روزنامه مردم سالاری: از آن سالها که هنوز سنم به مدرسه رفتن نمیرسید نقشآفرینی او را از قاب تلویزیون 12 اینچ سیاه و سفید توشیبای مان به خاطر دارم. حالا هم که حدود سه دهه از آن روزها میگذرد هنوز «قلقلی» در قلب و ذهن بچههای نسل ما ماندگار شده و فراموش نشدنی است.همین حس ناب همصحبتی با او و شنیدن صدایش در گذار از این همه سال خاطره موجب شد تا شماره تماسش را پیدا کنم و قرار مصاحبه ای را با او بگذارم. حرف دلش زیاد بود و اشتیاق من به شنیدنش زیادتر.وقتی یادداشت میثاق چوگان(همکار کرمانشاهی)ام را که به عشق «قلقلی» نوشته و در مجله ای چاپ شده بود نشانش دادم برق خوشحالی را میشد در چشمهایش دید. میگفت:«میبینی؟! هنوز بچههای دیروز هوای من را دارند. از قول من حتما از ایشان تشکر کن» و من چقدر حس خوبی داشتم وقتی اینها را میشنیدم و قهرمان بیزبان کودکیام را از نزدیک میدیدم و صدایش را برای اولین بار میشنیدم. نشد که به او بگویم دوستش دارم. اما بدون شک او خود این حدیث را از چشمانم خوانده بود. آنچه در ادامه میخوانید حاصل گفتوگوی یک ساعته «مردمسالاری» با این ستاره دیرین تلویزیون است. این گفتوگو را از دست ندهید.
شاید برای پرسش نخست جالب باشد بدانیم که این اسم «قلقلی» از کجا آمد؟
خالق اصلی این کاراکتر زنده یاد خانم فریماه فرهی بود. ایشان وقتی حدود 20،21 سالم بود برای بازی در برنامه «بازی، شادی، تماشا» برای اولین بار در تلویزیون من را دعوت بکار کردند و این اسم را براساس قلقلکی بودن این شخصیت انتخاب کردند که تا هنوز هم که سه دهه گذشته این کاراکتر در من زنده است و در قلب مردم جاویدان.
حالا از اینکه پیشنهاد خانم فرهی را پذیرفتید و با ورود به این عرصه مسیر زندگیتان عوض شد راضی هستید؟
من راضیام به رضای خدا، هرچه خدا بخواهد. من زندگی خیلی سختی داشتم و شاید در آن شرایط واقعاً مسیر زندگی ام عوض شد. تا به حال جایی نگفته بودم که این روزها در حال نوشتن رمان زندگیام هستم. روایتی از شرایط سختی است که همه این سالها گذراندم و شاید برای خیلیها این مشکلاتی که بر دوشم بود قابل باور هم نباشد.
شخصیت خودتان چقدر به «قلقلی» شبیه است؟
خیلی زیاد؛ چون خودم هم آدم کم حرفی هستم. معمولاً بیشتر سکوت میکنم. بیشتر فکر میکنم تا حرف بزنم. بخاطر همین وقتی به من گفتند کاراکتری هست که نباید حرف بزنی اجرایش برایم سخت نبود. در واقع خیلی راحت با نقشم ارتباط برقرار کردم.
خاطرم هست در آن سالهای جنگ و صدا و سیمایی که فقط دو شبکه داشت «قلقلی» آمد و جان گرفت و شخصیت محوری برنامههای گروه کودک تلویزیون بود که همه بچههای آن نسل دوستش داشتند اما به ناگاه یک فاصله این سالها افتاد و شما دیگر در تلویزیون دیده نشدید.عامل این اتفاق چه بود؟
این موضوع به مدیران گروه کودک تلویزیون برمیگردد و به خاطر برخورد سلیقهای بعضی از همان مدیران از تلویزیون دور شدم. بعد از اینکه آقای نعیمیذاکر که حدود هشت سال مدیر گروه کودک بودند از آنجا رفتند شاید چهار یا پنج مدیر عوض شد و آنها هر کدام تصمیمات متفاوتی داشتند. این برخورد سلیقه ای باعث شد که این اتفاق بیافتد. شاید باورتان نشود هر مدیری که آمد رفتم پیشش و از او تقاضای کار کردم ولی هیچ وقت جواب سرراستی ندادند. یکی میگفت فعلاً صبر کن. یکی گفت دوره قلقلی گذشته. یکی گفت من چکار کنم که بیکاری! میگفتم خب شما مدیر این بخش هستید و سیاستهایش را اعمال میکنید. شما باید به تهیهکنندهها بگویید که به من کار بدهند.
پس این مسئله ارتباطی به برخی شایعات مثل خط قرمزهای زندگی شخصی یا کمکاری شما نداشت؟
به هیچ وجه؛ من خدا را شاکرم که هرگز پایم را از حریم اخلاقیات بیرون نگذاشتم؛ حتی خیلی مواقع مهمانی و عروسی بستگان هم نمیرفتم که مبادا عکسی از من بیرون بیاید و باعث مسالهای برایم بشود. همه چیز را رعایت کردم. همه چارچوبها و قوانین تلویزیون را میدانستم و با تمام خط قرمزهایش آشنا بودم. به همین خاطر هیچانگی به من نمیچسبید.
فکر میکنم برنامه «خاله شادونه» که به پخش رسید برنامه شما حذف شد.
آن زمان که برنامه «اتل،متل، تماشا» حذف شد دلیلش این بود که یک برنامه به نام «گل گندم» ساخته بشود. قبل از «گل گندم» برنامه ما و خاله شادونه پخش میشد. برنامه ما یک مهد کودک مجازی بود که خیلی مخاطب داشت و در آن به بچهها نقاشی و کاردستی یاد میدادیم. با آمدن برنامه «گل گندم» یکی از این برنامهها باید حذف میشد که «خاله شادونه» ماند و ما حذف شدیم.
فکر میکنم خیلی برایتان سخت بود که نقش دیگری غیر از کاراکتر قلقلی را بازی کنید. چون این کاراکتر کاملا بیکلام بود و حضور شما در نقشهای دیگر تلویزیونی و سینمایی باعث میشد در ذهن بیننده حتی کاراکتر قلقلی هم زیر سوال برود.درست است؟
بله دقیقاً، اما بحث نتوانستن و انجام ندادن نیست. من سالهای سال در این برنامه حرف نمیزدم و این مسئله باعث شده بود که اعتماد به نفسم در بیان دیالوگهای نقشهای دیگری که به من پیشنهاد میشد را هم تا حدودی از دست بدهم. به خاطر همین رفتم دورههای دوبلاژ و گویندگی را گذراندم. من هم سالها به خاطر نقش «قلقلی» در اجتماع حرف نمیزدم تا همان فضای ذهنی را در مخاطبانم زنده نگه دارم اما در عوض خودم هم کم کم دچار افسردگی شده بودم.
یعنی در عرصه دوبلاژ هم کار میکردید؟
فرصت نشد که کار بکنم.همین که توانستم دو سه سال با این دوستان باشم و خیلی چیزها را از نظر فن بیان یاد بگیرم کافی بود.خیلی چیزها را مدیون محمدرضا علیمردانی هستم که واقعاً یک هنرمند به تمام معناست. ایشان خیلی به من کمک کرد تا اعتماد به نفسم را بدست بیاورم.
چرا نمیخواستید در یک نقش باکلام بازی کنید؟ فکر میکردید میتوانستید با ایفای نقش «قلقلی» درآمد مناسبی داشته باشید؟
خب آن زمان که من هنوز پخشهای زنده داشتم و آقای نعیمیذاکر هنوز سر کار بودند کارها را طوری تقسیم کرده بودند که تمام عوامل گروه کودک مشغول به کار بودند و تقریبا هیچکس بیکار نبود. از طرفی آقای نعیمی ذاکر نظرشان این بود که قلقلی دیگر یک شخصیت و کاراکتر ملی شده و از طریق این کاراکتر میشود خیلی از مسائل را به کودکان آموزش داد و برای بچهها برنامههای متنوع تری تولید کرد. ایشان میخواستند روی این کاراکتر سرمایهگذاری بشود ولی با رفتن ایشان همه چیز از هم پاشید و مدیران جدید «قلقلی» را با همه امتیازها و خاطراتش فراموش کردند. یک زمانی آقای علی زارعان به مدیریت گروه کودک رسید که انسانی بسیار خوب و متشخص و هنردوست هستند. اتفاقا ایشان هم میگفتند که «قلقلی» کاراکتری است که همچنان میشود با آن ادامه داد و برای بچهها جذاب است. با این کاراکتر میشود حتی برای بچههای نسل امروز هم کار تولید کرد. در زمان مدیریت ایشان من یک برنامه در خدمتشان بودم به اسم «اتل،متل،تماشا» که خانمها سارا روستاپور و لیلا مردانی تهیهکنندهشان بودند. این برنامه آخرین کاری بود که من در تلویزیون انجام دادم و پخشش به سال90 برمیگردد.
فکر میکنید راز ماندگاری قلقلی چه بوده؟
قلقلی کاراکتری بود که در زمان جنگ کار میکرده و تک تک مسائل اخلاقی و اجتماعی را به کودکان با زبان خودشان و حرکات پانتومیم آموزش میداد. نونهالانی که در دورترین شهرستانها امکان رفتن به مهدکودک را نداشتند مینشستند پای تلویزیون و با قلقلی بزرگ میشدند و درس زندگی یاد میگرفتند. «قلقلی» تنها شخصیت تمام سالهای تلویزیون ما بود که بچههای ناشنوا هم مخاطب ثابت برنامهاش بودند. آن بچهها برای اولینبار در تلویزیون، با شخصیتی مواجه شدند که از طریق زبان نزدیک به زبان آنها حرف میزد. همین باعث میشد که قلقلی همیشه محبوب بماند. هنوز و پس از گذشت این همه سال خیلی از همان بچهها برایم در شبکههای اجتماعی پیام میگذارند و من را شرمنده محبتهایشان میکنند. از خاطراتشان با این برنامه میگویند و اینکه چطور بعد از سه دهه تصویر قلقلی در ذهنشان نقش بسته. گاهی با حرفهایشان خودم هم که یاد آن روزها میافتم گریهام میگیرد. من حدود سه دهه به عشق همین مردم برنامه اجرا کردم اما راستش من فقط وظیفهام را انجام دادهام و گاهی احساس میکنم کاری نکردم که شایسته این همه لطف باشم. کاش کمی از محبت این مردم را مسئولان به قلقلی
میداشتند و فرصت میدادند دوباره در تلویزیون برنامه اجرا کنم.
شاید همین مردمیکه با برنامههای شما خاطره بازی میکنند باور نکنند که شما سالهاست گوشهنشین شدهاید و صداوسیما پیشنهاد همکاری برایتان ندارد. برای بچههای آن نسل که حالا بزرگتر شدهاند اینکه حتی از لحاظ مالی هم در مضیقه باشید قابل باور نیست. اما چرا این ستاره پولساز نبوده؟ تقصیر مدیران صداوسیماست یا مبلغ قراردادها پایین بوده؟
شاید اشکال اینجاست که من زیادی وفادار بودم. اگر در شغل دیگری این همه سال کار میکردم چه بسا حال و روزم خیلی بهتر بود. شاید باورتان نشود که من خیلی از فیلمهای سینمایی را بخاطر اینکه «قلقلی» را حفظ کنم رد کردم. اما دریغ از یک...بگذریم. در تمام این سالها تلاش کردم و تا آنجایی هم که بتوانم سعی میکنم «قلقلی» را زنده نگه دارم. فکرمیکنم هنوز هم جا دارد که بشود برای بچههای نسل امروز برنامهای تولید کرد که روش و منش زندگی را به آنها آموخت. باید به بچهها یاد بدهیم که استفاده بهینه از شبکههای اجتماعی یعنی چه؟ باید فرهنگسازی ادامه داشته باشد. باید به کودکان یاد داد اگر مثلا پدری از ماشین آشغال به بیرون پرت میکند او میتواند تذکر بدهد و ماشینش را نگه دارد و آشغال را بردارد و به سطل آشغال بیندازد. مشکل ما این است که فرهنگسازی را از راه درست اجرا نمیکنیم. راه درستش همین برنامههای نمایشی است. الان یک برنامهای تولید شده به نام «ماجراهای قلقلی» که برای شبکه نمایش خانگی تولید شده با این هدف که کودکان نسل امروز این آموزشها را ببینید و یاد بگیرند و هم اینکه بچههای دهه 60 را قلقلک میدهد. من یک نمونه از این کار
را به یک خانواده ای نشان دادم. پدر و مادر خانواده میگفتند که کودک سه ساله ما اینقدر از این کار خوشش آمده که هم شما را به خوبی میشناسد و هم کارهای خوب شما را مدام توی خانه تکرار میکند و برایش نوعی بازی شده. این انگیزههاست که من را سرپا نگه میدارد.در حالی که نه سرمایه ای دارم و نه حقوق و درآمدی. اتفاقا به شدت هم در سختی زندگی میکنم. زمانی که من برنامه «نامهها و جایزهها» را کار میکردم به همراه مجید قناد عزیز و مسعود روشن پژوه و امیر سماواتی و البته مهران مهام که آن زمان کار آهنگسازی این برنامه را برعهده داشت بعد از تمام شدن این برنامه همه دوستان به نوعی پیشرفتهای قابل ملاحظهای داشتند و هرچه بالاتر رفتند بیشتر من را فراموش کردند. تا جایی که دیگر حتی یادی هم از من نمیکنند. البته به جز مجید قناد که هنوز با هم درتماسیم و دوستیم.
در یکی از مصاحبههایتان خوانده بودم که گفتید هنوز مستاجر هستید و آرزوی شما این است که خانه دار بشوید. شاید برای یک هنرمند معروف و باسابقه این آرزو کمی سهلالوصول به نظر بیاید.
در تمام جوامع، هنرمند از ارزش و اعتبار خاصی برخوردار است در حدی که شرکتها و کارخانجات برای تبلیغ محصولات خود از بازیگران استفاده میکنند. این کار هر دو سرش سود است چه برای آن شرکت و چه برای آن بازیگر؛ از این طریق محصول تبلیغ و دیده میشود و از طرفی دیگر هنرمند یا بازیگر از نظر مالی منتفع میشود و اینجاست که میتواند مشکلات مالی را مرتفع کند. ولی در ایران حضور بازیگران ممنوع است که هیچ بلکه باعث ممنوع التصویری هم میشود. البته به تازگی حضور در تبلیغات محیطی آزاد شده.
با همه این تفاسیر باز هم اصرار دارید قلقلی را حفظ کنید؟
بله میخواهم که خوش نام باشم.میخواهم بعد از من همه بگویند یادش بخیر. اما هنرمندی مثل مهران مدیری اسپانسر معروفی مثل اول مارکت دارد و میتواند مخاطب جذب کند و برنامهسازی کند اما ما چه؟!
از شما خوانده بودم که چارلی چاپلین را الگو قرار داده بودید.
بله، اما من انگشت کوچک چارلی چاپلین هم نمیتوانم باشم. چاپلین در زمان خودش اسطورهای بوده و هنوز که هنوز است از آثارش به نیکی یاد میشود. او هنرمند باسوادی بود و راز ماندگاریاش همین بود که زبان مردم را خوب میدانست و خیلی مطالعه میکرد. من هم دوست داشتم روزی چارلیچاپلین هنر ایران باشم. شاید علاقه زیادم به چارلی چاپلین یکی از دلایلی بود که سی سال سکوتم را حفظ کنم.
چرا مانند خیلی از کاراکترهای برنامههای کودک و نوجوان هیچ وقت «قلقلی» را روی پرده سینما نبردید؟
شما یک طوری صحبت میکنید که انگار همه شرایط مهیا بوده و من نیامدم. من بارها و بارها خواستم اما چون امروز حرف اول را پول میزند وقتی که پول نداشته باشی یعنی هیچ چیزی نداری. الان نزدیک به سه سال است که یک طرح برنامه ای به نام «هشت» آماده دارم که براساس منویات امام رضا(ع) هست و به بچههای معلول جسمیو ذهنی مربوط میشود. قصه زیبایی دارد اما هنوز برایش سرمایهگذار پیدا نکردیم. حتی دوستانم با آستان قدس رضوی هم مذاکره کردند ولی حاضر به همکاری نشدند. خیلی از کسانی که شرایط مالی شان خوب بوده هم حاضر نشدند کمکی به ساخت این اثر بکنند.
من مطمئنم که حتما بچههای آقای رییس جمهور و حتی خود ایشان هم برنامههای تلویزیونی شما را دیدهاند، تا حالا فکر کردید اگر رئیس جمهور بودید چه میکردید؟
مدتی پیش در برنامه «حالا خورشید» رضا رشیدپور عزیز مهمان بودم و کمیدرد دل کردم. بعداز اتمام برنامه بلافاصله از نهاد ریاست جمهوری با من تماس گرفتند و از من دعوت کردند تا در یک فضای کاملا دوستانه مشکلاتم را بگویم تا بتوانند کمکی به من کنند. به لطف رئیس جمهور محترم بخشی از مشکلاتم حل شد. جا دارد تا همین جا از ایشان و پرسنل محترم نهاد ریاست جمهوری و همچنین رضا رشیدپور عزیز تشکر کنم. ولی چون جای رییس جمهور نیستم نمیتوانم بگویم چه میکردم.
امروز شاهدیم که بچههای نسل جدید بواسطه فراگیر شدن شبکههای ماهوارهای حتی کارتونهای روز دنیا را از شبکههای عرب زبان و انگلیسی زبان دنبال میکنند و فاصله آنها با برنامههای کودک صداوسیما بیشتر شده.چرا؟
شما جواب خودتان را دادید؛ چون بچه دنبال جذابیت میگردد. در همه دنیا از کودکی برای بچهها با بودجههای هنگفت برنامهسازی میکنند ولی متاسفانه در ایران سرمایهگذاری کمیروی کودکان میشود. من میدانم که وزیر محترم آموزش و پرورش شاید مصاحبه من را نخوانند اما از ایشان میخواهم یک ذره آموزش و تربیت کودکان ما که آیندهسازان مملکت هستند را جدی بگیرند و به دنبال راه حلهای به روزتر و توسعه یافته تری باشند. بچهها به فضای فرهنگی آموزشی شادتری نیاز دارند چه در برنامههای رادیو و تلویزیونی و چه در مدارس.
دیدگاه تان را بنویسید