سرویس فرهنگی فردا: سالی که گذشت شگفتیسازان زیادی داشت؛ از شهدای مدافع حرم گرفته که برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) رنج و زحمت مبارزه در راه خدا و شهادت در غربت را به جان خریدند تا شهدای آتش نشان که جانشان را کف دستشان گرفتند و برای حفظ جان هموطنانشان به میان آتش و آوار رفتند.
فرارسیدن سال نو و فرصتی که خدواند برای آغاز یک سال جدید در اختیار ما قرار داده است؛ بهترین زمان برای شناختن بیشتر این شگفتیسازان است. کسانی که عمری در میان ما زندگی کردند و حالا بهترین فرصت برای الگو گرفتن از سیره عملی آنهاست.
ماهنامه همشهری پایداری در ویژه نامه نوروز امسال در پروندهای به معرفی تعدادی از شهدای مدافع حرم سال 95 پرداخته است که ما نیز بخشهایی از آن برای آشنایی بیشتر مخاطبانمان با این شهدای گرانقدر بازنشر خواهیم کرد.
جاويدالاثر اميرعلي محمديان/ حوزه ي فعاليت: مستشار نظامي / محل شهادت: دمشق
جوانترين شهيد مدافع حرم است. شهيد جاويدالاثري كه پدر و مادرش بهوقت دلتنگي بايد با ياد و خاطرهی او زندگي كنند. متولد آذرماه 1371 بود. با شروع جنگ آرام و قرار نداشت، معتقد بود در مكتب امام حسين(ع) درس آزادگي ياد گرفته است و دلش راضي نميشود به خاندان پيامبر(ص) اهانتي شود.
همهی دلخوشياش رفتن به مسجد بود
اميرعلي از همان دوران كودكي نوع نگاه و رفتارش با ديگران فرق ميكرد. بيشتر از سنش ميفهميد و همين باعث شده بود براي مادرش تكيهگاهي باشد. نصيبه ابراهيميان، مادر شهید محمدیان ميگويد: «من و اميرعلي باهم يك غار تنهايي داشتيم. وقتي دلم از دنيا ميگرفت به آنجا ميرفتيم و با او درددل ميكردم. شنوندهی خوبي بود. حالا من ماندهام و تنهايي.» از پنج، شش سالگي شروع به حفظ آيات قرآن كرد و مادر با استعدادي كه در او ديد، نامش را در كلاس قرآن مسجد محله نوشت. مادر ادامه ميدهد: «همهی دلخوشياش رفتن به مسجد بود. مثل جوانهاي امروزي اهل رفتن به پارك يا سينما نبود. در هيئتها تا ديروقت فعاليت ميكرد. گاهي اوقات خسته و گرسنه به خانه ميآمد. ميگفتم مگر آنجا به شما غذا نميدهند، ميگفت بهجز من هم آدم بود. اميرعلي در تعزيه شركت ميكرد اشقياخوان بود و به سبب درشتي هيكلش نقش شمر را به او داده بودند. سال گذشته گفت دلم نميخواهد محرم اينجا باشم. تعزيه هم اجرا نكرد. هر سال داخل شهرك ايستگاه صلواتي برپا ميكرد. ميگفت مامان شلهزرد و عدسي درست كن. ميبرد آنجا.»
قربانی حضرت زينب(س)
با شروع جنگ سوريه، اميرعلي آرام و قرار نداشت. مرتب موضوع رفتنش را در خانه مطرح ميكرد. اما مادر اجازهی رفتن به او نميداد. به هر حال مادر بود و يك اميرعلي كه به اين راحتيها نميتوانست دورياش را تحمل كند حتي وقتي مسافرت كوتاهي ميرفت مادر چشم به راه بود تا زنگ در را بزند و با شنيدن صداي فرزندش، دوباره آرامش را تجربه كند اما اميرعلي هم دلش هواييِ حرم شده بود. از هر دري وارد ميشد به بنبست ميرسيد تا اينكه يك روز سرشوخي را با مادر باز كرد، كلي سربهسرش گذاشت. خوب كه دل او را نرم كرد، موضوع اعزام به سوريه را با او درميان گذاشت. باز مادر مخالفت كرد. باقي ماجرا را از خود مادر ميشنويم: «لحظهی آخر حرفي به من زد كه تسليم شدم. گفت كه از بين سه فرزندي كه خدا به شما عنايت كرده نميخواهي يكيشان را قرباني حضرت زينب(س) كني؟ حرفي براي گفتن نداشتم. وقتي ميخواست برود وصيت كرد اما من گوش ندادم. گفتم رسم است پدرومادر براي فرزندانشان وصيت ميكنند؛ برعكس شده. خنديد و گفت باشد نميگويم. حرفهايش را نوشته بود. با همه خداحافظي كرد و حلاليت طلبيد.» مدت زيادي در سوريه نبود كه خبر شهادتش را آوردند. مادر ميگويد: «يكي از
دوستانش براي ما تعريف كرد. گفت دشمن كه حمله كرد هركدام از ما پناه گرفتيم. اميرعلي پايش تير خورد و روي زمين افتاد. خواستيم كمكش كنيم، نگذاشت. گفت برويد، من خودم را به شما ميرسانم. اما ديگر كسي خبري از او ندارد.» مادرش ادامه میدهد:«اميرعلي خيلي حضرت فاطمه(س) را دوست داشت و هميشه ميگفت دلم ميخواهد مثل خانمم گمنام باشم.»
موتورم را بفروشيد
اميرعلي دربارهی كارهايي كه ميكرد خيلي حرف نميزد و كسي هم نميدانست كه او حقوقش را خرج نيازمندان ميكند. تنها دارايي اميرعلي يك موتور بود كه آن را هم با قرض خريده بود. وقتي هم رفت به مادرش سفارش كرد اگر برنگشتم آن را بفروشيد و بدهيهاي مرا بدهيد.
به وسايل بيتالمال دست نزنيد
پشت يك برگه موارد بدهياش نوشته شده است. تأكيد داشت به وسايل بيتالمال دست نزنيد و خودش هم دست نميزد. اما با اينحال براي اطمينان وجهي را به اين موضوع اختصاص داده بود. خودش نماز و روزههايش را بهجا آورده اما اين 30 روز نماز قضا كه نوشته مربوط به يكي از دوستانش است كه در سانحهی تصادف فوت كرده است.
دیدگاه تان را بنویسید