باز هم سندروم کپی ضعیف از فرهادی/ دعوا و شک به جای جزئیات دقیق در «آآآدت نمی کنیم»
به خاطر نبود زمینه کافی و عدم جزئیات هم هست که پایان فیلم سرکاری جلوه میکند. چون در کوتاهترین زمان ممکن و به دمدستترین شکل ممکن داستان جمع میشود. عادت نمیکنیم در میان این اشتباهات فاحش دچار رکود وحشتناکی در بخشهای میانی فیلم میشود. بخشهایی که به جای آنکه پرده دوم را به خوبی برای تماشاگر ترسیم کند و داستان را با اتکا به جزئیات توسعه دهد در یک دایره بسته گرفتار میشود و مدام به دور خودش میچرخد.
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: اصغر فرهادی با جدایی نادر از سیمین موجی را به راه انداخت که تمام سینمای ایران را درگیر خودش کرد. بسیاری از کارگردانان جوان که با کلی اُمید و آرزو وارد حرفه سینما شده بودند، برای موفقیت هرچه بیشتر شروع به کپی برداری از الگوی اصغر فرهادی در فیلمسازی و فیلمنامهنویسی کردند. الگوبرداریهای ناشیانهای که به علت تقلیدی بودن از حد متوسط فراتر نمیرفتند. ملبورن، شکاف، سعادتآباد و ... متاثر از چنین فضایی ساخته شدند و هرگز از به گردپای فیلمهای اصغر فرهادی هم نرسیدند. عادت نمیکنیم متاثر و دنبالهرو چنین فضایی است.
اگر در اواخر دهه چهل موفقیت همه جانبه قیصر باعث شد سینمای ایران پر شود از فیلمهایی با شخصیتهای جاهل و کلاه مخملی در اواخر دهه هشتاد و در پی موفقیت جدایی سینمای ایران پر شده از شخصیتهایی ناراضی از طبقه متوسط که در زندگی زناشویی خود به بنبست رسیدهاند و یا در طول فیلم اختلافات زناشوییشان آشکار میشود. در فیلمهای فرهادی همیشه یک نقطه اوج بحرانی وجود دارد که فیلم به قبل و بعد از آن تقسیم میشود. در دربارهالی.. غرق شدن الی و در جدایی زمین خوردن راضیه نقاط اوج فیلم هستند.
تمام هنر فرهادی در نوشتن فیلمنامه آن است که قبل از رسیدن به آن نقطه اوج چنان جزئیات دقیقی در بطن فیلمنامه میچیند و بعد از آنها استفاده میکند که تماشاگر حیران میماند که چطور میشود یک جمله ساده یا پاره شدن کیسه زباله چنان تاثیر عظیمی در روند ماجرا داشته باشد. فرهادی معماهای جانداری میسازد و تا آخرین لحظه تماشاگر را در تعلیق حل آن معماها نگه میدارد. فیلمهایی که به تقلید از سبک فرهادی ساخته میشوند اصلیترین مشکلشان یک چیز است و آن مشکل این است که دقت و جزئی نگری فرهادی را در نوشتن ندارند.
عادت نمیکنیم که در ظاهر تلفیقی از سه فیلم چهارشنبهسوری، درباره الی... و جدایی است. مشکلش نداشتن ایدههای درست برای خلق معما است و وقتی معمای درگیر کنندهای وجود نداشته باشد خودبهخود تعلیقی هم وجود نخواهد داشت. زمان زیادی از فیلم صرف این میشود که چه کسی دیده فرنوش سوار ماشین احمدرضا شده و یا اصلاً فرنوش سوار ماشین احمدرضا شده یا نه. آیا این مسئله انقدر مهم است که مدت زمانی چنین طولانی صرف پرداختن به آن شود؟
از طرف دیگر شخصیتهای فیلم به هیچوجه رفتارهای منطقی از خود بروز نمیدهند. علت آنهمه دعوا و مرافعه مهتاب با مهرنوش هیچگاه معلوم نمیشود، در حالی که به جای حضور مداوم مهتاب نزد مهرنوش این مسئله از دهها راه عاقلانه دیگر هم میتوانست حل شود. یا منصور که تا یک سوم پایانی ارتباط چندانی با ماجرا ندارد به یکباره به بهانهای واهی سراغ پدر فرنوش میرود تا مشکل را حل کند. یا سیما که به جز واکنشهای سرد و ابلهانه به ماجرا کار دیگری انجام نمیدهد.اگر قرار است ترگل عامل کشمکشهای بعدی فیلم باشد چرا ناگهان در اواسط فیلم کنار گذاشته میشود و فیلمساز از او به عنوان یک شخصیت بالقوه استفاده نمیکند؟
تمام این موارد را اضافه کنید به شخصیتهای زائد و فرعی خانم وکیل و مادرزن احمدرضا که نه تاثیری در حل معماهای فیلم دارند و نه روند قصه را پیش میبرند. این سردرگمیهایی که شخصیتپردازی فیلم به آن دچار شده است باعث شده پایان فیلم به جای آنکه کوبنده از کار دربیاید سرکاری جلوه کند. فیلم بعد از نقطه اوج اولش که مرگ فرنوش است چیزی ندارد جز مشتی دعوا و داد و بیداد و شک و تردید.
علت خالی بودن دست فیلمساز هم نداشتن جزئیات کافی برای غنیتر کردن قصه است. در فیلمهای فرهادی چنان جزئیات دقیقی در ابتدای فیلم کاشته میشود که بعد از رویداد اصلی دست فیلمساز برای سمت و سو دادن به درام کاملاً باز است. اما در عادت نمیکنیم پس از مگ فرنوش فیلم عملاً دچار یک ایستایی و رکود میشود و شخصیتها به جای پیش بردن ماجرا مدام دور خودشان میچرخند و حرفهایی بارها شنیده شده را تکرار میکنند.
به خاطر نبود زمینه کافی و عدم جزئیات هم هست که پایان فیلم سرکاری جلوه میکند. چون در کوتاهترین زمان ممکن و به دمدستترین شکل ممکن داستان جمع میشود. عادت نمیکنیم در میان این اشتباهات فاحش دچار رکود وحشتناکی در بخشهای میانی فیلم میشود. بخشهایی که به جای آنکه پرده دوم را به خوبی برای تماشاگر ترسیم کند و داستان را با اتکا به جزئیات توسعه دهد در یک دایره بسته گرفتار میشود و مدام به دور خودش میچرخد.
البته فیلم اجرا و بازیهای قابل قبولی دارد و ابراهیمیان تسلط نسبیاش را در استفاده از فضاهای بسته و گرفتن بازیهای متفاوت از بازیگران نشان داده اما این موارد برای خوب شدن یک فیلم کافی نیست. ابراهیمیان باید پیش از هر چیز بداند که یک فیلم خوب ابتدا باید فیلمنامه خوبی داشته باشد. در حالی که عادت نمیکنیم ضعفهایی اساسی در فیلمنامه دارد و صرفاً سایهای از آثار درخشان اصغر فرهادی است.
دیدگاه تان را بنویسید