پای حرف‌ها و خاطرات منوچهر آذری

کد خبر: 525269

منوچهر آذری یکی از چهره‌هایی است که هم صدایش برای مردم ایران سرشار از خاطره هست و هم تصویرش، اما او حالا مثل خیلی‌ها دل پری از این زمانه دارد.

خبرآنلاین: مهم نیست چه سالی دنیا آمده باشیم،‌یا حالا مشغول گذراندن کدام دهه از عمرمان باشیم،‌‌ مهم این است که هرکدام به شکلی خاطره‌ای از نسلی داریم که منوچهر آذری هم یکی از آن‌هاست. میزبان او در کافه خبر بودیم و پای حرف‌ها و خاطراتش نشستیم،‌ خاطراتی که هم شیرین است و هم تمامی ندارد.

از علی حاتمی تا تختی واقعیت این است که بعدازاینکه در سریال «هزاردستان» با مرحوم علی حاتمی کارکردم، فکر می‌کردم در گروهشان باقی می‌مانم و در بقیه کارهای زنده‌یاد هم ‌بازی می‌کنم. چون بعد از هزاردستان «سوته‌دلان» را ساختند و بعدازآن «مادر» را. یک کار نیمه‌کاره همه از ایشان باقی ماند که بعدها بهروز افخمی ادامه داد «زندگینامه غلامرضا تختی». یادم می‌آید تختی هر وقت اتفاق ناگواری برای کشور مثل زلزله یا سیل پیش می‌آمد، سر چهارراه جمهوری شخصاً می‌ایستاد و یک سینی مسی روی چهارپایه می‌گذاشت و پول برای مردم جمع می‌کرد. من خاطرات علی حاتمی بودم من در دوران بیماری آقای حاتمی و حتی بعد از فوت ایشان مرتب باخانم خوشکام (همسر زنده‌یاد حاتمی) در تماس بودم چون دو دانگ از سینمای جمهوری به نام خانم خوشکام بود دو دانگ به نام فردین و دو دانگ هم برای بنیاد سینما. قبل از اینکه سینما جمهوری آتش بگیرد، من گه گاهی به سینما می‌رفتم و عرض ادبی می‌کردم خانم خوشکام می‌دانست که آقای حاتمی من را دوست داشتند به من می‌گفت تو خاطرات آقای حاتمی هستی و گه گاهی که سر می‌زنی ما را خوشحال می‌کنی، با خانواده‌ات بیشتر به سینما بیا و به ماهم سر بزن. خسرو شکیبایی نان رسان بود شما بازی آقای اکبرعبدی را در فیلم مادر ببینید، بازی آقای محمدعلی کشاورز را ببینید، خانم رقیه چهره آزاد را همین‌طور، هیچ‌کس نمی‌تواند چنین کارگردانی بکند. من همیشه فکر می‌کردم بعد از سریال هزاردستان در همه آثار علی حاتمی بازی خواهم کرد اما نمی‌دانم چطور شد که در دو سه‌کاری که بعد از هزاردستان انجام داد دیگر از من دعوت به کار نکردند. حتی اگر یک نقش مثل همان نقش دربان را هم به من می‌دادند چون به ایشان اعتقاد داشتم و به ایشان احترام می‌گذاشتم حتماً باافتخار قبول می‌کردم. همیشه معتقدم مثل مرحوم حاتمی دیگر از مادر زاییده نخواهد شد. البته هنرمندان بزرگ دیگری هم داریم مثل خسرو شکیبایی که دیگر در بین ما نیستند. من یک سکانس بسیار کوتاه در فیلم «عبور از غبار» بازی کردم که خانم پوران درخشنده کارگردان آن بودند من و مرحوم مهرپرور در این فیلم رل بنگاهی را بازی می‌کردم و آقای مهرپرور کتاب‌فروش بازی می‌کرد خسرو شکیبایی بسیار آدم نان رسانی بود می‌گشت ببیند کدام هنرمند قدیمی ست و پیش‌کسوت اما بیکار از وجود او استفاده کند. این خیلی کار ارزشمندی ست هنرمندان جوان ما الآن باید بیایند و یاد بگیرند. هنرمندان قدیمی ما مثل «نعمت گرجی» یا در سیاه‌بازی آقای «سعدی افشار» و امثال این‌ها آیا نباید در زمان حیاتشان بیشتر به آن‌ها رسیدگی می‌شد؟ از قله افتادیم به دره من نمی‌گویم خدای‌نکرده نیازمندم من به هیچ‌چیز نیاز ندارم به خدا نیاز دارم و محبت مردم. می‌خواهم بگویم جوانان ما که در سینما و تئاتر و تلویزیون هستند و صاحب‌نام شده‌اند باید بدانند کسانی بوده‌اند که راه گشای این کار بوده‌اند، باید این‌ها را به هر وسیله‌ای که شده یک نقش کوتاه هم که شده به یاد مردم بیاورند و از این‌ها بخواهند که بیایند و کار کنند و باشند. حضور قدیمی‌ترها هم باعث خوشحالی خانواده‌هایشان می‌شود و هم برای خود آن هنرمندی که سال‌ها برای این مملکت زحمت‌کشیده می‌شود یک دل‌خوشی وامید به زندگی و زنده بودن. شما بگویید منوچهر آذری از کارگردانان می‌خواهد که یادی از هنرمندان قدیم که الآن در خانه‌هایشان هستند بکنید. من خودم را هنرمند نمی‌دانم درست است که از بچگی کارم را شروع کردم در رادیو و تلویزیون و سینما هم کارکردم و سال‌ها آمدم و رفتم و صادقانه کارکردم و مردم را دوست داشتم و برای این کار زحمت کشیدم تا بالاخره چهار نفر من را شناختند همین‌طور بیخود بی‌جهت شناخته‌شده نشدم. خب الآن که بیکارم تمام برنامه‌های تلویزیون را رصد می‌کنم ببینم در این سریال چه کسی بازی کرده در آن‌یکی کی بازی کرده است من نمی‌گویم من باید در همه آن‌ها بازی کنم اما بد نیست جوان‌ترها گاهی هم از ما یا کنند. این اخلاق را پرویز پرستویی هم دارد خدا عمرش بدهد در سریال «آشپزباشی» با ایشان بازی کردم. با «محمدرضا هنرمند» دو جا همکاری داشتم یکی همین سریال «آشپزباشی» یکی «دزد عروسک‌ها» که نقش پلیس داشتم و فقط سوت می‌زدم. می‌خواهم بگویم جوان‌ترها باید از افرادی که سال‌ها عمرشان را برای هنر این مملکت گذاشته‌اند استفاده کنند الآن یک هنرمند قدیمی مگر چه‌کار می‌تواند بکند؟ من خودم 40 سال رادیو کارکردم از داستان‌های شب آن کارکردم از برنامه‌های راه شب رادیو کارکردم من جزو کادر ثابت هماهنگی رادیو بودم وقتی شما و رادیو را شروع کردم و به صبح جمعه رسیدیم و با مرحوم نوذری رادیو را تکان دادیم و بعد دوبلورها به جمع ما اضافه شدند خدابیامرز مرحوم فرهنگ مهرپرور، کنعان کیانی، مهین دیهیم بود از دوبلورها خانم‌ها مهین برزویی خانم بهروان آقای علیرضا جاویدی، بیوک میرزایی و رضا عبدی و ... ما اکیپی بودیم که از اوایل انقلاب تا بعد از 8 سال دفاع مقدس همیشه صدایمان روی آنتن بود و مردم‌، دوستمان داشتند. در زمان آقای ضرغامی 12 سال آمدیم کار کردیم، حتی آقای ضرغامی گفت قله طنز رادیو برنامه «جمعه ایرانی» ست، اما الان ما از قله افتاده ایم ته دره طنز رادیو. همین برنامه جمعه‌های ایرانی که آقای سعید توکل که سال‌ها برای آن زحمت کشید و سلامتی‌اش را برایش گذاشت. بعد از 12 سال یک‌باره این برنامه قطع می‌شود شاید باورتان نشود مردم در خیابان من را تکه‌پاره کردند ازبس‌که پرسیدند آقا این برنامه چه شد چه اتفاقی برای آن افتاد؟ بدون این‌که به مردم توضیح بدهند این برنامه را قطع کردند البته در ابتدا به ما گفتند 6 ماه برنامه قطع می‌شود و بعد از 6 ماه دوباره برنامه پخش خواهد شد درصورتی‌که این‌یک صحبت ساختگی بود. بعد از یک هفته آقای احمدپور رئیس شبکه رادیو به ما گفت شما بیایید از آرشیو رادیو استفاده کنید، از آهنگ‌های مردم استفاده نکنید، جوک‌ها را تغییر دهید، صبح‌های جمعه راجع به صله‌رحم و این‌ها صحبت کنید ما حرفمان این بود که رادیو برنامه‌های دیگری ازاین‌دست داشت ما فقط جمعه‌ها 9 تا 11 می‌خواستیم برنامه متفاوت‌تر داشته باشیم. می‌خواهم بگویم ما که عمرمان را در رادیو گذاشته‌ایم حتی در طول 8 سال دفاع مقدس که صدام می‌خواست کشور را بزند ما در رادیو در حال ضبط برنامه بودیم. از جبهه نامه‌های زیادی به ما می‌رسید که تشکر می‌کردند که شما مثل امداد غیبی به ما روحیه می‌دهید حالا ما کجاییم؟ یعنی ما چه گناهی کردیم چه خبطی کردیم؟ ما مردم را جمع می‌کردیم در ایوان شمس بدون اینکه وجهی از مردم بگیریم بچه‌ها دورهم بودند برنامه شادی تدارک می‌دیدیم. مردم صف می‌کشیدند. یک‌مرتبه برنامه قطع شد 70 نفر گروه که شامل هنرپیشه‌ها، گوینده‌ها، نوازنده‌ها، خواننده‌ها، نویسنده‌های طنز این کار را از دست دادند. می‌خواهم سؤال کنم ما چه‌کار کنیم الآن؟ ما زندگی نداریم؟ ما خانواده نداریم؟ ما زن و بچه نداریم؟ از در بیرونمان کنند از پنجره تو می‌آییم البته باید بگویم ما را از در بیرون کنند از پنجره می‌آییم داخل. چون دلمان با مردم است و مردم را دوست داریم. می‌خواهیم مردم این مملکت شاد باشند. الآن آقای توکل یک سایت اینترنتی با مجوز رسمی از وزارت ارشاد گرفته است. سایتی به نام «شاد شو»، برنامه ضبط می‌کنیم و از طریق این سایت پخش می‌شود. ما هم دیده می‌شویم، هم شنیده می‌شویم. مردم علاقه‌مند می‌توانند ما را در این برنامه دنبال کنند. همه بچه‌های «جمعه ایرانی» دورهم جمعیم حتی یک نفرمان هم کم نشده است. پفک‌نمکی میفروختم وضعم بهتر از این بود من از بچگی کارکردم اول انقلاب رادیو و تلویزیون برنامه‌ای نداشت زمانی که تلویزیون آمد یک تلویزیون خصوصی آمد. ثابت پاسال که کارخانه پپسی کولا را داشت فولکس‌واگن هم وارد می‌کرد ته خیابان الوند که الآن دفتر شبکه دو است برای این آقا بود. برنامه کودکی نبود آقایی بود به اسم حمید عاملی که برای بچه‌ها قصه می‌گفت که تعداد زیادی نوار قصه برای آن‌ها ضبط کرد و یک موسسه به اسم «سلام بچه‌ها» باز کرد. ما هم آمدیم با حمید عاملی کار کردیم و نوار قصه ضبط کردیم «الدوز و کلاغ‌ها» و ... بعد آقای ابراهیم زال زاده، موسسه‌ی فرهنگی هنری ابتکار را راه انداخت و ‌پیشنهاد داد که شبیه آن کار را انجام دهیم. برای شروع هم پیشنهاد داد که قصه‌ «خروس زری، پیرهن پری» احمد شاملو را ضبط کنیم، آن موقع پولی هم در کار نبود، به خاطر علاقه‌مان کار می‌کردیم الآن اگر بود این کار را نمی‌کردم پفک‌نمکی میفروختم وضعم بهتر از الان بود. من علاقه‌مند به کار بودم و با آقای زال زاده قرار گذاشتم؛ و بنابراین شد که نقش روباه را من به عهده بگیرم، در همان دفتر آقای زال زاده کار را ضبط کردیم فریدون اسماعیلی نقش خروس را می‌گفت. من با تار می‌خواندم کار این نوار حسابی گرفت. چون من ذاتاً ضربی خوان بودم. وقتی حمید قنبری که جری لوییس را دوبله می‌کرد، خواندن من را دید، حسابی تشویقم کرد. من قند در دلم آب می‌شد. خلاصه بعد از «خروس زری پیرهن پری»600 تومان به من دستمزد دادند، شاید باورتان نشود همه مردم این نوار را برای بچه‌هایشان خریدند حتی در خارج از کشور. من جا افتادم در نقش روباه و بعدها آقای مرتضی احمدی آمد روباه پینوکیو را خواند. بعدازاین که مایکی دو نوار ضبط کردیم نوار قصه افتاد روی دور و شرکت‌های مختلف شروع کردند نوار قصه ضبط کردند. رادیوی آن زمان از تلویزیون ال ای دی ارزشمندتر بود از قبل از انقلاب برنامه‌ای بود به نام «شما و رادیو». آن موقع رادیو عظمتی داشت. مثل الآن نبود وزارت اطلاعات و رادیو هر دو در میدان ارگ بودند. رادیو برای خودش اعتباری داشت مثل الآن که می‌روی یک تلویزیون ال ای دی می‌خری 5 میلیون آن موقع رادیو ارزشمند بود. آن زمان ما رادیو نداشتیم پدرم را تحت‌فشار می‌گذاشتیم باید رادیو بخری. یادم می‌آید رادیو 300 تومان قیمت داشت خیلی بود 300 تومان پدرم 250 تومان حقوق ماهیانه‌اش بود. خوب یادم است با بابام رفتیم چهارراه استانبول یک رادیو مارک زنیت خریدیم. نمی‌دانید با چه سلام و صلواتی رادیوی برقی را به خانه آوردیم. مادرم رادیو را گذاشت روی طاقچه و یکپارچه قلاب‌بافی هم گذاشت روی آن. حتی رادیو نفتی هم داشتیم آن زمان با نفت کار می‌کرد. داستان‌های شب رادیو شب‌ها پخش می‌شد، برنامه‌های قصه‌های عامیانه هم بود می‌نشستیم پای رادیو. هر شب 8 تا 8.30 جانی دالر گوش می‌دادیم قصه کارآگاهی بود که دنبال یک قتل می‌رفت. اولین جانی دالر پرویز بهادر بود، دومی پرویز بهرام بود و سومی را یادم نمی‌آید.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت