خبرآنلاین: این هنرمند کشورمان نوشت: سریال آپارتمان پخش میشد و من تازه معروف شده بودم. با رنو ۵ سبز رنگم در خیابان طالقانی میراندم. کنارم پژوی خاکستریای میراند؛ از آنها که آن موقع به مدیران دولتی میدادند. سرنشینان پژو خیلی جالب چیده شده بودند. یک مدیر دولتی آنکادر با پیراهن یقه سه سانتی و ریش مرتب و کت، پشت فرمان. یک پسر پانزده، شانزده ساله با ته ریشی از کُرک و کت و شلوار و پیراهن سفید در کنارش، در صندلی پشت، دو خانم با چادر و عینک و مقعنه ودست کش سیاه که معلوم بود یکی مادر خانواده است و یکی هم دختر دمبخت خانواده. آنقدر همه چیز کامل و گویا بود که گویی یک طراح صحنه و لباسِ فیلم آنها را چیده است.
زن اشارهای به شوهر کرد. شوهر به من نگاه کرد و با دست اشاره کرد کنار خیابان بایستم. دستپاچه شدم. فکر کردم وقتی نگاهشان کردم ناراحت شدهاند. چه باید میکردم؟ عجب دردسری درست کردم. گاز دادم و بیتوجه به آنها رفتم. از چهارراه که گذشتم، پژو جلوی من پیچید و من را وادار به ایستادن کرد. کلی فکر و خیال در همان لحظه از ذهنم گذشت. کلی داستان سرهم کردم که به آنها تحویل بدهم که اگر نگاهشان کردم منظور بدی نداشتم. پیاده شدم و آماده توضیحات. آنها هم پیاده شدند. اول زن و دختر و بعد هم شوهر و پسر. قبل از اینکه دهان باز کنم، آنها شروع کردند به خوش و بش و تعریف از سریال و نقش منوچهر که من بازی میکردم. بعد جناب مدیر گله کرد که چرا ما را تحویل نمیگیری و به مردم بیاعتنایی میکنی؟ من همه توضیحاتی را که آماده کرده بودم، قورت دادم. زن و دختر چنان به من نزدیک شده بودند که انگار با من محرم هستند، بدون این که شوهر یا پسر خانواده ناراحت شوند و تذکری بدهند... بعد از امضاء گرفتن رفتند و من ماندم با انبانی از سؤال! به خانه که رسیدم، ماجرا را برای هایده تعریف کردم و تعجب خودم را از رفتار خودمانی آنها گفتم. هایده مثل
همیشه یک جواب منطقی داشت. گفت آنها وقتی در خانهشان تو را تماشا میکنند، حجاب ندارند. تو را بیحجاب تماشا میکنند و با تو هم ذات میشوند و در پس ذهنشان تو را محرم میدانند.
دیدگاه تان را بنویسید