سرویس فرهنگی فردا؛ مهدی مافی: سابقه نشان داده که هالیوودیها از تعریف و تمجید بسیار لذت میبرند و هر گاه فیلمی با ادای دین به سینمای کلاسیک آمریکا ساخته شده، شدیدا مورد اقبال منتقدان قرار گرفته است. نمونه سال های اخیرش هم فیلم «آرتیست» میشل آزناویشس! که سال 2012 نامزد 10 جایزه اسکار شد و 5 جایزه- از جمله اسکار بهترین فیلم سال- را هم در نهایت به خودش اختصاص داد. «لا لا لند» امسال، دقیقا میتواند «آرتیست» جدید باشد. با این تفاوت که به خاطر ژانر موزیکالش و بازیگران محبوب و مشهوری که دارد، به جز منتقدان توجه مخاطبان زیادی را هم به خودش جلب کرده تا یک بار دیگر نظر کارشناسان و عموم مخاطبان به هم نزدیک شود. احتمالا امسال فقط بخشی از فیمینیستهای از خود راضی به ساخته جدید دیمین شزل انتقاد دارند. آنها اصلا خوششان نیامده که در انتهای فیلم، کاراکتر میا با شوهر و فرزندش زندگی می کرده و در اعتراضات خودشان ادعا میکنند که دیگر آمال یک زن، فرزند آوری نیست! از آنها که بگذریم، احتمالا بقیه افراد میتوانند با «لا لا لند» ارتباط بر قرار کنند.
فیلم از همان ابتدا و با نشان دادن لوگوهای سیاه و سفید کمپانی های سازندهاش ادای دین را آغاز میکند و تا پایان، دست از این کار نمیکشد. نمایش پوستر فیلم های «کبوتر»، «وداع با اسلحه»، «زنبقهای مزرعه» و... یا صحبت درباره آثاری مثل «کازابلانکا» و «بدنام» و در نهایت استفاده از برخی المانهای تصویری برای خاطره بازی با آثاری مثل «آواز در باران»، «بادکنک قرمز»، «یک آمریکایی در پاریس»، «فانی فیس» و... بخشی از این ادای دینهاست. جالب این که حتی اسم فیلم هم ادای دین است. دو حرف LA مخفف نام شهر لس آنجلس است و La La Land به معنای «سرزمین رویاها» در کنار عباراتی چون «شهر فرشتگان» یا «شهر ستارهها» یکی از القاب مشهور بزرگترین شهر ایالت کالیفرنیا است. برای ساخت چنین اثری چه کسی بهتر از دیمین شزل؟! حالا وقت آن رسیده تا کارگردان جوانی که با دومین فیلم سینماییش، آکادمی را عاشق خودش کرد و نامزد اسکار شد، عشق هالیوود را جواب دهد.
شزل ادعا می کند که میخواسته به همه چیز، حتی ترافیک سنگین لس انجلس هم ارادت خودش را نشان دهد در نتیجه سکانس ابتدایی آواز خواندن در خیابان را ضبط کرده که پیش از آغاز داستان فیلم، فضای ذهنی مخاطب را نزدیک می کند به عالم سرخوشانه فیلم های موزیکال دهه 50. این روند البته با دکورهای جالب و طراحی صحنه و لباس آب نباتی رنگ، تا انتها ادامه پیدا می کند.
پس از این شروع عجیب، ابتدا با کاراکتری به نام میا (با بازی اما استون) آشنا میشویم. خدمتکار کافه استودیوی برادران وارنر که آرزوی هنرپیشه شدن را در سر دارد اما تلاشهای او موفقیتآمیز نبوده است و هربار به دلایل گوناگون، از پس مصاحبه های کاری بر نمیآید. تا این که با سباستین ( با بازی ریان گوسلینگ) ملاقات میکند. از آنجا زاویه دید عوض میشود و حالا با سباستین همراه میشویم تا این بار داستان او را ببینیم. موزیسین نه چندان سرشناسی که مجبور است برای درآمد در کافهها آهنگهای کریسمسی بزند در حالی که علاقه شخصیش جاز است.
شخصیت پردازی اساسا شاید دشوارترین بخش نوشتن یک فیلمنامه باشد. انجام این کار در فیلمهای موزیکال به دلیل محدودیتهای خاص این ژانر عملا دشوارتر هم هست. دیمین شزل اما از اول فیلم این قرارداد را با مخاطبش میبندد که هر گاه صحنه تاریک شد و مثل سن تئاتر، نور فقط روی یکی از شخصیت ها بود، در واقع با حالات درونی و واگویه های آن شخصیت رو به رو هستیم. همین قرارداد به ظاهر ساده با بیننده، کمک کرده تا هر گاه کارگردان خواست، بتواند از فضای اصلی داستان، فاصله بگیرد و کمی درون شخصیتهایش کند و کاو کند که به شکل گیری دو کاراکتر اصلیش کمک بسیار زیادی کرده است. این موضوع در کنار تغییر زاویه دیدی که با هوشمندی صورت گرفته متن «لا لا لند» را تبدیل به یکی از بهترین های سال میکند.
از آنجایی که با یک فیلم موزیکال طرف هستیم، موسیقی هم بدون شک به اندازه فیلمنامه مهم است و حتی مطمئنا دیمین شزل در مقام فیلمنامه نویس و کارگردان برای نوشتن سکانسها کمک زیادی از جاستین هورویتز، آهنگساز این اثر گرفته است. به طوری که هم فیلم و هم موسیقی آن کاملا وابسته به یکدیگر هستند. فضایی که موسیقی آرام «لا لا لند» به وجود میآورد از طرفی بسیار، به نوستالوژیکتر شدن فیلم کمک کرده و در سمت مقابل احتمالا اگر برخی از قطعات آلبوم موسیقی آن را به تنهایی گوش دهید، شما را مستقیما به خاطرات شیرین گذشتهتان میبرد.
با وجود همه این نکات مثبت اما «لا لا لند» باز هم یک فیلم موزیکال عاشقانه است که داستان آن بسیار کلیشهای آغاز میشود، مثل خیلی از فیلمهای هالیوودی، کلیشهای جلو میرود و اگر پایان غیر هالیوودی آن نبود، شاید حتی کلیشهای هم تمام میشد. چیزی که این فیلم برای سینمای آمریکا دارد اما فراتر از مختصات فنی آن است. امسال سینمای آمریکا در عالم سیاست شکست سختی خورد و در حالی که چند سال تمام قد از دموکراتها و هیلاری کلینتون حمایت کرده بود، عرصه بازی قدرت کاخ سفید را به دونالد ترامپ باخت.
نمیشود این علاقه بیش از حد به «لا لا لند» را فارغ از شرایط فعلی هالیوود تحلیل کرد. رابطه ترامپ و هالیوود در سالهای اخیر رو به سردی رفته و اکنون شاید در بدترین حالت خودش باشد. همان طور که سینماگران برای رئیس جمهور فعلی آمریکا احترامی قایل نیستند و حتی بر خلاف رسم معمول به مراسم تحلیف او هم نرفتند و به جای آن در راهپیماییهای اعتراضی شرکت کردند، دونالد ترامپ هم به سینماگران باج نداده و حتی اخیرا انتقادهای جالب توجهی را علیه مریل استریپ، یکی از بُتهای بازیگری آمریکا -که با 20 نامزدی در اسکار و 3 جایزه رکورددار مراسم آکادمی علوم و هنرهای فیلمسازی آمریکا است- انجام داده است. در چنین شرایطی اما محبوبیت عمومی و رسانه با ستاره های هالیوود همراه است.
اسکار امسال بهترین موقعیت است تا هالیوود مراسم بزرگداشتی برای خودش برگزار کند و شکست سیاسی را با هیاهوی رسانهای شب پر ستارهاش، وارد فاز دیگری کند. برای این کار چه فیلمی بهتر از «لا لا لند» که طوری سینمای آمریکا را به تصویر کشیده انگار وادی مقدسی است که برای وارد شدن به آن باید کفشها را از پا در آورد. دنیایی را طراحی میکند که الهههایش بازیگران دوره کلاسیک سینما هستند و همه چیز به نسبت آنها تعریف میشود و شخصیت مییابد. یک ادای احترام تمام قد به لس آنجلس و سینمای آن که احتمالا با صحبت های سیاسی برندگان در شب اسکار علیه ترامپ همراه می شود تا شکست چند ماه قبل در انتخابات فراموش شود. آنها برای مقابله با مشکلات در (حداقل) چهار سال پیش رویشان، باید هیمنه از دست رفته شان را برگردانند تا «هالی وید» را یک بار دیگر تبدیل به «هالیوود» کنند. «لا لا لند» سریع ترین راه حل این بازتوانی است.
دیدگاه تان را بنویسید