من زنِ تنهای شبم / در ماه «آذر» آفریننده «آذر» ما را به آفریننده اصلی «آذر» حواله می دهد / چرا آقای تناردیه نمی گذارد کُزِت موتورسواری کند؟!

کد خبر: 755044

فیلم یک سکانس شروع موتورسواری بی ربط به قصه دارد. سپس 15 دقیقه شاهد کپی برداری دسته چندم فضاسازی ابتدای «درباره الی» هستیم و بعد یک دعوای کاملا بچه گانه دو مرد گنده.

من زنِ تنهای شبم / در ماه «آذر» آفریننده «آذر» ما را به آفریننده اصلی «آذر» حواله می دهد / چرا آقای تناردیه نمی گذارد کُزِت موتورسواری کند؟!

سرویس فرهنگی فردا: اینکه صفحه حوادث چند روزنامه را مرور کنیم و به چند شکایت خانوادگی و گزارش درگیری های فیزیکی و اعترافات مجرمین و متهمین بربخوریم، دلیل نمی شود با اضافه کردن چند چاشنی روزمره سیاسی-اجتماعیِ ژورنالیستی به آن، تصمیم بگیریم فیلمنامه بنویسیم و فیلم بسازیم و مخاطب را آزار بدهیم. «آذر» که اولین ساخته ی محمد حمزه ای است دقیقا چنین (و فقط چنین) ویژگی هایی دارد.

فیلم، یک سکانس شروع موتورسواری بی ربط به قصه دارد. سپس 15 دقیقه شاهد کپی برداری دسته چندم فضاسازی ابتدای «درباره الی» هستیم و بعد یک دعوای کاملا بچه گانه دو مرد گنده و آنگاه «زیرتیغ» محمدرضا هنرمند را به تماشا خواهیم نشست.

من زنِ تنهای شبم

آذرنگ با هومن سیدی (و انگار با پدرش) همان می کند که پرستویی با پسیانی کرد. اما اینجا قربانی فیلم، ما به ازای پرستویی یا پسیانی در قصه نیست. قربانی، زنی است که از تمام این دنیا، یک اجازه موتورسواری و اشتغال برای تامین معاش خانواده می خواهد و ای وای بر جامعه ی مردسالارِ متعصبِ دروغگوی فاسدی که نمی گذارد آذر (بخوانید: کُزِت) نفس بکشد. زنی که حتی وقتی مردی با ماشین به او می زند و اطرافش را مردها گرفته اند، بی آنکه به یکی از آنها نگاه بکند و حرفی بزند، سوار بر مرکب تنهایی اش می شود و به راهش ادامه می دهد. اگرچه شوهرش هم برای رهایی خود از او مایه می گذارد و از او استفاده ابزاری می کند، اما در واقع در مقابل این زن و خواسته ی شرافتمندانه اش، یک ولی دم (بخوانید: آقای تناردیه) پیر قرار دارد که هم مرد متجاوز "فروشنده" فرهادی است (یعنی چنین پیش فرضی به مخاطب گرا می دهد)، هم پولدار و دیکتاتور و تمامیت خواه است و هم عصبی و خشن و تخریبگر.

من زنِ تنهای شبم

سکانس بی نظیر و تکرار نشدنی شب تولد کودک در رستوران را ای کاش دوباره می توانستیم ببینیم. در حالیکه همه خوشحال و آرام هستند، پیرمرد ولی دم (همان آقای تناردیه) که با ماشینش در مقابل رستوران پارک کرده، به دنبال انتقام از ماشین پیاده می شود و در مقابل شیشه رستوران، زیر نور فلشر قرمز در مقابل آذر (کُزِت قصه ما) و دخترش و زوج خوشحالِ هیچی ندار می ایستد (مثلا آنها هم او را نمی بینند) و احتمالا دارد نقشه می کشد چگونه شادی مردم ساده دل را به هم بزند. با چنین سکانسی که بیشتر از فیلم های اسلشر بر می آید تا یک فیلم رئال اجتماعی، پیرمرد از آقای تناردیه، به کُنت دراکولا ارتقا می یابد. کسی که پول دارد و خون مردم را در شیشه می کند، برای پسرش حق انتخاب قائل نیست، با موتورسواری خانم ها مشکل دارد، دلش می خواهد زن ها اگر قرار است کار کنند شغلی داشته باشند که او می گوید و . . . اما چرا تا این اندازه وحشی و تمامیت خواه است؟ چون متعصب است و (احتمالا) مذهبی. و فیلمساز رویش نشده یا شاید جرات نکرده بگوید این پیرمرد، مذهبی است وگرنه شاید اگر می توانست او را پشت تریبون نماز جمعه هم قرار می داد تا فیلم نازلش لااقل بفروشد. باقی فیلم هم لحظات موتورسواری نیکی کریمی و نماهای نقطه نظر بی ربط او از شهر است و برای اینکه یکوقت ریتم را نیندازد و حال تماشاچی بد نشود، موسیقی متن فیلم به کمک فیلمساز می آید تا شاید رنگ و بویی ملودراماتیک به فیلم بدهد.

«آذر» حتی به سربازانی که مرخصی ساعتی می گیرند و برای استراحت به سینما می روند پیشنهاد نمی شود.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت