خوانش یک رویداد تاریخی؛ دو قطب کابینه قوام

کد خبر: 583299

بعدازظهر روز ١٤ خرداد ١٣٠٠، ده روز پس از سقوط دولت نَودروزه سیدضیا، قوام‌السلطنه هیأت دولت خود را به قصر فرح‌آباد فرا خواند و به احمدشاه معرفی کرد. قوام‌السلطنه: رئیس‌الوزرا و وزیر داخله، محتشم‌السلطنه: وزیر امور خارجه، سردار سپه: وزیر جنگ، مستشارالدوله: وزیر مشاور، ممتاز‌الدوله: وزیر معارف و اوقاف، دکتر مصدق‌‌السلطنه: وزیر مالیه، مشار‌‌السلطنه: وزیر عدلیه، ادیب‌‌السلطنه: وزیر فواید عامه و فلاحت و تجارت، حکیم‌الدوله: وزیر صحیه و امور خیریه. کابینه قوام‌‌السلطنه بعد از فروپاشی دولت سیدضیا به‌شکلی نمادین، مخاطرات گذر به دموکراسی در ایران را به ‌نمایش می‌گذارد.

روزنامه شرق؛ احمد غلامی: بعدازظهر روز ١٤ خرداد ١٣٠٠، ده روز پس از سقوط دولت نَودروزه سیدضیا، قوام‌السلطنه هیأت دولت خود را به قصر فرح‌آباد فرا خواند و به احمدشاه معرفی کرد. قوام‌السلطنه: رئیس‌الوزرا و وزیر داخله، محتشم‌السلطنه: وزیر امور خارجه، سردار سپه: وزیر جنگ، مستشارالدوله: وزیر مشاور، ممتاز‌الدوله: وزیر معارف و اوقاف، دکتر مصدق‌‌السلطنه: وزیر مالیه، مشار‌‌السلطنه: وزیر عدلیه، ادیب‌‌السلطنه: وزیر فواید عامه و فلاحت و تجارت، حکیم‌الدوله: وزیر صحیه و امور خیریه. کابینه قوام‌‌السلطنه بعد از فروپاشی دولت سیدضیا به‌شکلی نمادین، مخاطرات گذر به دموکراسی در ایران را به ‌نمایش می‌گذارد. در این دوره کابینه قوام مرکب از چهره‌های متفاوتی است اما متفاوت‌تر از همه حضور مصدق‌السلطنه به‌عنوان وزیر مالیه و سردار سپه به‌عنوان وزیر جنگ است، دو چهره تاریخ‌ساز و درست در تقابل با هم، که بعدها هرکدام بخشی از سرنوشت تاریخی ما را رقم زدند. با نگاهی شاعرانه به موقعیت کابینه قوام می‌توان گفت، قوام دوقلوی سیاستِ ایران را در رحمِ کابینه خود جا داده است. دوقلوهایی که در تاریخ سرمنشأ تحولات اساسی تاریخی شده‌اند؛ دیکتاتوری و آزادی‌خواهی. نمایندگان هر دو طرز تفکر، چنان آشنا‌یند که نام‌بردن از آنها اطاله کلام است. این هم‌نشینی دو تفکر در کابینه قوام، چه به ضرورت وضعیت سیاسی آن‌ روزگار بوده باشد و چه براساس تصادف، بیانگر این نکته بدیهی است که این دو تفکر ناخودآگاه پرده از افکار قوام نیز برمی‌دارد.

قوام، سیاست‌پیشه‌ای بود که معنای آزادی و حکومت قانون را درک کرده بود و بااینکه همواره در شرایط بحرانی او را به مصدر کار می‌نشاندند، قوام می‌دانست که سیاست منهای احترام به دموکراسی، چهره‌ای پلید از او خواهد ساخت. از این ‌منظر حتا اگر در باورِ قوام به دموکراسی خللی باشد، در سیاست‌ورزی نشان می‌دهد که سیاست منهای دموکراسی را کارا نمی‌داند. از سوی دیگر قوام می‌دانست در دوره آشوب‌زده اواخر قاجار، بدون تسلط بر نیروهای نظامی قدرتمند نمی‌تواند کاری از پیش ببرد، ازاین‌رو حضور رضاخان در کابینه‌اش معنا پیدا می‌کند. قوام به‌دنبال همگون‌سازی دو قطب ناهمگون به‌نفعِ خودش بود. و اگر شرایط سیاسی اواخر دوره قاجار چنان متلاطم نبود که عمر کابینه‌ها ناپایدار باشد، شاید تفکر قوام می‌توانست راه به جایی ببرد. اما حضور نیروهای شوروی و انگلیس و نقش‌آفرینی آنها در سیاست، مجال ظهور و بروز این تفکر را به قوام نداد و حتا رضاخان خود، موجباتی برای بی‌ثباتی دولت فراهم آورد. «بعد از افتتاح مجلس، نخستین قدمی که سردار سپه برداشت این قدم بود: او می‌دانست که تا قوای مسلحه کشور یک‌کاسه و یکدست نشود و در زیر فرمان او متمرکز نشوند، مقاصد او انجام‌پذیر نخواهد بود.» اما قوام‌السلطنه که خود یکی از تقویت‌کنندگان ژاندارمری بود، بنای تقویت این اداره را گذاشت و این کار نیز هم‌چون دیگر کارهایی که قوام باید انجام می‌داد، به کندی پیش می‌رفت. برعکس، رضاخان در جلب‌نظر صاحب‌منصبان ژاندارمری حدتِ بسیار داشت و با جدیت بازی سیاسی- نظامی‌اش را پی می‌گرفت و دست‌آخر توانست نیروی ژاندارمری را -که در آن زمان نیروی ملی و سازمان‌یافته‌ای بود، تحلیل ببرد و این‌گونه فکرِ تشکیل سپاهی متحدالشکل و یکدست، جدی شد. با از‌هم‌پاشیدن ژاندارمری، یکی از دو بال کابینه برای اوج‌گیری قدرت بیشتری پیدا کرد، مصدق‌‌السلطنه نیز در مجلس چهارم دربند بود. اکثریت مجلس که در دست دموکرات‌ها و اصلاح‌طلبان بود، به کابینه قوام رأی اعتماد داده بودند. مصدق بر آن بود که در وزارت مالیه برای بهبودِ امور، اختیارات بیشتری را از مجلس بگیرد، اما ماده‌واحده‌ای که او برای این منظور به مجلس بُرد با مخالفت شدید «سوسیالیست‌ها» مواجه شد. اگرچه مصدق اولین و آخرین وزیری بود که در برابر سلیمان‌میرزا، رهبرِ سوسیالیست‌ها ایستاد و از مواضع خود دفاع کرد و از فرطِ تأثر و فشار، به ‌روایتی در پشت تریبون غش کرد. به هر تقدیر شرایط برای مصدق مهیا نبود. او شب‌ها در خانه ییلاقی‌اش با وکلای مجلس جلساتی ترتیب مي‌داد و نخستین «چهاردیواری‌های اعتباری برای تطبیق دخل‌وخرج» را به مجلس برد که باز هم با هجوم اقلیتی روبه‌رو شد. اما فعالیت‌های سردار سپه و دسیسه برخی از وکلا که بعدها عمالِ رضا‌خان شدند، نشان می‌دهد که علت ناکارایی مصدق در مجلس کسی جز سردار سپه نبوده است. اینک نتیجه این بازی سیاسی در تاریخ روشن است و در دسترس همگان قرار دارد و جزو اسناد خفیه نیست.
دیگر، همه با چهره‌ دوقلوهای سیاست ایران، دیکتاتور و آزادی‌خواه آشنایند و پدیده نامنتظره و مستور در پرده ابهامی در میان نیست. اگر تاریخ را با دورِ تند جلو ببریم تا برسیم به صحنه‌ای که شاه ناچار شد از قوام برای تشکیل کابینه کمک بخواهد، آن‌گاه گفته قوام به شاه که با لحنی گزنده او را خطاب می‌کند که «چقدر بزرگ شد‌ه‌ای!»، معنای دیگری می‌یابد. قوام سیاست‌پیشه‌‌ استخوان‌خردکرده‌ای است که می‌خواهد جایگاه خود را به شاه جوان متذکر شود تا او فراموش نکند که پدرش، رضاخان فقط جزوی از کابینه‌اش بوده است و بس. اما چه سود، این طعنه‌ و عتاب‌ها را راهی به رهایی از استبداد نیست و اگر قوام بیش از آنکه در فکر سیاست‌پیشگی بود اندکی به رهایی از طریق مردم می‌اندیشید نه رهایی از مسیر دولت‌ها یا قدرت‌ها، شاید در تاریخ ایران چهره‌ای دیگر داشت. در اینکه قوام، قابلیت‌های مصدق و اندیشه‌هایش را می‌شناخت، تردیدی نیست اما چه می‌شود که قوام با دیدن دو بال آزادی و دیکتاتوری، و با اینکه مخالف سرسخت دیکتاتوری است، رهایی از دیکتاتوری را در هم‌زیستی با دیکتاتوری می‌بیند. نه مدح و نه ذمِ قوام راه به جایی نمی‌برد و اینکه پافشاری بر رهایی و آزادی‌خواهی بدونِ مردم، جای ظن و پرسش بسیار دارد.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت