مرثیهای برای اد وود اُپرا
اد وود را بدترین کارگردان تاریخ سینما دانستهاند. فیلمهای او به غایت مضحک و احمقانه بودند. اما چیزی که نام اد وود را جاودانه کرد همین بد بودن او بود. فیلمهای اد وود انقدر بد هستند که نمیتوان تصور کرد کسی فیلمهای بدتری از فیلمهای او بسازد. اما بد بودن تنها دلیل ماندگاری اد وود نیست...
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: زندگی و سرنوشت فلورنس فاستر جنکیز (Florence foster jenkins) شباهت تام و تمامی با اد وود دارد. اد وود را بدترین کارگردان تاریخ سینما دانستهاند. فیلمهای او به غایت مضحک و احمقانه بودند. اما چیزی که نام اد وود را جاودانه کرد همین بد بودن او بود. فیلمهای اد وود انقدر بد هستند که نمیتوان تصور کرد کسی فیلمهای بدتری از فیلمهای او بسازد. اما بد بودن تنها دلیل ماندگاری اد وود نیست. پشت هر نمای مزخرف از فیلمهای وود عشق فراوان به سینما و شور و شوق عجیبی به هنر دیده میشود.
اد وود درست مثل فلورنس فاستر جنکیز یک عاشق بیاستعداد هنر بود که توانست مهر خودش را بر سینما و هنر بزند. او توانست معیار باشد، معیار بد بودن. وضعیت فلورنس فاستر جنکینز چیزی شبیه اد وود است. او شاید بدترین خواننده کل تاریخ اُپرا باشد. اما شور و اشتیاق عجیبش به خواننده شدن باعث شد تا آخرین لحظه برای موفقیت بجنگد. موفقیتی که نصیبش نشد و از او یک ناکام بزرگ ساخت.
استفن فریزر که سابق بر این تواناییاش را در ساختن درامهای بیوگرافیک به خوبی نشان داده بود در این فیلم هم موفق میشود از ورای شخصیت فلورنس فاستر جنکینز به مسائل مهمتری اشاره کند. به عشق حقیقی که در وجود بیفیلد متجلی میشود. در وفاداری که مک مون به عنوان پیانیست گروه از خود نشان میدهد و از همه مهمتر به شوق غریب و ویرانگر خود فلورنس فاستر جنکینز به اُپرا که در نهایت باعث مرگش میشود.
فیلم به مرثیهای برای زندگی تلف شده یک انسان بدل میشود بدون اینکه لحظهای به دام سانتیمانتالیزم احمقانه این روزها بیفتد. نویسنده و کارگردان به خوبی میدانند فلورنس فاستر جنکینز یک بازنده تمام عیار است. یک موجود بیاستعداد و تا حدودی احمق که به واسطه تلاشهای همسرش توانسته شهرتی برای خودش دست و پا کند.
در اینجا از دلسوزی خبری نیست، قرار نیست فلورنس فاستر جنکینز یک قهرمان باشد. او همانی است که باید. یک پیرزن احمق که نمیخواهد باور کند در خوانندگی استعدادش از یک نوزاد تازه متولد شده هم کمتر است. ما چنین موجود رقتانگیزی را در فیلم میبینیم. موجودی که محتاج حمایت دیگران است. از خودش هویتی ندارد و انقدر بیپناه و ضعیفالنفس است که بعد از مواجهه با جمعیت حاضر در سالن کارنگی به حال غش و ضعف میاُفتد. پس چیزی او را انقدر جذاب کرده چیست؟ شخصیتی چنین رقتانگیز هرگز نمیتواند جذاب باشد.
علت جذابیت فلورنس فاستر جنکینز همان علت جذابیت اد وود است. ایمان به کاری که میکند و اشتیاق غریب و بیمارگونهاش به اُپرا. این اشتیاق موتور محرک او و دلیل مبارزه مدامش برای کسی شدن است. به همین دلیل است که فلورنس فاستر جنکینز انقدر ملموس و دوستداشتنی است. چون ما به عنوان یک تماشاگر یک انسان را با تمام ضعفهایش میبینیم. انسانی که سعی میکند با تمامی تحقیرها و ضعفهای زندگی کنار بیاید و از آن لذت ببرد.
اُمید و ایمان فلورنس فاستر جنکینز موتور محرک او برای زندگی است. فریزر تمام این خصوصیات را بدون ذرهای کم و کاست نشان میدهد. همه انتهای زندگی فلورنس فاستر جنکینز را حدس میزنند. همه میدانند پایان غمباری در انتظار اوست، اما در عین حال به او کمک میکنند تا رویای خودش را داشته باشد. رویایی که در پایان فیلم و دم مرگ میبیند، رویایی دروغین که هر چه هست، زیباتر از این زندگی نکبتبار حقیقی است. کارگردان موفق میشود تماشاگر را با این زندگی همراه کند. این زندگی مضحک و مصنوعی که از فرط غمانگیزی به مضحکه پهلو میزند. کا رگردان اجازه میدهد این غم ذرهذره تماشاگر را تسخیر کند، به طوری که مخاطب نتواند بین این غم و واقعیت تمیزی قائل شود.
فیلم باز هم دلیلی برای اثبات مریل استریپ است. بازیگری جاودانه که قادر است از هر نقشی طلای ناب بسازد. اگر ما شور و شیدایی و اندوه فلورنس فاستر جنکیز را باور میکنیم به خاطر بازی استثنایی اوست. بازیای که نه فقط یک بازی درخشان که تالیفی گیرا در هنر بازیگری است. مریل استریپ یک مولف تمام عیار است. فلورنس فاستر جنکینز فیلم کوچک غمناکی است درباره سویه تاریک هنر. درباره قسمت تلخ زندگی. درباره لحظات شکست و شوق و وفاداری. درباره اُمیدی که نابود میشود و شوقی که خاموش میگردد. وقتی فلورنس فاستر جنکینز در پایان فیلم چشمانش را میبندد ما هم با احساس او شریک میشویم. احساسی که چیزی نیست جز حسرت از دست دادن چیزی که از ابتدا هم وجود نداشته است و در این لحظه است که فیلم بدل به یک مرثیه گیرا درباره زندگی میشود.
دیدگاه تان را بنویسید