خاطرات مردمی از کشف حجاب رضاخانی/ کشف حجاب باعث فوت مادربزرگم شد

کد خبر: 696604

مادربزرگ پدرم تا 7 سال بعد از این که ماموران او را کشف حجاب کردند در زیر زمین خانه، خودش را زندانی کرد تا این که بر اثر غم و افسردگی از دنیا رفت.

خاطرات مردمی از کشف حجاب رضاخانی/ کشف حجاب باعث فوت مادربزرگم شد
کشف حجاب
سرویس فرهنگی فردا: 21 تیر، سالروز قیام گوهرشاد و قتل‌عام مردمی است که در مقابل کشف حجاب رضاخانی ایستادگی کردند، این کشتار به قدری گسترده بود که تعداد شهدای این قیام تا چند هزار نفر هم گفته شده است. به همت فعالان تاریخ شفاهی انقلاب، بخشی از خاطرات مردمی مربوط به این واقعه که به عنوان «هفت سال دفاع مقدس فرهنگی»، شناخته می‌شود، جمع‌آوری شده است که در ادامه تعدادی از آنها را می‌خوانید.
چند روسری پوشیدم
خاطره از محسن خاکی پور، به نقل از مادر بزرگ مرحوم آقابیگم کیایی، مکان اتفاق روستای دردشت استان اصفهان
مادربزرگم برای این که مامورین نتوانند روسری ایشان را بردارند چند تا روسری می‌پوشیدند. یک بار وقتی مامورین به ایشان نزدیک میشوند که روسری شان را بکشند، ایشان که شیرزنی بودهاست، زیر گوش مامور میزنند. مادربزرگم در خانه کار میکردند و سفید آب (روشور) تولید می‌کردند.
به خاطر حجاب خودش را در زیر زمین زندانی کرد!
خاطره از صدیقه خلف شوشتری، به نقل از مادر بزرگِ پدر مرحوم مریم خلف شوشتری، مکان اتفاق شوشتر خوزستان
مادربزرگ پدرم تا 7 سال بعد از این که مامورین ایشان را کشف حجاب کردند در زیر زمین خانه، خودش را زندانی کرد تا این که بر اثر غم و افسردگی از دنیا رفت.
چه زن چه مرد باید شبیه غربی‌ها باشند
خاطره از عزت الله باسلیقه، به نقل از یکی از اقوام آقای محمد ابراهیم پیش بین متولد 1300 شمسی، مکان اتفاق استان خراسان رضوی، شهر خواف، روستای خرگرد
وقتی که فشار آوردند که باید حجاب را از سر بردارید افراد زیادی از منطقه ما، که به مرز افغانستان نزدیک است به آنجا پناهنده شدند. وقتی مردها پالتو می‌پوشیدند پایین لباس آنها را می‌بریدند. هدف این بود که افراد، چه زن چه مرد، شبیه غربیها باشند.
برگ‌های زردآلو چسبانده و موهایش را کوتاه کرده تا کسی موهایش را نبیند
خاطره از محمد باقر زینعلیان متولد 1317، مکان واقعه مشهد
ما 8 تا برادر هستیم. یک برادر ما یک بار مریض شد و نزدیک 50 روز بیمارستان بود. مادر ما برای این که بتواند به او سر بزند یک پالتو قهوهای بلند دوخته و پوشیده بود و برای آنکه کسی موهایش را نبیند کلاهی بر سرش گذاشته و زیر آن کلاه، برگهای زردآلو چسبانده بوده و موهایش را کوتاه کرده بود. مادرمان در حدود 7 سال از خانه خارج نشد.
از ترس مامورها شبانه فرار کردیم
خاطره از معصومه سادات شمسی پور به نقل از مادربزرگ مرحوم خانم شهبانو خورزانی متولد1304، مکان واقعه خور استان اصفهان
در زمان کشف حجاب پدرمان تصمیم گرفت که به خانهای که در دامغان داشتیم، برویم. از ترس ماموران شبانه فرار کردیم. مایحتاج راهمان را جمع کردیم و پیاده رفتیم. شبها حرکت میکردیم و روزها در قناتها پنهان میشدیم. بعد از 2 یا 3 روز به دامغان رسیدیم.
قزاق‌ها جرئت نکردند به مردم روستا نزدیک شوند
خاطره از عرب‌مرادی به نقل از پدربزرگِ پدر مرحوم غلام عرب‌مرادی، مکان واقعه شاهرود
پدربزرگ پدرم کدخدای روستا بودهاست.روزی قزاقها به سرچشمه آمدند و چورشو (چادر شب) را از سر زنان کشیدند. کدخدا دستور میدهد که قزاقها را پیش او بیاورند. کدخدا به آنها میگوید چه کسی جرأت کردهاست که به خانمها اهانت کند؟! دستور میدهد جلو قزاقها کاه بریزند و به طویله ببرند. بعد از آن قزاقها دیگر جرأت نکردند به زنان روستا نزدیک شوند.
دروازه‌های روستا را بستند و شروع به کشف حجاب کردند
خاطره از فاطمه زارعان به نقل از مادربزرگ متولد 1312 مکان واقعه محسن آباد اصفهان، زمان واقعه 1320
کدخدای دهی که مادر بزرگم در آن زندگی می‌کرده، آدم خوبی بوده است. به افراد ده گفته که افراد از خانه‌هایشان بیرون نیایند. اما سرانجام یک روز مأمور کشف حجاب وارد ده می‌شود و کلید روستای محسن آباد را که دو دروازه داشته است از کدخدا می‌گیرد و درب‌ها را قفل می‌کند و این شعار را با صدای بلند می‌خواند: «منت شاه را دارم حجاب را برمیدارم». بعد از خواندن این شعر و در حین شعار دادن به همراه نیروهای خودش، هر کسی را که حجاب داشته را بی حجاب و برهنه کرده است.
به شرطی میگذاریم سرون (حجاب کامل) بگذارید که تریاک بکارید!
خاطره از علی گوهری به نقل از مادربزرگ مرحوم لیلی جمالی، مکان واقعه ایلام شهر شیروان روستای علی‌آباد علیا
مادر بزرگم در آن زمان سربندهایی می‌گذاشتند که به سرون معروف است که گلهای خاصی دارد و به گونه‌ای است که سر و گوش‌ها را می‌پوشانده (حجاب کامل بوده است). در زمان کشف حجاب خانم‌ها گودال‌هایی می‌کندند، زمانی که مأمورین می‌آمدند، خانم ها، برای آنکه مامورین سرونها را از آنها نگیرند سرونها را داخل گودال می‌انداختند و روی آن خاک می‌ریختند. مادربزرگم تعریف می‌کرد که یکی از ماموران به نام آقای میرزا رضا می‌گفت: شرط این که اجازه دهم که سرون بگذارید این است که در زمین‌های کشاورزی تریاک بکارید!
دعا می‌کند که بمیرد و میمیرد
خاطره از محمد تقی جعفری متولد 1318 به نقل از مادر متولد 1288، مکان واقعه اراک، شاهسوران
ماموران بعد از خروج مادرم از حمام به دنبال او میدوند، او به طرف حمام میدود، اما ماموران در حمام سرد روسریاش را میکشند، مادرم میگوید:«خدایا من تحمل این وضع را ندارم و اگر این وضع ادامه پیدا میکند جانم را بگیر». دعایش مستجاب می‌شود و هفته بعد ایشان از دنیا میروند.
عروس را با پارچه‌ای می‌پوشانند و به خانه‌ی داماد میبرند
خاطره از سید جواد امامی به نقل از مادر بزرگ همسر مرحوم ربابه دهقانی، مکان واقعه روستای فیروزآباد میبد
خانمم تعریف می‌کردند که در زمان کشف حجاب، پدرشان زمان مراسم عقدشان، به خاطر اینکه ماموران حکومتی به ایشان آزار نرسانند و به حجابشان تعرض نکنند، ایشان را با پارچه‌ای می‌پوشانند و در آغوش به خانه‌ی داماد میبرند و مراسم عقدشان را درآنجا برگزار می‌کنند.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت