علاقهای به شهرت ندارم/دوست دارم سه دختر داشته باشم
واقعا علاقهای به شهرت ندارم و ترجیح میدهم یک زندگی شخصی و کاملا خصوصی داشته باشم هیچ وقت نمیتوان خوب و بد را از هم جدا کرد و بهتر است بگویم همه چیز در هم است، ولی دوست داشتم مسیر دیگری را میرفتم و ترجیح میدادم که انسان اندیشمندی باشم تا فردی شناخته شده و مشهور.
مجله زندگی و ایده آل، آزاده نامداری از دنیای زنانه و مادرانهاش گفت و تمام آرزوهایی که برای گندم و آینده زندگیاش دارد این گفتگو هنوز هم خواندنی است. دروغ و صفحههای جعلی در اینستاگرام با یک هوش متوسط هم میتوانیم دروغها مطالب و صفحههای غیرواقعی را از واقعیت تشخیص دهیم. در برخی صفحات حرفهایی زده میشود که کاملا مشخص است رنگی از واقعیت در آنها وجود ندارد. همین دروغهای کاملا عیان، تکلیفمان را با چهره واقعی آدمها مشخص میکند. در واقع خیلی وقتها موضعگیریهای مان در مورد موضوعات سیاسی، آدمها، اتفاقات، آلودگی هوا، غذایی که میخوریم و ... بخشی از شخصیت ما را نشان میدهند که هر چقدر هم بخواهیم ان را پنهان کنیم باز هم نمیشود. علاقهای به شهرت ندارم واقعا علاقهای به شهرت ندارم و ترجیح میدهم یک زندگی شخصی و کاملا خصوصی داشته باشم هیچ وقت نمیتوان خوب و بد را از هم جدا کرد و بهتر است بگویم همه چیز در هم است، ولی دوست داشتم مسیر دیگری را میرفتم و ترجیح میدادم که انسان اندیشمندی باشم تا فردی شناخته شده و مشهور. انسان تجربهگرایی هستم فکر کنم تا آخر عمرم تجربه کنم و بعد بیندیشم که تصمیمام درست یا غلط بوده است بعضیها این گونه هستند که فکر میکنند با تجربه کردن باید به نتیجه برسند البته من نسبت به گذشته خیلی بهتر شدهام خیلی وقتها همسرم به عنوان زنگ خطر بعضی مسائل را به من گوشزد میکند که باعث میشود بیشتر فکر کنم. من حالا مادر یک دختر هستم و به خاطر او هم که شده باید کمی مواظب باشم. خیلی خوشبختم تصور شما از آرامش چیست؟ یک زندگی بدون فراز و نشیب و کاملا یک دست؟ نه این زندگی حوصله مرا سر میبرد رابطهام با همسرم همان چیزی است که همیشه رویای آن را داشتم. گندم و دیگر هیچ قبلا هم در مصاحبهای گفته بودم که دوست دارم سه دختر داشته باشم؛ لیلی، گندم و خورشید نامهایی هستند که به آنها علاقه دارم قبل از این که بچهدار شوم، یکی از دوستانم بچهدار شد و اسم فرزندش را لیلی گذاشت. یکی از اقوام نزدیک هم اسم خورشید را برای دخترش انتخاب کرد بنابراین اسم دخترم را گندم گذاشتم آمدن گندم خودم و زندگیام را خیلی تغییر داد؛ هر چه زندگیام پیش میرود این تغییر بیشتر میشود. هر چقدر که گندم بزرگتر میشود مرا بیشتر میشناسد؛ تشخیص میدهد که من به عنوان مادر برایش با دیگران فرق دارم این موضوع واقعا برایم باارزش است. اگر بخواهم صادقانه بگویم، اولین نگرانیام این است که دوست ندارم گندم هیچ وقت از پیش من برود به دشت دوست داشتیم بچه اولمان دختر باشد. روزی که به ما گفتند بچه دختر است. واقعا شادی در چهره هر دوی ما کاملا مشخص بود. از دو چیز خوشحال بودیم؛ از این که بچهدار شدیم و بچه سالم است و از این که فرزندمان دختر است. یعنی اگر میگفتند بچه پسر است، نمیدانستیم باید چه کار کنیم. گندم حتما یک آدم احساسی، شاعر و عاشق میشود حتی یاد میگیرد چطور درگیر خانواده باشد. من هم قطعا به او جنگیدن، فکر کردن و در جامعه بودن را یاد میدهم.
دیدگاه تان را بنویسید