احمد در غبار

کد خبر: 563821

فراستی می‌گوید بررسی فرم و صورت اثر هنری، به مثابه بررسی محتوایی آن است؛ و کسی که فارغ از ظاهر کار، سعی کند به باطن و محتوای فیلم بپردازد، جایگاه سینما، بلکه هنر را درک نکرده است.

احمد در غبار
احمد در غبار
سرویس فرهنگی فردا؛ محبوبه خصاف

ساعت هفت و دو دقیقه... دو دقیقه از آغاز اکران «ایستاده در غبار» می‌گذرد و من هنوز در راهم. این چندقدم باقیمانده تا سینما را با سرعت بیشتری طی می‌کنم تا فیلم حاج احمد متوسلیان را بیش از این از دست ندهم. بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر؛ هرچند بر پرده سینما چندان دوامی نیاورد و زودتر از آنچه که تصور می‌کردم کنار رفت. این بار، به همت حوزه هنری کاشان، نشست نقد و بررسی «ایستاده در غبار» به همراه اکران رایگان فیلم، در سینما بهمن، در حال برگزاری است. ساعت هفت و چهار دقیقه است... نگاهم به جمعیت روبروی سینما می افتد...استقبال متفاوتی است. نمیدانم این استقبال را بگذارم به پای اکران رایگان فیلم یا حضور اساتیدی چون فراستی و فاطمی صدر. مقابل درب سینما می‌رسم. درب ورودی را بسته‌اند و اصرارها برای ورود بی نتیجه است. «سالن پر شده...» حسرتی بر دلم می‌نشیند! حسرتی که می‌دانم با دیدن هرباره تیزر تبلیغاتی فیلم، شدت خواهد شد! نمی‌دانم بمانم یا برگردم... ساعت هفت و هفده دقیقه... به چندنفری اجازه ورود میدهند. امیدوار می‌شوم و باز به انتظار می‌ایستم. ساعت هفت و بیست و نه دقیقه است... بالاخره به همه مان اجازه ورود داده شد. به ساعت گوشی نگاهی می‌اندازم: نوزده و بیست و نه دقیقه. این یعنی نیم ساعت از فیلم را از دست داده‌ام. وقت را بیش از این تلف نمی‌کنم... جایی برای نشستن نیست... ایستاده تماشا می‌کنم «ایستاده در غبار» را. چشم می‌دوزم به پرده. یک آن، بازیگر نقش حاج احمد را می‌بینم؛ زنده می‌شود ارادتم به ایشان. می‌نشینم روی زمین... صدای بازیگر نقش حاج احمد، صدای ضبط شده خود حاج احمد است! صدای خود خود حاج احمد! ... خاطره مستند قبلی کارگردان در ذهنم زنده می‌شود؛ «آخرین روزهای زمستان»... شهید باقری... یک ربع می‌گذرد... نمی‌دانم چرا چندباری حواسم پرت میشود از فیلم. شاید چون ابتدای فیلم را ندیده‌ام و در جریان داستانش نیستم. ...شاید هم جذابیت فیلم، باید بیش از این باشد. علاقه ام به موضوع، برمی‌گرداند حواسم را! نیم ساعتی می‌گذرد... فیلم داستان واحدی ندارد. برش‌هایی است از زندگی حاج احمد، به انتخاب کارگردان. تا اینجای فیلم، پررنگ ترین ویژگی حاج احمد، جدیت ایشان است در ایفای مسئولیت‌ها. جدیتی که گاه با عصبانیت همراه می‌شود، و حتی گاه با تنبیه بدنی! و البته پس از آن، دلجویی‌های برآمده از روح زلال‌شان... گاهی پذیرش این حاج احمد کمی برایم سخت می‌شود... نه به این دلیل که از سر احساس مسئولیت عصبانی می‌شود یا حتی برخورد می‌کند! بل به این دلیل که این تنبیه‌ها و برخوردها تنها شاخصه بارز اوست! آن هم فقط در برابر کوتاهی دوستان است، و نه در برابر دشمن! اصلا دشمنی درفیلم نمی‌بینم، جز اسیر بیهوشی که حاج احمد، او را به دوش می‌برد؛ مشفقانه، بزرگوارانه... به یاد صحبت‌های راوی فیلم افتاده ام در برنامه ماه عسل. همان راوی که سالها پیش بخاطر کوتاهیش در رسیدگی به امور بیمارستان، مورد برخورد شدید متوسلیان واقع شده بود، با دلدادگی تمام نسبت به ایشان می‌گفت: حاج احمد دو ویژگی بارز داشت: یک. به شدت استکبار ستیز بود و دو. به شدت ولایت مدار... حال به دنبال این دو ویژگی می‌گردم... و پیدا نمی‌کنم! یه ربع دیگر می‌گذرد... اواخر فیلم است... ماجرای ربوده شدن حاج احمد، در «چند جمله» روی پرده خلاصه می‌شود. جمله اول را که می‌خوانم، نگاهم برفعل جمله متوقف می‌ماند... : «گم شد»! فرصت نیست، باقی جملات را به ناچار سریع تر و سرسری می‌خوانم ... و فیلم تمام می‌شود؛ ناتمام! نگاه پرسوالم هنوز بر پرده است که لهجه غلیظ خانم کناری‌ام، مرا به خود می‌آورد :«وااالا! هنوز بدنشو پیدا نکردن!» انگار که بخواهم نگاه تازه ای ایجاد کنم، از فرصت استفاده می‌کنم! تاکید می‌کنم که او را «ربوده‌اند»... او« گم نشده» ! شهید مفقودالاثر هم نیست! ... از اسراییل می‌گویمش...از اینکه بیش از سی سال از آن اتفاق می‌گذرد... از اینهمه سال بی خبری... و از خبرهای جدید... با تعجب نگاهم می‌کند و تشکر می‌کند. تعجبش را می‌فهمم... حق دارد! این حرفا را باید در فیلم «می‌دید»، نه آنکه موقع رفتن، از کسی «بشنود» یا حتی «بخواند» ... برای تلطیف گفتگویمان، نظرش را درباره فیلم جویا می‌شوم. انگار که به احترام موضوع فیلم و توضیحاتی که گفته‌ام ، خود را مجاز به نقد کردن نداند، سری تکان می‌دهد و می‌گوید: «... خوب بود.» درحال رفتن است. تشکر می‌کنم و خداحافظی... دوستان را یک به یک می‌بینم... سلامی و حال و احوالی و گپ و گفتی ... دلم می‌خواهد من هم بگویم «خوب بود.» همین که جماعتی را بعد از مدتها به سینما کشانده، خوب است دیگر! اصلا همین که در این آشفته بازار سینما یک کارگردان جوان، به چنین موضوعی پرداخته، کم نیست... اما ...انگار نمی‌توانم دلخوش بمانم به همین‌ها... به این فکر می‌کنم که در سراسر فیلم، اقدامات حاج احمد، چندان نسبتی با انگیزه‌های انقلابی او پیدا نمی‌کرد؛ نه مواخذههایش و نه دلجویی هایش...نه عمل هایش و نه عکس العمل هایش... همه بریده شده بود از ریشه هایش. البته... چندان هم عجیب نیست؛ مثل اکثر فیلم‌های دفاع مقدسی و انقلابی این روزها، تهی است از دفاعی که «مقدس» بود، و از انقلابی که «اسلامی»... به خودمان فکر می‌کنم! به خودم و هم نسلانم... نسلی که نه انقلاب را دیده، نه دفاع مقدس را، نه حتی یک روز از حیات حضرت امام را... و حال، تاریخ «این‌گونه» برایش روایت می‌شود. هرچند وصیت‌نامه های شهدا، این سندهای تاریخی ما، مملو باشد از کلماتی چون «اسلام» و «قرآن» و «شهادت» و «امام خمینی» و «ولایت فقیه» و ... به عاقبت این «تقدس زدایی» از «دفاع مقدس» فکر می‌کنم. شاید از نظر فیلمسازان ما، این تقدس زدایی، راه خوبی ست برای جستن از شعارزدگی؛ اما شعارزدگی همانقدر مخل است که «تحریف»... یاد برنامه چند روز پیش تلویزیون، برایم زنده می‌شود. «خط خطی» اسم برنامه ای بود که بازیگری نوجوان به همراه مجری جوان برنامه، مهمان خانه شهیدی شده بودند تا گپ و گفتی داشته باشند با خانواده شهید، در وصف شهید. مجری جوان، بعد از ستودن بزرگی شهدا، به مادر شهید می‌گفت: حقیقتش نمی‌توانم بفهمم این همه بزرگواری را؛ اینکه چرا و چطور ممکن است کسی بخواهد اینچنین جانش را فدا کند؟! می‌گفت: می‌ستایمشان، اما نمی‌توانم درک کنم ... و ادامه داد: نمی‌دانم... شاید چون هنوز در آن موقعیت قرار نگرفته ام....! حق داشت بنده خدا! وقتی نهایت ویژگی شهدا، انسانیت معرفی شده باشد و بلندای هدفشان، دفاع از مام وطن، حق دارد عاجز بماند از تحلیل دقیق آنچه که بود...و آنچه که هست. دفاع از وطن، ناموس، امنیت، آرامش... اینها همه هست، ولی اینها همه نیست! نمی دانم...شاید فیلمسازان ما هم دلیلی دارند... سینما هم اقتضائاتی دارد که من نمی‌دانم. بعلاوه اینکه نیم ساعت اول فیلم را ندیده‌ام. شاید من اشتباه می‌کنم... مشتاقم نظرات اساتید را بشنوم. دقایقی دیگر نقد و بررسی آغاز میشود. ساعت هشت و سی و پنج دقیقه.... به جای نمازخانه سینما، راهی مسجد نزدیک سینما می‌شویم. ساعت حدود نه است.. امام جماعت مسجد، زودتر از ما به سالن برگشته است! «نقد و بررسی» شروع شده است... این بار اما جا برای نشستن زیاد است... مسعود فراستی... با همان نکته سنجی همیشگی، درحال صحبت است. و طلبه ای جوان، محمد مهدی فاطمی صدر، و در سمت دیگر مجری. فراستی از فرم و ظاهر کار می‌گوید... می‌گوید بررسی فرم و صورت اثر هنری، به مثابه بررسی محتوایی آن است؛ و کسی که فارغ از ظاهر کار، سعی کند به باطن و محتوای فیلم بپردازد، جایگاه سینما، بلکه هنر را درک نکرده است. چرا که در هنر، «حس» حرف اول را می‌زند. و این حس از طریق ظاهر کار منتقل می‌شود . ادامه می‌دهد: اشکال فیلم «ایستاده در غبار» همین کم حسی است... شاید به همین خاطر حواس ما پرت می‌شد از فیلم! .. ابراز تعجب می‌کند از اینکه صدای راوی ها اینقدر بر فیلم غلبه دارند؛ از اینکه راوی جریانی را تعریف می‌کند و بعد از آن فیلمساز همان حرف ها را با تصویر دوباره تعریف می‌کند؛ به سبک فتو رمان ها. می‌گوید تصویر همیشه عقب‌تر از راوی‌ست و این باعث می‌شود که خود مخاطب، فیلم را تجربه نکند. همین، حس فیلم را گرفته است. ادامه می‌دهد که ما راوی ها را تا آخر فیلم هم نمی‌بینیم و به جای اینکه دقت کنیم که راوی چه می‌گوید، به این فکر می‌کنیم که خود این راوی کیست که درمورد متوسلیان این گونه می‌گوید! پس از آن به اسلوموشن های فراوان فیلم می‌پردازد.. و همه بیست «حرکت آهسته»ی فیلم را بی جا و بی معنا و تزیینی می‌داند. مثال می آورد از مهمترین پلان فیلم. همان صحنه حاج احمدِ بی سیم به دست؛ آنجا که تا سرحد امکان، بی سیم را بالا میبرد... و می ایستد... در آن بحبوحه... در آن غبار... این پلان را خیلی خوب می‌داند، اما کم حس... چون به جای آنکه درآن معرکه، صدای متوسلیان را به زور بشنویم، با زیرنویس می‌خوانیم! در نهایت هم با اسلوموشن، نه تنها حس آن بیشتر نمی‌شود، که گرفته می‌شود. از اشکالات متعدد دوربین می‌گوید... از تکان دادن های عمدی دوربین... و تلاش نابه جای کارگردان، برای القای توهم «مستندبودن فیلم»، از این طریق. از بازی کاراکتر اول راضی است، البته از آنجا که سبیلش را برمیدارد و ریش میگذارد. می‌گوید البته ماجرای تغییر ایدئولوژیک حاج احمد را نفهمیدم! کسی با چهل روز کتاب خواندن تغییر نمی‌کند! جریانات ابتدای فیلم را، ناقص، منقطع ، شلخته و سرسری می‌داند. گویا نیم ساعت اول، آنچنان هم که تصور می‌کردم، مغتنم نبوده است...... نقدهایش که زیاد میشود تاکید میکند بر ارزش این فیلم، به نسبت سینمای ایران. از طراحی صحنه و طراحی لباس راضی است.از گریم هم همینطور. در آخر، به لزوم بازسازی صحنه دستگیرکردن متوسلیان در انتهای فیلم اشاره میکند. درمجموع، فیلم را فیلمی محترم، اما «درنیامده» می‌داند. مجری به سراغ حاج آقا فاطمی صدر میرود، با این توضیح که هردو استاد موافق فیلم نیستند...بنابراین مناظره ای در میان نیست. اما کاش موافقی هم دعوت می‌شد و مناظره ای درکار بود. حاج آقا فاطمی جوان، با لحنی متواضع، به تناسب تخصصش از «روایت» فیلم می‌گوید؛ که در آن، حاج احمد متوسلیان، نه کاملا مستند روایت می‌شود و نه کاملا ساخته ذهن خلاق کارگردان. استناد می‌کند به گفته خود کارگردان، که «این فیلم، یک کار ترنس است» ... یک کار بینابینی... یک زندگی نامه داستانی... نه کاملا مستند است، نه کاملا داستانی... معتقد است قالب مستند-داستان، برای روایت موضوعات تاریخی، آرام آرام مرز بین واقعیت و غیرواقعیت را از بین میبرد و این بی مرزی نگران کننده است. مثال می آورد از «یوسف پیامبر» ... ابراز ارادت می‌کند به مرحوم سلحشور و ادامه می‌دهد که فیلم ایشان صرفا برآمده از منابع معتبر تاریخی نیست. آمیخته‌ای است از مستندات قرآنی و حدیثی با داستان های پرداخته ذهن کارگردان. وگرنه طبق منابع معتبر تاریخی، یوسف پیامبر نمیتوانست بیش از یکی دو قسمت خروجی داشته باشد. میگوید «ایستاده در غبار» هم، همین اشکال را دارد. هیچ جای فیلم قابلیت استناد تاریخی ندارد، و درعین حال مستند تلقی می‌شود. در این بین، حاج احمد به نحوی روایت می‌شود که همه پسند باشد. جوری که هیچ کس با ایشان مسئله نداشته باشد... به همین دلیل این فیلم مورد اقبال هر طرزفکری می‌تواند قرار بگیرد... توضیح میدهد که کارگردان، متوسلیان را از همه زیرساخت هایش و خط و فکرش جدا کرده است. کسی نمی‌داند حاج احمد چرا اینجاست؟ با که می‌جنگد؟ برای چه می‌جنگد؟ چه شده که آمده است بجنگد؟ چه کسی به اوگفته بیاید اینجا بجنگد؟ ادامه می دهد که در این فیلم، من نه انقلابی می‌بینم، نه امامی، نه دفاع مقدسی. فقط یکجا بر دیوار عکسی از امام است. حتی کتابی که در دست حاج احمد است، مشخص نیست چه کتابی ست و او پای منبر کیست؟ این نگاه را در روایت فتح پس از سید مرتضی آوینی هم می‌بینیم. در کتاب های نیمه پنهان ماه و یادگاران هم. همینطور در فیلم «بادیگارد». چه سنجیده از تعبیر« اهل سنت خمینی» استفاده می‌کند، به مثابه اهل سنت نبوی. همان اهل سنتی که عمار را شهید راه پیامبر می‌داند، اما اویس را کشته بدعت علی... و امروز، اهل سنت خمینی - که کاملا معتقدند به انقلاب و به دفاع مقدس- همت و باکری ها را شهید راه خمینی میدانند، اما احمدی روشن ها را کشته بدعت خامنه ای... برمیگردد به فیلم. می‌گوید از عواطف و احساسات حاج احمد هم، فقط به خشم پرداخته شده است. و ادامه می‌دهد که در آن خشونت هم صادق نیستند. خشم حاج احمد نسبت به بنی صدر، برخوردش با معاون عملیات دشمن و خلاصه این دست از برخوردها، اصلا در فیلم مطرح نمی‌شود. توضیح می دهد که نمیتوان از شهدا ایدئولوژی زدایی کرد. یا این طرف جبهه ایم یا آن طرف جبهه؛ حد وسطی وجود ندارد. در آخر می‌گوید متوسلیانی که من در این فیلم می‌بینم، شبیه یک تکسوار است، که هیچ کس حرفش را نمی‌فهمد... حتی برخی از راوی های فیلم. بعضی دیگر از راویانی که با ایشان همراه تر بوده اند، حذف شده اند تا یکه و تنها بودن متوسلیان بیشتر به چشم بیاید. فراستی هم با ایشان هم نظر است؛ البته از نظر فراستی، متوسلیان فیلم، حتی در حد یک تکسوار هم نیست. مصنوعی و «مقوایی» است. این «مقوا» ، از آن اصطلاحات جالب و منحصر به فرد فراستی است... گوشیم زنگ میخورد. یکی از دوستان است. میخواهد گزارشی از نشست بنویسم. بی مقدمه قبول نمیکنم. نمیتوانم بپذیرم... بنظرم اطلاعاتم ناکافی ست برای نوشتن. توضیح بیشتری میدهد ... قولی نمی دهم... اما با توجه بیشتری به ادامه صحبت اساتید گوش می‌دهم! فراستی فیلم را «هدر رفته» قلمداد میکند... فیلم هدر رفته ای که در آن، جنگ ما از درون تهی و پوک شده است. حتی نمیدانیم چرا در این جنگ، حق با ماست! می گوید کاش این موضوع، مسئله کارگردان هم میبود تا بتوان با حرف زدن درباره آن قدمی به جلو برداشت و فیلم های بعدی را بهتر ساخت.اما فضای نقد این فیلم، چندان باز نیست. با این همه، دریافت جایزه بهترین فیلم جشنواره فیلم فجر را، لایق همین فیلم میداند، درقیاس با سایر فیلم های موجود در جشنواره. هرچند که ایستاده در غبار را یک اثر حرفه ای و سینمایی نداند، یا حتی در حد فیلم «چ». ساعت از یازده گذشته است... در میان کتاب های کتابخانه کوچک مان، دنبال کتاب متوسلیان می‌گردم. «همپای صاعقه» را با قطر زیادش راحت می‌توان پیدا کرد. برمیدارم و انگار که اولین بارم باشد تصویر جلد را می‌بینم، خوب نگاهش می‌کنم... حاج احمد متوسلیان، بی سیم در دست، با همان انگشت زخمی... و در پشت سر ایشان، رزمندگانی مشغول نقشه عملیات... دلم می‌خواهد یکسره بخوانم از اول تا آخر کتاب را... دلم می‌خواهد حاج احمد را بشناسم یک بار دیگر؛ این بار، مستند ... کتاب را باز می‌کنم... نگاهم به یادداشت رهبری می افتد. .تقریظی است در تجلیل از «همپای صاعقه» : «این یک کتاب، منبع بسیارغنی و ارزشمند است که از آن می‌توان ده ها کتاب و فیلمنامه وزندگی نامه استخراج کرد. لحظات و حالات ثبت شده در سراسر این کتاب، همان ظرافت های حیرت انگیزی است که از مجموع آن، تابلوی پرشکوه و با عظمت عملیاتی چون فتح المبین و بیت المقدس پدید آمده ... این مردان بزرگ که نام آن ها بسی آسان بر زبان و دل غافل ما میگذرد، از جنس همان اخوان صفا و فرسان هیجائند که سید شهیدان سلام الله علیه آنها را با عظمت و سوز و مهر، مخاطب ساخت و از فقدان آنان غمگین بود. سلام خدا و بندگان برگزیده و فرشتگان و رسولان او نثار روح مطهر آنان باد...»

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت