل عزادار‌ها صحبت نمی‌کرد و فضا هم سنگین نبود، مثل قبل دوستانه بود، شاید، چون بچه‌ها هم در این یک هفته مدام با من همراه بودند و در تمام مراسم حضور داشتند. امیدوارم برای هیچ خانواده‌ای این اتفاق نیفتد. چون اینگونه اتفاقات واقعا وحشتناک است و هیچ وقت هم هضم نمی‌شود. شاید کسی که هیچ وقت نتواند با این مسئله کنار بیاید مادرم است. البته نمی‌توان گفت که این اتفاق برای چه‌کسی سخت‌تر بوده! اگر روزی تصمیم بگیرم تنها پیام اخلاقی زندگی ام را به جوان‌ها بدهم (چون از پیام دادن خوشم نمی‌آید) می‌گویم تا جایی که می‌توانید خوش بگذرانید شلوغ کنید. الان وقتش است...، اما با آتش بازی نکنید، با خطر. نه به خاطر خودتان، به خاطر ما، خواهرها.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت