کافه‌نشینی با رفقا به صرف کتاب!/ هزینه؛ مجانی، آدرس؛ شهر آفتاب

کد خبر: 665109

هر چند که نمایشگاه پر از سوژه است ولی خب فعلا همه را نمی‌نویسیم تا بلکه ملت خودشان بیایند و ببینند. دلتان می‌خواهد جایی، ساعتی را خوش باشید حتی کتاب نخرید، قطعا شهرآفتاب همان جاست. پیشنهاد می‌کنم با مترو بروید و پیاده‌روی کنید وگرنه خیلی از فضاهای توی راه را از دست می‌دهید.

کافه‌نشینی با رفقا به صرف کتاب!/ هزینه؛ مجانی، آدرس؛ شهر آفتاب
نمایشگاه شهر آفتاب
سرویس فرهنگی فردا؛ محسن غلامی (قلعه‌سیدی): از مترو که بیرون می‌آیم، ملت یکهو به سمت ماشین‌های بامزه و برقی ورودی «شهر آفتاب» می‌روند؛ دو می‌زنند البته، همه باهم شبیه کورس. احتمالا فکر می‌کنند که جا گیرشان نمی‌آید و مجبورند پیاده تا دم غرفه کتاب‌ها بروند. حق دارند انصافا، همین که می‌رسم به ماشین‌ها، صف چند ده نفری پشت سرم می‌بندند و یکی یکی سوار می‌شوند. خودمانیم راهی هم نیست؛ تازه حیف این مسیر چند صدمتری که سواره برویم.
ولش کن! سوار می‌شوم. روی صندلی همین ماشینِ نقلی که می‌نشینم، ماشین راه می‌افتد، تا برسم به سالن ناشران عمومی، اطراف را به قولی دید می‌زنم. انصافا فضای شهرآفتاب جان می‌دهد برای نمایشگاه برگزار کردن. همه‌جوره با حال است، چقدر جالب فضای بیرونی سالن ناشران را تزئین کرده‌اند.
ما که نمایشگاه‌های خارجی نرفته‌ایم اما حتی اگر شبیه عکس‌شان باشند، اینجا یک قدم خوشگلتر است همین شهر آفتاب خودمان را می‌گویم. غرفه‌چیدنش را البته نمی‌دانم چون این دیگر کمی ذوق غرفه‌دار را می‌طلبد و خب به پول توجیبی‎ای برمی‌گردد که او زرق و برقی به غرفه‌اش بدهد.
اوه یاد غرفه‌های مصلی بخیر. درهم برهم و چقدر شلوغ. اکسیژن کم می‌آمد. وسط شهر بود و خب شاید برای عده‌ای بهتر. شهر آفتاب ولی چیز دیگری‌ست واقعا. اینجا کتاب هم نخریدی، نخریدی! می‌نشینی و با بچه‌ها دلی از عزا درمی‌آوری. پر است از تنقلات و غذاهای جورواجور البته فکر نکنید که مفتی‌ست. پول نداشته باشی، مجبوری با همان بیسکوئیتِ توی کیفت سر کنی.
از شوخی که بگذریم نمایشگاه با این همه امکانات و فضای بصری که شهر آفتاب برایش فراهم کرده؛ فقط کمی نبوغ در غرفه‌چینی و برنامه‌های جنبی می‌خواهد که حال و هوای بازدیدکننده‌اش را عوض کند. امسال استارت خوبی زد، لااقل از بی‌نظمی‌های قبل چندان خبری نیست.
نمایشگاه کتاب تهران
البته خب گه‌گاه صدای ناخراش و دادی مثل «چسب رو بده، این رو ببند، کجا رو سوراخ کنم، آقا کتاب نخوره توی سرت، نت مفتی از کجا بگیرم و ... » شنیده می‌شود. ایرادی ندارد بالاخره یکی دو روز اول بود؛ می‌گذاریم به پای دقیقه نود بودن دوستان برگزاری.
از فضای بیرونی نمایشگاه و تر وتمیز بودنش رد شویم؛ پس برویم داخل غرفه‌ها. خوبند واقعا یعنی نظم به ظاهر مناسبی دارند و کتاب‌چینی ناشران بالاخره تمام شده بود. هرکسی هم سرش توی کارش خودش هست. فقط منتظر بازدیدکننده‌ها هستند که بیایند و کتابی چیزی بخرند.
این بانکی‌ها هم چه برو بیایی دارند. همه‌جا هستند و خیلی راحت و مودبانه نیز بن‌کارت بچه محصل‌ها را تحویل می‌دهند. بساط اغذیه و فروشگاه‌های زنجیری‌ای فلانی که اشاره کردم نیز براه هست. اسم نمی‌آوریم تا تبلیغ نباشد مثلا! چسبیده‌اند به ناشران عمومی و می‌شود از ته غرفه‌ها، رنگ و لعاب بساطشان را دید. اینجوری بنویسیم که همه سرشان به جایی گرم است.
ولی حتی اگر همه سوروسات نمایشگاه را بیخیال شویم؛ مگر می‌شود سراغ بخش کودک را نگرفت. قشنگ معلوم است که با برنامه توی نمایشگاه حضور دارند. چقدر هم خوشگل دست به سر و روی غرفه‌های‌شان کشیده‌اند. کاش ناشران عمومی و بقیه بروند و تزئین‌بندی و غرفه چیدن را از اینها یاد بگیرند.
منتظر هم ننشسته‌اند که مثلا خود نمایشگاه و ارشاد و اینها امکانات بهشان بدهند، از جیب برای غرفه‌های‌شان خرج کرده‌اند. البته هنوز می‌توانند با عروسک و طرح‌های کارتونی و غیره فضا را بچگانه‌تر کنند البته اگر مسئولین نمایشگاه اجازه بدهند!
ولی همین فضای فعلی سالن کودک و نوجوان، صد شرف دارد به بخشی مثل ناشران خارجی. انصافا غرفه‌های ناشران خارجی بی‌حال است و خشک؛ کمی ارشادی‌ها به این بخش هم برسند جای دوری نمی‌رود.
باز هم دم ناشرین دانشگاهی گرم، البته حالا درست است که ازتان تعریف می‌کنیم اما لااقل فهرستی از ناشران را جلوی در ورودی بزنید؛ همه گیج‌اند که فلان ناشر دقیقا کجای نمایشگاه هست؟
راستی من هنوز نفهمیدم چرا توی این نمازخانه سیاری که خیلی هم جادار است، تیم اجرایی لااقل سری نزده‌اند بلکه ببیند کم و کسری دارد یا نه؟ باور کنید نماز جماعتی خواندیم بدون یک مهر؛ همه سنگ بدست بودیم!
رادیو کتاب این وسط چه می‌گوید؟ چقدر روی مخ است؛ شوخی می‌کنیم ولی خب دو تا مجری زن و مرد دارد که از همه‌چیز گپ می‌زنند و سر به سرهم می‌گذارند جز کتاب. بیچاره ناشران عمومی بالاخره مجبورند این دو تا خوش‌صدا را تحمل کنند.
نمایشگاه کتاب تهران
این را هم بگویم لااقل توی نمایشگاه کتاب، می‌توانید ترکیبی از آهنگ‌های نوستالوژی را در فضای بیرونی گوش کنید. چه ذوقی دارد اویی که قسمت پخش را در اختیار دارد. فکر کنم از آن پیرمردهای سنتی‌دوست قدیمی‎ست. دمش گرم ولی!
فضای شهرآفتاب اینقدر بزرگ هست که اگر کسی هم نخواهد کتاب بخرد، به صرف تفریح سفره‌ای چیزی روی چمن‌های و فضای با حال توی شهر آفتاب، پهن کند. هم فال است و هم مکانی برای خرید و تفریح. گفتم خرید؛ منظورم فقط کتاب که نیست. بروید و خرید روزانه‎تان را از فروشگاه‌های زنجیره‌ای آنجا تهیه کنید به همین راحتی، اصلا بساطی‌ست بیا و ببین.
پیشنهاد می‌کنم آنهایی که از کافه‌رفتن خسته شده‌اند یا دنبال این هستند که دست رفقا را بگیرند و بروند جایی بلکه دورهمی بنشینند و گپی چیزی بزنند، نمایشگاه عالی‌ست. خصوصا زوج‌های جوان که دیگر برایشان نور علی نور است! بروید فضای بیرونی غرفه‌ها و شهری فرهنگی را اطراق و کیف کنید.
البته نمایشگاه پر از سوژه است ولی خب فعلا همه را نمی‌نویسیم تا بلکه ملت خودشان بیایند و ببینند. دلتان می‌خواهد جایی، ساعتی را خوش باشید حتی کتاب نخرید، قطعا شهرآفتاب همان جاست. پیشنهاد می‌کنم با مترو بروید و پیاده‌روی کنید وگرنه خیلی از فضاهای توی راه را از دست می‌دهید.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت