از عشق در سایه «مرگ بر امریکا» تا دسترسی به مواد مخدر در زابل/ سوژه فیلمهای کوتاه، جذابتر از روایت فیلمهای بلند
شعله ور اگرچه پر از نماهای جذاب و بدیع است و نعمت الله را نیز با اختلاف، بهترین کارگردان این روزهای سینمای ایران دانست، اما فیلمنامه آخرین اثر او ضعیفترین در کارنامه کاری اش است. استفاده از نریشن در شعله ور، به کلی اشتباه است و روایت فیلم را برای مخاطب دچار اختلال میکند. مسئلهای که به فیلم ضربه زده و بهتر بود به هیچ وجه از آن استفاده نمیشد.
سرویس فرهنگی فردا:
شعله ور آخرین ساخته نعمت الله؛ بهترین کارگردانی و بدترین فیلمنامه حمید نعمت الله به عنوان یکی از بهترین کارگردانهای حال حاضر سینمای ایران، در مسیر فیلمسازی اش از "فیلم-پیرنگ" به "فیلم-شخصیت" رسیده است و دو فیلم آخرش (رگ خواب و شعله آور) برخلاف آثار اولیه کارنامه فیلمسازی نعمت الله بر مبنای شخصیت و با تکیه بر ذهنیات درونی آن ساخته شده است. در این روش که برخلاف جریان اصلی سینما -که وظیفه اش روایت قصه و استفاده از سلسله رویدادهایی برای ایجاد کشمکش در فیلم است- از یک شخصیت نامتعارف و تاحدودی ناسازگار با هنجارهای جامعه به عنوان عنصر اصلی فیلم استفاده میشود. در این فیلمها از عنصر تعلیق و کشمکش (با تعریفی که در روایت کلاسیک وجود دارد) استفاده نمیشود و تمامی شخصیتهای فیلم، در ارتباط با شخصیت اصلی و از زاویه دید او تعریف میشوند.
بهترین نمونه این قبیل آثار در سینمای امروز، فیلمهای پل توماس اندرسون، یکی از بهترین کارگردانهای حال حاضر هالیوود است که برخلاف جریان اصلی هالیوود، با استفاده از یک شخصیت به عنوان محور اصلی فیلمنامه، آثارش را میسازد. دو فیلم «خون به پا میشود» و «استاد» را میتوان بهترین آثار اندرسون در فیلمسازی به این شیوه دانست. اندرسون در ساخت این فیلمها از روایتی با ریتم کند به منظور نزدیکی بیشتر مخاطب با شخصیت اصلی استفاده کرده. نماهای طولانی و بدیع اندرسون از طبیعت و جغرافیای اطراف مخاطب باعث شده تا زیباشناسی منحصر به فردی در این آثار رقم بخورد. «شعله ور» حمید نعمت الله نیز -خواسته یا ناخواسته- به این دو اثر و به ویژه به «استاد» شبیه است و شخصیت اصلی فیلم (امین حیایی) نیز ویژگیهایی شبیه با فردی کوئل (یوآکین فونیکس) در این فیلم دارد. «شعله ور» هم مانند «استاد» دارای روایتی کند است که البته ریتم فیلم به درستی اعمال شده است. اما عاملی که باعث شده «شعله ور» بعد از یک ساعت، خسته کننده به نظر بیاید و در پایان فیلم، نتیجهای برای مخاطب نداشته باشد، شخصیت پردازی ضعیف فیلم است. در «استاد»، هنجارشکنیهای شخصیت اصلی فیلم به خاطر روحیاتی است که به دلیل حضور او در جنگ جهانی و مواجهه او با مرگ و خشونت به وجود آمده. نفرت و سرکوب، سراسر زندگی فردی کوئل را فراگرفته و او هرچه تلاش میکند همچون یک انسان عادی و مطابق با عرف جامعه زندگی کند، نمیتواند. عصبی است و برای فرار از سرکوبهایی که در جنگ با آنها مواجه شده، به آغوش یک زن پناه میآورد، اما حتی در رابطه اش نیز دچار مشکل میشود.
«شعله ور» بر مبنای مفهوم حسادت ساخته شده و به گفته نعمت الله، تم اصلی فیلم است. حسادت به خودی خود نمیتواند تم باشد، زیرا در ادامهی برتری طلبی به وجود میآید و باید برتری طلبی را تم اصلی فیلم دانست که البته فیلم از همینجا هم ضربه میخورد. برتری طلبی در شخصیت اصلی، نه در سراسر اثر که صرفا در چند صحنه از فیلم دیده میشود و تماشاچی، دلیل حسادت او را به درستی متوجه نمیشود. او آنچنان که باید از طرف جامعه طرد نشده و صرف تجربه ناموفق در زندگی زناشویی، دلیلی برای فرار او از جامعهای که در آن زندگی میکند، نمیشود. قهرمان منفی فیلم (اساسا چرا باید منفی باشد؟) به مواد مخدر و به نقطهای جغرافیایی پناه میآورد که هویتش در فیلم، فقط به دلیل استعمال مواد مخدر است و بس.
«شعله ور» پر از نماهای جذاب و بدیع است و نعمت الله را باید با اختلاف، بهترین کارگردان این روزهای سینمای ایران دانست، اما فیلمنامه آخرین اثر او در کارنامه کاری اش ضعیفترین است. استفاده از نریشن در «شعله ور» به کلی اشتباه است و روایت فیلم را برای مخاطب دچار اختلال میکند و بهتر بود به هیچ وجه از آن استفاده نمیشد.
بمب میخواهم آنجلوپولوس باشم دومین ساخته پیمان معادی به مراتب از فیلم اولش عقبتر است. اگرچه در «برف روی کاج ها» معادی توانست اتمسفری سرد و بی روح را در روایت رویدادهای زندگی یک زن میانسال به درستی به تصویر بکشد و البته نقاط ضعف فیلم را زیر سایهی نمایش سیاه و سفید آن پنهان کند، اما در «بمب» که موقعیتی نوستالوژیک از دهه ۶۰ را روایت میکند، به جز چند لحظه خنده دار بازی سیامک انصاری در نقش مدیر مدرسه، فیلم معادی هیچ چیز دندان گیری ندارد. طراحی صحنه و لباس اغراق شده و نمایشی فیلم، مخاطب را پس میزند و فیلمنامهای که پر از صحنههای متعدد اضافی است، باعث شده که کارگردان تکلیفش مشخص نباشد که میخواهد یک فیلم کمدی بسازد یا یک ملودارم ضدجنگ. همانطور که فرهادی برای جبران حفرههای فروشنده، دست به دامان «گاو» ساعدی شد، معادی نیز برای ماله کشی از همان ابتدا پوستر پاره شده ی «خانه دوست کجاست» کیارستمی را نمایش میدهد تا بگوید «من را از این زاویه نگاه کنید تا بهتر بفهمید چی ساخته ام.» حالا واقعا پوستر «خانه دوست کجاست» بر دیوار مدرسه ای نصب شده که مدیر و کادر اجرایی عقب مانده اش تا این اندازه توی ذوق می زند؟!
«بمب»، ضدجنگ نیست زیرا قبلتر از آن جنگی در فیلم ساخته نمیشود. با چند آژیر خطر و صحنههای فرار به پناهگاه، آن هم با چنگ اندازی به اسلوموشن با چاشنی موسیقی «النی کاریندرو»، جنگ ساخته نمیشود. در کنار بازیهای ضعیف فیلم که همه بد هستند و به خصوص حبیب رضایی بدترین است، بازی سیامک انصاری درست و جذاب است. سیامک انصاری به درستی وضعیت کمیک یک مدیر (حاکم) توخالی و متوهم را اجرا کرده و اگرچه در حد تیپ باقی مانده، اما نسبت به بقیه شخصیتها درستتر طراحی شده. مردی متوهم که بعد از هرشب موشک باران، جلوی یک مشت (به قول خودش) بزغاله -که موجوداتی شرطی شده از آن ها ساخته- خطاب به نفر اول دشمن بعثی سخنرانی میکند و بر سر او فریاد میزند و دست آخر نیز با فرود آمدن موشک در مدرسه، جلوتر از همه پا به فرار میگذارد. وضعیت او در «بمب» بی شباهت به فرمانده فیلم «غلاف تمام فلزی» نیست که بر سر همه سربازها فریاد میزند اما هنگام مواجهه نزدیک با دشمن، بیشتر از همه میترسد. کارگردانی بد پیمان معادی در سکانس موشک باران مدرسه باعث شده تا با آشفتگی در میزانسن، هیچ مفهومی در این صحنه به مخاطب منتقل نشود.
لیلا حاتمی -که همچنان همان همیشگی است- قرار است در سکانس پایانی فیلم در قامت زنی به تصویر کشیده بشود که جنگ، تمام زندگی اش را از او گرفته و حتی لحظهای که عشق او و همسرش دوباره جوانه میزند، سبوعیت جنگ، خودش را به او نشان می دهد. در «چمنزار گریان» (ساخته آنجلوپلوس) شخصیت اصلی (النی) در لحظات پایانی فیلم در قامت زنی به تصویر کشیده می شود که تمام هستی اش را به جنگ باخته و همسر و فرزندانش را به خاطر جنگهای متعدد از دست داده. در صحنه پایانی فیلم که النی بالای سر جنازه پسرش به جنازهی او میگوید که دیگر هیچ عشقی نخواهد داشت و سپس از عمق جانش فریاد میزند، نه یک زن بلکه سرزمینی را میبینیم که همه هستی اش را به جنگ باخته است. سکانس پایانی «بمب» پیمان معادی از این سکانس فیلم آنجلوپولوس، فقط موسیقی النی کاریندرو را دارد و در انتقال مفهومی مشابه با آن ناتوان است.
فیلمهای کوتاه از غافلگیری در «وقت ناهار» تا شکار «حیوان» در نقطه صفر مرزی در بین چهار فیلم کوتاهی که در روز دوم جشنواره اکران شد، دو فیلم «وقت ناهار» و «حیوان» از اهمیت بیشتری برخوردار بودند و سوژههایی قابل تامل و جذاب داشتند. «وقت ناهار» که تا کنون جوایز زیادی در جشنوارههای جهانی کسب کرده و توسط یک گروه دانشجویی ساخته شده، بدون شک بخت اول کسب جایزه بهترین فیلم کوتاه است. «وقت ناهار» یک غافلگیری دارد که در زمانی مناسب به درستی بر مخاطب اثر میگذارد. فضای فیلم به آثار فرهادی شبیه است و به نظر میرسد جوان دانشجوی کارگردان فیلم، بهتر از فیملسازان جریان اصلی سینمای ایران، فضای ذهنی فرهادی در آثارش را فهمیده است. در کنار همه نکات مثبت فیلم اعم از طراحی صحنه، صداگذاری و... بازی خورشید چراغی پور در نقش دختر نوجوان نقش اصلی فیلم قابل تحسین است.
مزیت فیلم کوتاه «حیوان» نسبت به «وقت ناهار» بهره مندی از یک مفهوم فلسفی در توصیف وضعیت انسان مدرن است. ,qudj مردی که برای فرار از وضعیتی که در آن زیست می کند و عبور از مرز، مجبور است برای به اشتباه انداختن سربازهای مرزی و جلوگیری از شلیک آن ها، پوست یک حیوان را به تن کند و از مرز بگریزد. او به مرور با تمرین رفتارهای حیوان، موجودی شبیه به او میشود و میتواند از مرز عبور کند. در آن سوی مرز، حالا او نه یک انسان که یک حیوان تعریف میشود. فرصتی برای تطبیق هویتش با نقطه جغرافیایی جدید پیدا نمیکند و دست آخر شکار میشود. فیلم به سرنوشت تلخ و تراژیک انسانی میپردازد که برای فرار از یک شکارچی، گرفتار شکارچی دیگری میشود؛ انسانی که تلاش میکند با امید به جهانی دیگر، از وضعیت و جهانی که در آن قرار دارد، فرار کند اما نمی تواند.
دیدگاه تان را بنویسید