سرویس فرهنگی فردا: سالی که گذشت شگفتیسازان زیادی داشت؛ از شهدای مدافع حرم گرفته که برای دفاع از حرم اهل بیت(ع) رنج و زحمت مبارزه در راه خدا و شهادت در غربت را به جان خریدند تا شهدای آتش نشان که جانشان را کف دستشان گرفتند و برای حفظ جان هموطنانشان به میان آتش و آوار رفتند.
فرارسیدن سال نو و فرصتی که خدواند برای آغاز یک سال جدید در اختیار ما قرار داده است؛ بهترین زمان برای شناختن بیشتر این شگفتیسازان است. کسانی که عمری در میان ما زندگی کردند و حالا بهترین فرصت برای الگو گرفتن از سیره عملی آنهاست.
ماهنامه همشهری پایداری در ویژه نامه نوروز امسال در پروندهای به معرفی تعدادی از شهدای مدافع حرم سال 95 پرداخته است که ما نیز بخشهایی از آن برای آشنایی بیشتر مخاطبانمان با این شهدای گرانقدر بازنشر خواهیم کرد.
محسن خزائی/ حوزه فعاليت: رسانه / محل شهادت: حلب
شهید محسن خزائی خبرنگار اعزامي صداوسيما به حلب بود و 22 آبان95 در حين تدارك ارسال خبر، مورد اصابت خمپارهی تروريستها قرار گرفت و به شهادت رسيد. داوطلبانه و مشتاقانه به سوريه رفته بود تا در ميان مدافعان حرم، هم تصويرگر مجاهدتها و رشادتهايشان باشد، هم در جمعهاي شبانه برايشان مداحي كند. صداي آشناي او بهخصوص در روزهاي پاياني اشغال حلب، هنوز در خيالها جاري است: «محسن خزائي، خبرگزاري صداوسيما، حلب.»
از پشت دوربين و ميز تا پشت خاكريزها
بيانيههاي فراواني با شهادت «محسن خزائي» منتشر شد و جملات فراواني در قالب پيام تسليت برايش گفتند، اما بيانيهی جمعي از اهالي داغدار رسانه كه در سوگ يار و همكار خود نشسته بودند، حال و هواي ديگري داشت. در بخشي از آن پیام نوشته شده: «در چنين ميدان نبردي، اجر آناني كه از پشت ميزهاي روزمرگي تحريريهها و مقابل دوربينهاي بيرمق استوديوها خود را نجات داده و وارد اين ميدان نبرد نابرابر ميشوند، دوچندان است. اين روزها جامعهی رسانهاي كشور داغدار و البته مفتخر به پر كشيدن يكي ديگر از عاشقان اين راه خطير و نوراني است. شهيد محسن خزائي كه با نثار خون خود نشان داد به آنچه ميگويد و گزارش ميكند، چنان ايماني راسخ دارد كه از بذل جان خويش نيز دريغ و پروايي ندارد.»
زادهی اصفهان، اهل زاهدان
محسن خزائي زادهی اصفهان و اهل زاهدان، در سال 51 متولد شده بود. از حدود بیست سالگي خبرنگاري را شروع كرد و سال 74 مدير باشگاه خبرنگاران جوان استان سيستانوبلوچستان شد. تحركات گروهكهاي ضدانقلاب در جنوب شرق كشور، از همان زمان او را به سوي خبرنگاري در حوزهی جنگ و مقاومت سوق داد. در سال 84، حادثهی تروريستي تاسوكي در جادهی زاهدان به زابل اتفاق افتاد و گروهك تروريستي جندالله تعدادي از هموطنان را به شهادت رساندند. محسن خزائي چنانكه انتظار ميرفت، در محل حادثه حضور داشت و كم مانده بود كه در دام تروريستها بيفتد. پسازآن بهعنوان مدير بخش خبر به صداوسيماي گيلان رفت و آنجا ماند تا زماني كه تحركات تروريستها در سوريه آغاز شد. عشق به دفاع از حرم او را به سوريه برد و مدتي نگذشت كه تصوير او با لباس رزم از قاب تلويزيون به تصويري آشنا تبديل شد و نيز صداي گرمش كه گاهي با اضطراب از پيشرفت تروريستها ميگفت و گاهي با شوق از عقب راندن آنان خبر ميداد.
سوژهپردازی كه سوژه شد
22فرورديـن محسن خـودش سوژه خبرها شد. تروريستها خودروياش را در جادهی فرودگاه بينالمللي دمشق به گلوله بستند و او را مجروح كردند. زمان زيادي نگذشت كه او بار ديگر در قاب تلويزيون ظاهر شد و بهخصوص با آغاز عمليات آزادسازي حلب، همپاي ارتش سوريه در مناطق عملياتي حضور داشت و خبرها را داغ و عيني مخابره كرد. مديرمسئول روزنامهی جامجم در يادداشتي به مناسبت شهادت محسن نوشت است: «او راوي صادقي بود كه فراتر از تراز خبرنگاران معمولي براي شكار صحنههاي رشادت مدافعان حرم تا چند قدمي تكفيريهاي سفاك ميرفت تا خبري مبتني بر واقعيات و تصويري عيني از آنچه در حلب ميگذرد براي مخاطبان مخابره و ارسال كند.» او سرانجام در گلزار شهداي زاهدان به خاك سپرده شد و آرام گرفت. شهيد خزائي سه فرزند داشت، دختر كوچك او زينب، فقط سه سال دارد. شوراي اسلامي شهر ياسوج، خياباني را در اين شهر به نام شهيد خزائي مزين كرده است. مردي كه به گفتهی بسياري از همكاران و نزديكانش، سالها در صف شهادت ايستاده بود.
آخرين تماس
مريم رخشاني، همسر شهيد: «تماس گرفت و گفت صداها را ميشنوي؟ صداي توپ و تانك و اقتدار اسلام است. ببينيد نيروهاي ما چگونه دارند مبارزه ميكنند، خيلي شاد بود. گفتم كي ميآيي؟ دخترت خيلي دلتنگي ميكند. گفت بچههايم را زينبي بار بياور. من هم اسلام كه پيروز شود برميگردم.»
به آرزويم میرسم
عصمت خزائي، خواهر شهيد: «شهيد محسن شيفتهی حضرت زينب(س) بود و به همين سبب عهد كرده بود اگر خداوند دختري به وي عطا كند، نامش را زينب بگذارد و در نهايت به اين عهد خود عمل كرد. هميشه وقتي كه از سوريه به زاهدان باز ميگشت، تنها مدت كوتاهي در زاهدان ميماند و ميگفت: بايد به سوريه بروم تا روزي به آرزويم برسم.»
دیدگاه تان را بنویسید