بسته شعری ویژه شهادت حضرت زهرا(س)

کد خبر: 638430

زیباترین سروده های فاطمی را در این گزارش بخوانید.

باشگاه خبرنگاران: شاعران با زبان شعر، عشق و ارادت خود را به بهترین بانوی عالم؛ حضرت فاطمه الزهرا (س) به تصویر می کشند. ما نیز به مناسبت شهادت آن یگانه بانوی اسلام، بخشی از اشعاری که در وصف ایشان سروده شده را در این گزارش آورده ایم. ای مقام تو فراتر ز همه باورها مادر اهل یقین، سایه ی بالاسرها همه مدیون تو هستند الهی مادر سایه ات کم نشود از سر این نوکرها هر کسی واژۀ یا فاطمه را یاد گرفت نشود تا به ابد بسته به رویش درها ریشه در حرمت بسیار تو دارد بانو احترامی که گرفتند همه مادرها برِکت داد به نسل تو خدای عالم تا شود کور دو چشم همه ی ابترها قبله ی ام بنینی و رباب و زینب الگوی قاسم و عباس و علی اکبرها خاک پای حسنینت همه صاحب نفسان به تو دارند ارادت همه پیغمبرها من ازین سوختنت پای علی فهمیدم فاطمه هست فقط یاور بی یاورها پشت در یک تنه تو محشر کبری کردی محسنت شد سپرت جای همه لشکرها آتش لات و هبل بال و پرت را سوزاند آب شد تا به ابد قلب علی محورها ناخودآگاه شود نالۀ ما وا اُمّاه تا که مسمار ببینیم به روی درها حرف مسمار شد و باز نفس بند آمد باز هم لرزه نشسته به همه پیکرها آنکه از مادر این قوم خجالت نکشید الگوی شمر شده و خولی و خیره سرها روضۀ چادر خاکی تو را زینب خواند کربلا، نیمۀ شب غارت آن معجرها حامد اشتری اين اشک ها براى تو مرهم نمى شود چيزى ز غصه هاى دلت كم نمى شود با من بگو عزيز دلم راز كوچه را كس جز على به راز تو محرم نمى شود جارو نزن به خانه.. براى تو خوب نيست پهلو شكسته اين همه كه خم نمى شود زهرا بيا و غصه ى ما را تمام كن زينب حريفِ اين همه ماتم نمى شود ظهر دهم حسين تنش زير دست و پاست لب تشنه مانده است كفن هم نمى شود آرمان صائمی خواستم دست تو را باز نمایم که نشد پا به پای تو در آن کوچه بیایم که نشد همه همدست شدند دست خدا را بستند خواستم این گره کور گشایم که نشد ریختند بر سر من، دست زتو بردارم هر چه کردم نکنند از تو جدایم که نشد سعی کردم که به پیش تو نیفتم به زمین قنفذ آنقدر زد، انداخت ز پایم که نشد دست خود را به در سوخته حائل کردم جان شش ماهه خود حفظ نمایم که نشد حیف شد بعد سه ماهی گل من وا می شد می شد امروز بخوابد روی پایم که نشد خواستم زودتر از این بروم نزد پدر زینب اینقدر دعا کرد برایم که نشد دست بشکسته اگر یاری زهرا می کرد میشد این قطره اشک تو شفایم که نشد به همین پهلوی بشکسته حلالم کن علی خواستم دست تو را باز نمایم که نشد حسین میرزایی آدم است او یا مَلَک ماهیّتش معلوم نیست گرچه مخلوق است نوع خلقتش معلوم نیست حضرت زهراست خود تفسیری از آیات قدر آن شب قدری که حتی ساعتش معلوم نیست مادرش یا دخترش من هرچه دقت می کنم با رسول الله، زهرا نسبتش معلوم نیست در کسا بی فاطمه غیر از علی و بچه هاش رحمة للعالمین هم ساحتش معلوم نیست بعد ابر نیلی سیلی در این شب ها شده مثل آن ماهی که نصف صورتش معلوم نیست فاطمیه مثل دردی تا ظهور منتقم طول درمان دارد اما مدتش معلوم نیست روضه یعنی داستان مادری در اوج خود چون به کوچه می رسد یک قسمتش معلوم نیست گرچه معلوم است دارد می رود مادر ولی حضرت فضه دلیل لکنتش معلوم نیست ضربه وقتی ناگهان شد بی توجه می خورد ضربه وقتی ناگهان شد شدتش معلوم نیست هم که معلوم است او ریحانة الحوراست و هم که وقت خشم سیلی قدرتش معلوم نیست اینکه قبر علت خلقت چرا مخفی شده درمیان اهل معنا علتش معلوم نیست یادم آمد موقع سجده به مهر کربلا فاطمه در هیچ مهری تربتش معلوم نیست مهدی رحیمی زودتر کاش بمیرم زِ غم اما چه کنم مانده‌ام با تنِ تو با چه کنم با چه کنم خواستم تا که نَگِریَم به کنارِ بابا خواستم تا که نَگِریَم به تو اما چه کنم گریه سخت است به مَردِ تو ولی می‌گِرید زیر لب زمزمه‌اش این شده زهرا چه کنم از سرِ شب که زدی شانه به مویم به لبت... خون به جایِ نَفَست آمده حالا چه کنم بس که خون می‌چکد از پیرهنِ تازه‌ی تو بارها گفته‌ام ای وای که بابا چه کنم دیدم آن روز چه آمد به سَرَت در آتش مانده بودم که در آن همهمه تنها چه کنم در و دیوار به هم خورد و تو را خُرد نمود می شنیدم نَفَست را که خدایا چه کنم من به دنبالِ تو و فکرِ همه کُشتنِ تو کَس نمی‌گفت که در زیرِ قدم ها چه کنم پلکِ سرخِ تو قرار است مگر وا نشود تو بگو با دلِ دلتنگِ تماشا چه کنم حسن لطفی بانو شکسته بال و پرت می کشد مرا زخم نشسته بر جگرت می کشد مرا وقتی میان بستر خود آه می کشی سوز صدای مختصرت می کشد مرا زهرا به من بگو الف قامتت چه شد؟ دال خمیده ی کمرت می کشد مرا از بسترت که شکر خدا پاشدی ولی خونابه های دور و برت می کشد مرا قدری قدم بزن که ببیند حسن تو را این اشک و ناله ی پسرت می کشد مرا زهرا ببین که طاقت حیدر سر آمده پهلوی مانده بین درت می کشد مرا حرف از جدایی و غم دوری نزن بمان رفتن بدون همسفرت می کشد مرا علی علی‌بیگی خسته ای از جفای شهر ولی بهر رفتن چنین شتاب نکن بی تو ماندن تصورش سخت است خانه را بر سرم خراب نکن درد تو می کُشد مرا زهرا گرچه بر عالمی طبیبم من حرف رفتن نزن امید علی ناامیدم نکن غریبم من می سپاری به من حسینت را فکر تاراج تلخ پیرهنی از نگاهت ولیک می فهمم بیشتر ناگران این حسنی نه تو گفتی چه آمده به سرت نه حسن گفت علت محنش بین کوچه ولی همین دیروز لرزه افتاد ناگهان به تنش گر دعا بهر رفتنت نکنی با دعایم امید بهبود است صبرکن دخترت بزرگ شود خانه داری برای او زود است گفت فضه، به زینبت هر روز می دهی درس زخم بستن را تا مداوا کند به عاشورا زخم های عمیق یک تن را بهنام فرشی

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت