خبری از جزئیات شگفت انگیز نیست/ کلیشه های واقعی «شکارچی: جنگهای زمستانی»
جذابیت در این گونه از فیلمها و رمانها زمانی اتفاق میاُفتد که ما با جهانی به واقع بکر و رویایی طرف باشیم. جهانی همانقدر شگفتانگیز که ترسناک. برای خلق یک اثر فانتزی خالق باید بداند از اساطیر و افسانهها و داستانهای فولکولور چگونه استفاده کند و چطور آنها را کنار هم بچیند تا جهانی سراسر بکر و با طراوت به وجود بیاید. این اتفاق در فیلم «شکارچی: جنگهای زمستانی» نیفتاده است.
سرویس فرهنگی فردا؛ مازیار وکیلی: ژانر فانتزی به سبب آنکه وابسته به تخیل است گستردگی شگرفی دارد. از تمام چیزهایی که فراتر از عقل و دانش بشری هستند کمک میگیرد تا جهانی نو برای مخاطبان بسازد. جهانی که پر از پدیدههای شگرف و مافوقتصور است. جهانی پراز پریان، کوتولهها، جادو و رویا. گونه فانتزی ارتباط مستقیمی با خلاقیت خالق آن دارد. اینکه خالق آن جهان متفاوت چگونه از دستمایههای مختلف استفاده میکند تا جهان خودساختهاش پراز تفاوت و شگفتی باشد. مشکل فیلم «شکارچی: جنگهای زمستانی» (The Huntsman: Winter's War) دقیقاً از همینجا آغاز میشود.
فیلم تهی از خلاقیت است. شاید در حد یک ایده بسیار جالب باشد، اما در عمل اسیر همان کلیشههای مرسومی است که به سبب تکرار فراوان مستعمل شدهاند. اینکه مخاطب سویهی دیگری از قصه سفید برفی را ببیند و با سرنوشت شخصیتهای داستان پس از پایان داستان سفیدبرفی آشنا شود در نگاه اول بسیار جذاب به نظر میرسد . اما یک ایده جذاب لزوماً ختم به فیلمی درخور نمیشود. حتی بازی « کریس همسورث» و «شارلیز ترون» هم نتوانسته این مشکل را حل کند.
مشکل این فیلم در پروراندن آن ایده اولیه است. برای پروراندن آن ایده اولیه، نویسندگان دست به دامان کلیشههای امتحان پس داده شدهاند. مسیری که اریک/شکارچی برای دستیابی به آئینه جادویی طی میکند همانقدر کسالتبار است که بازگشت سارا نزد او تکراری. با وجود مقدمه طولانی ابتدای فیلم که درباره سرگذشت فریا خواهر راونا(ملکه بدجنس افسانه سفیدبرفی) و چگونگی تبدیل او به یک ملکه سنگدل است هم نتیجه پایانی برای همگان مشخص است. مشخص است که اریک و سارا نمردهاند و بالاخره جایی در فیلم به هم میرسند و بر شر و بدی غلبه میکنند.
مضمون کهنه و نخنما غلبه عشق بر شر و بدی به شدت در فیلم خودنمایی میکند و بارها و بارها از دهان بازیگران بیان میشود تا مبادا ذهن تماشاگر از این موضوع منحرف شود. این مضمون انقدر برای نویسندگان و خالقان اثر مهم بوده که همه چیز فیلم را فدایش کردهاند. عملاً هیچ ماجرا و شگفتی خاصی که اصل و اساس این ژانر است در میانه فیلم وجود ندارد.
دستیابی به آئینه انقدر راحت و بدون هیچ پیچ و خمی میسر میشود که هرکسی دیگری هم به راحتی میتوانست به آن دستیابد. بقیه گرهافکنیها و گرهگشاییهای فیلم هم به یک اندازه احمقانه است. چه آنجایی که به نظر میرسد سارا به اریک خیانت کرده و به ملکه فریا برای پیدا کردن آئینه کمک کرده است. چه لحظاتی بعد که سارا تیر را به قلب اریک میزند همه میدانیم که اریک نمیمیرد. همه میدانیم چون آن مضمون به شدت کلیشهای در تمام لحظات فیلم خودش را به رخ میکشد. این مضامین در جهان فانتزی مضامینی ازلی ابدی هستند.
شارلیزترون در نمایی از فیلم شکارچی: جنگ های زمستانی
جذابیت در این گونه از فیلمها و رمانها زمانی اتفاق میاُفتد که ما با جهانی به واقع بکر و رویایی طرف باشیم. جهانی همانقدر شگفتانگیز که ترسناک. جهانی که سرشار از جزئیات باشد و بتواند مخاطب را با توصیفی دقیق با جزئیاتش همراه کند. برای خلق یک اثر فانتزی خالق باید بداند از اساطیر و افسانهها و داستانهای فولکولور چگونه استفاده کند و چطور آنها را کنار هم بچیند تا جهانی سراسر بکر و با طراوت به وجود بیاید. «سدریک نیکولاس ترویان» کارگردان، نتوانسته این اتفاق را در فیلم «شکارچی: جنگهای زمستانی»(2016) رقم بزند .
برخلاف مجموعه فیلم/داستان ارباب حلقهها و مجموعه فیلم/داستان هری پاتر اینجا خبری از جزئیات شگفتانگیز نیست. بلکه همه چیز بر محور کلیشههای مرسوم و امتحان پس داده حرکت میکند. اگر داستان در گونه فانتزی نبود و مثلاً یک اکشن بود فرقی میکرد؟ اگر یک درام خانوادگی بود اتفاقی میاُفتاد؟ مشخصاً خیر. چون بنای خالقان القای مضمون است نه تعریف داستان.
در هر ژانر، گونه و مدل دیگری با چنین کلیشههایی و با همین حجم از حماقت روبهرو بودیم. مثال واضح این رویکرد را در تحول ناگهانی و بیمقدمه ملکه فریا و سربازانش میبینیم. آنها بدون هیچ منطق درست روایی متحول میشوند چون اگر نشوند آنوقت عشق بر بدی پیروز نمیشود. همانطور که فیلم مشکلات عدیدهای در فیلمنامه دارد در اجرا هم چیز خاصی برای ارائه ندارد. کافیست تصاویر این فیلم را با مجموعه ارباب حلقهها، هری پاتر و نارنیا مقایسه کنید تا متوجه شوید با چه اثر ضعیفی روبهرو هستید. اثری که قبل از آنکه فیلم باشد یک کلیشه واقعی است.
دیدگاه تان را بنویسید