«بیست و یک روز بعد» یادآور دوران طلایی فیلمهای کودک و نوجوان
فیلم اجرای بدی ندارد. معدود لحظاتی که ما به مادر و پسر نزدیک میشویم حاصل همین اجرای نسبتاً خوب فیلمساز است. مثل صحنهای که مادر کنار رختخواب پسر مینشیند و با او شوخی میکند. به طور کلی شیمی بین ساره بیات و مهدی قربانی خوب از کار درآمده و مهر و محبت بینشان ملموس و واقعی است.
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: بیست و یک روز بعد بیش از هر چیز یادآور حال و هوا و دوران گذشته است. دورانی نه چندان دور. حدود سی سال پیش. زمانی که کانون پرورش فکری کودکان و نوجوانان ارج و قُربی داشت و فیلمهایی میساخت درباره کودکان و نه برای آنها. فیلمهایی با محوریت یک کودک که سختیهای زیادی را تحمل میکرد و در آخر با تحولی که در او پدید میآمد به اصطلاح مرد میشد.
بیست و یک روز بعد هم دقیقاً داستان چنین پسری است. پسری که قرار است با از سر گذراندن اتفاقاتی به وجوه دیگری از زندگی پی ببرد و از دنیای کودکی کنده شود و به بزرگسالی برسد. حقیقت امر این است که چنین داستانهایی برای جامعه امروز ایران مقداری کهنه است. ما از سالهای میانی دهه شصت و ابتدای دهه هفتاد عبور کردهایم و فضای جامعه هم مثل آن زمانها نیست. برای همین هم هست که پسر «بیست و یک روز بعد» بیش از آنکه همدلیبرانگیز باشد پررو است و بیش از آنکه تنهایی و تلاشش به چشم بیاید اشتباهاتش توجه ما را جلب میکند. این شاید به اشتباه فیلمنامهنویس هم بر میگردد که نتوانسته موقعیتهای خوبی برای شخصیت مرکزیاش بنویسد.
چالشهایی که قهرمان فیلم با آن مواجه میشود چالشهای ملموسی نیست. شاید این چالشها سخت باشند، اما ملموس نیستند. از همه بدتر اینکه این چالشها پیش روی کودک خیلی زود فراموش و به سرعت حل میشوند. از ماجرای آن گیمرهای لات بگیر تا ماجرای کشیدن ترمز قطار توسط برادر کوچکتر. اینها تمامی داستانکهایی هستند که هیچگاه با داستان اصلی فیلم چفت نمیشوند. آن قضیه دریافت چک یک میلیون تومانی و هدیه پدر هم مدرسهای پسر به او هم درگیر همین آفت است. آن ماجرای نگهداشتن قطار هم انقدر فانتزی و دور از ذهن است که خارج از جهان فیلم میایستد. ما هیچوقت پدر مرحوم پسر را به خوبی نمیشناسیم که ماجرای نگهداشتن قطار برایمان قابل باور شود. این خردهریزهای داستانی چنان به خط اصلی قصه ضربه زدهاند که همان داستان اصلی را هم دچار دستانداز کردهاند.
فیلم اجرای بدی ندارد. معدود لحظاتی که ما به مادر و پسر نزدیک میشویم حاصل همین اجرای نسبتاً خوب فیلمساز است. مثل صحنهای که مادر کنار رختخواب پسر مینشیند و با او شوخی میکند و یا لحظهای که مادر دچار درد شده و پسر کمکش میکند بهایستد. کلاً شیمی بین ساره بیات و مهدی قربانی خوب از کار درآمده و مهر و محبت بینشان ملموس و واقعی است. اگر از ارتباط مهدی قربانی و دوست بامزه شهرستانیاش که تقریباً صاحب هویت است بگذریم، باقی روابط فیلم به هیچوجه چنین قدرتی ندارند. همین امر باعث شده تا شخصیتپردازی فیلم یکدست از کار در نیاید و هویت بسیاری از شخصیتها برای ما مجهول باقی بماند. وقتی شما بازیگری به خوبی حمیدرضا آذرنگ داری حیف است چنین نقش بیخاصیتی به او بدهی.
بیست و یک روز بعد از فیلمنامهاش ضربه میخورد. فیلمنامهای که به خاطر یکدست نبودن و خُرده قصههای متعددی که هیچگاه به تنه اصلی ماجرا چفت نمیشود، نمیتواند تاثیر چندانی روی مخاطب بگذارد. محمدرضا خردمندان بیشتر از آنکه نویسنده خوبی باشد، کارگردان خوبی است. اگر بیست و یکروز بعد تاثیر چندانی ندارد به اجرای آن بر نمیگردد، مشکل از متنی است که خردمندان برای ساخت فیلم انتخاب کرده است.
دیدگاه تان را بنویسید