خبرگزاری فارس: زنده یاد «فرج الله سلحشور» مدتی پیش از اوج بیماری، سخنرانی با موضوع سینمای انقلابی در دارالقرآنی واقع در کرج داشته که متن کامل آن به همراه پرسش و پاسخ با حاضران در قالب چند شماره متوالی در برگزاری فارس منتشر خواهد شد. بنا بر این گزارش، متن کامل بخش دوم این سخنان که در آن به ارکان و مبانی سینما و پیام الهی اشاره شده میآید: *فیلمسازانی که جمهوری اسلامی برایشان اولویت نیست ارکان و مبانی سینما کدامند؟ خود آمریکاییها میگویند «اگر هالیوود نباشد ما نابود میشویم». نمیگویند «اگر بمب اتم یا دلار نداشته باشیم نابود میگردیم». وابستگی کامل به هالیوود دارند زیرا عاملی که میتواند کلاه سر مردم دنیا بگذارد و آنها را منحرف کند هالیوود است. با فیلمهایشان قادرند همه چیز را وارونه به مردم نشان دهند. سریالسازها و فیلمسازهای ما نیز از هالیوود یاد میگیرند. همه از یک قماشند. فیلمسازهای ما به صراحت میگویند: «قبل از این که ایرانی باشیم فیلمساز هستیم و عضو جامعه جهانی فیلمسازی به حساب میآییم». یک خانم فیلمساز ما در هندوستان با یک فیلمساز یهودی صحبت میکرد و در برابر او میگفت: «من قبل از این که
ایرانی باشم، فیلمساز هستم. یعنی اول با تو یهودی متحدم و بعد با مسلمانها». خیلی از فیلمسازها، بازیگران، کارگردانها و تهیهکنندگان سینما به صراحت میگویند «ما تابع جمهوری اسلامی نیستیم. اگر بتوانیم زیر پای جمهوری اسلامی را خالی میکنیم که بالا برویم. ما جمهوری اسلامی نمیخواهیم». در جریان فتنه نیز تعدادی از آنها طوماری را در حمایت از عوامل فتنه امضاء کردند. *سریال یوسف پیامبر(ع) ۶ میلیارد بیننده داشت شرایط را گفتم تا بدانید کاری که میخواهیم بکنیم چقدر مهم است. سریال حضرت یوسف(ع) طبق گفته مسئول جشنواره فیلم و سریالهای اسلامی که دو سال پیش در ایران برگزار شد، 6 میلیارد بیننده در شبکههای مختلف دنیا داشت. این شوخی نیست. اگر همه حوزه علمیه یعنی 50هزار منبری هر هفته تبلیغ و تفسیر دین بکنند و منبرهای 100نفره بگذارند، بیش از 800 سال طول میکشد تا 6میلیارد انسان را 45 ساعت مخاطب خود کنند. این فقط کار یک فیلم و سریال بود. باید بدانیم هر فیلمی که بسازیم میلیونها نفر آن را میبینند. اگر بدآموزی داشته باشد هیچ پیغمبری و شفیعی در روز قیامت نمیتواند به دادمان برسد. این گناه مثل سایر خطاهای اخلاقی نیست که خدا به
سرعت ببخشد. میگوید «با فیلمها و تبلیغات خود، بندهام را گمراه کردی و او را به جهنم فرستادی. چطور تو را به بهشت ببرم؟». روایت داریم که هر کس جماعتی را منحرف کند وقتی توبه نماید خدا به او میگوید: «برو کسانی که خراب کردی را برگردان تا من تو را ببخشم». او میگوید: «من چطور آن همه آدم را پیدا کنم و برگردانم؟». خدا پاسخ میدهد: «اگر میخواهی بخشیده شوی حتی کسانی که در گمراهی مردهاند را باید زنده کنی و به راه راست برگردانی». باید چیزی که ما میسازیم سازنده و ناقل حرفهای درست باشد. حرف درست و سازنده غیر از دین خدا و کتاب خدا در کجا پیدا میشود؟ هر چیزی که از خدا رسیده باشد خوب است، چه کتاب باشد، چه سنت و چه مخلوقات الهی! باید حرف ما نیز از خدا تراوش کند. چگونه میتوان پیام الهی را به مردم رساند؟ داستانهای واقعی که در زندگی همه ما اتفاق میافتد پیام دارد. در جنگ، در تاریخ ائمه و یاران ایشان، در حریمها، در بیمارستانها، و در جمکران همگی داستانهای واقعی هستند. قبول دارید که هیچ برگی بدون اراده خداوند از درخت نمیافتد؟ هر چیزی حکمتی دارد. هر حادثهای همراه با پیامی از جانب خداوند است. چند وقت پیش با ماشین از
جایی رد میشدم که دیدم پیرمرد و پیرزنی کنار خیابان ایستادهاند. خواستم آنها را سوار کنم ولی دیدم قرار دارم و به قرارم نمیرسم. گفتم: «انشاءالله شخص دیگری اینها را سوار میکند». 100 متر جلوتر، ماشینم خراب شد. فوراً با خود گفتم: «بایست اینها را میبردی میرساندی و از خدا میخواستی خودش کمک کند بموقع به قرار برسی. چرا نبردی؟». همان جا توبه کردم و به خدا قول دادم اگر ماشینم درست شود بلافاصله دور بزنم و ایشان را سوار کنم. تا این مسئله در دلم گذشت یک ماشین که رد میشد داد زد و گفت: «آقای سلحشور! اینجا چکار میکنی؟». گفتم: «ماشینم خراب شده». فوراً نگه داشت و آمد ماشینم را درست کرد». او را دعا کردم و دور زدم و برگشتم. دیدم پیرزن و پیرمرد را شخص دیگری سوار کرده و برده! فهمیدم این توفیق از من گرفته شد. این یک داستان است پیرامون کمک به بزرگترها و ناتوانها! این حرکتی انسانی است که خدا و دین به ما یاد داده! اگر من دست آنها را میگرفتم خدا نیز دست مرا میگرفت. این قصه را از ذهن خود نبافتهام و واقعیت دارد. خود داستان خیلی ساده است. فقط از جلوی یک پیرزن و پیرمرد رد شدم و آنها را سوار نکردم ولی دیدید که اگر داستان به
زیبایی تعریف شود میتواند جذابیت داشته باشد و پیام مهمی را برساند. لحظهای که من داشتم از جلو آن پیرزن و پیرمرد عبور میکردم، به یاد قرار و جلسه افتادم، از جلوی آنها عبور کردم، بعد به خود گفتم که چرا وظیفهات را انجام ندادی؟ تمام اینها میتواند جنبه داستانی داشته باشد. از دید آن پیرزن و پیرمرد نیز میتوان به موضوع نگریست. میبینند ماشین آقای پیشگو از جلوی آنها رد شد. با خود چه فکری میکنند؟ میگویند: «مردم عادی که برایمان نگه نمیدارند. این آقا هم که ظاهری مسلمان داشت نگه نداشت». از من دلخور میشوند. همه اینها را میتوانید با قلمی زیبا و جذاب تبدیل به داستان کنید. *ماجرای طلبههایی که امام رضا(ع) طلبید داداش من، همان حاج مهدی سلحشور است که همه شما میشناسید. یک بار در حوزه به بچههای طلبه گفته بود: «سه روز تعطیلی داریم. میخواهیم به زیارت آقا امام رضا برویم. هر کس میخواهد، هر چه پول دارد بدهد تا برویم. من هم از فرودگاه کمک میگیرم تا با هواپیما برویم». میگفت: «با خود فکر میکردم فرودگاه هم فوراً به من هواپیما میدهد تا زیارت برویم. قدری پول جمع کردم و به فرودگاه رفتم. گفتم 70 نفر طلبه هستیم که اینقدر
پول داریم و میخواهیم برای زیارت حضرت رضا برویم. کارکنان فرودگاه گفتند: این که پول سه تا بلیط هم نمیشود! 70 نفر را میخواهی ببری؟ گفتم: اینها طلبهاند و بیشتر پول ندارند. هر چه زبان ریختم قبول نکردند. دلم شکست و برگشتم. پول بچهها را پس دادم و گفتم «قسمت نبود. آقا امام رضا نطلبید». شب با دل شکسته خوابیدم و خواب دیدم با هواپیما در بالای ضریح امام رضا چرخ زدم». قبلاً اینطور بود که هواپیما وقتی از تهران به مشهد میرفت حتماً بالای حرم یک دور میزد. الآن کمتر چنین چیزی را دیدهام. برادرم گفت: «صبح بلند شدم و از بچهها خواستم هر کس دوست دارد بیاید و نامنویسی کند. قرار است به زیارت برویم. پرسیدند: چطور؟ گفتم: نمیدانم! دیشب خواب دیدهام که به زیارت میرویم. مطمئن هستم این اتفاق میافتد». او فردی مؤمن است و قلبی پاک دارد. «بیش از 200 نفر اسم نوشتند». میخواهم ببینید که داستانهای زیادی را میتوانیم در اطرافمان پیدا کنیم. «در حوزه بودیم که شخصی گفت: حاج مهدی! یک راننده دارد دنبال تو میگردد. بدو بدو دم در حوزه آمدم و دیدم یک راننده سبیل کلفت و شکم گنده آمده و دنبال من میگردد». این توصیفها را از عمد میگویم تا
بدانید وقتی داستان مینویسید به چه نکاتی دقت کنید. «رانندهای شکم گنده با صدای کلفت گفت: حاج مهدی تویی؟ گفتم: بله! گفت: کجایی بابا! یک ساعته دنبالت میگردم». «چه میخواهی؟»، «نمیدانم! 5-6 اتوبوس فرستادهاند که طلبهها را از حوزه به فرودگاه ببریم.» «باور نمیشد! خیلی فوری خوابم تعبیر شد.» پسر خود من نیز در حوزه طلبه است. پسرم را صدا کرده و گفته «عبدالله! فوراً بچهها را صدا کن که اتوبوس آمده». طی نیم ساعت بیش از 200 نفر سوار 5 اتوبوس شدند و به فرودگاه رفتند. دیدند یک هواپیمای دربست آماده ایستاده تا ایشان را به مشهد ببرد. «چه کسی این هواپیما را داده؟»، «نمیدانیم! فقط به ما گفتهاند این هواپیما باید طلبههای قم را به مشهد ببرد». «سوار شدیم و یک ساعت بعد داشتیم بالای حرم امام رضا میگشتیم. در فرودگاه که ما را پیاده کردند فهمیدیم یکی از مؤمنین ثروتمند مشهد خواب دیده که آقا امام رضا به او گفته طلبهها میخواهند به زیارت بیایند و نتوانستهاند. برایشان بلیط تهیه کن». طبیعی است که طلبههای قم بخواهند به زیارت امام رضا بروند. خودتان تصور کنید وقتی این شرایط فراهم گردد چه حالی پیدا میکنند. میگفت: «آنجا عاشورا
برپا شد. همه دستههای سینهزنی حرم امام رضا تعطیل گشت و ما را تماشا مینمودند». خواهرم در قزوین یک کاروان زیارتی برای مشهد راه انداخت. با اتوبوس به مشهد رفتند. در حیاط حرم نشسته بودند که یک نفر آمد و گفت: «خانم سلحشور! طلبهها از قم آمدهاند و عزاداری عجیبی میکنند. حال عجیبی دارند. برویم نگاه کنیم». خواهرم گفت: «دیدیم بد جوری دارند عزاداری میکنند. خودشان را خونین و مالین کردهاند. حال خودشان را نمیفهمند. مداحان هم گاهی از حال میرفتند. خیلی دلم سوخت. مشغول تماشا بودم که ناگهان دیدم داداشم آنجاست. دیدم پسرت عمویش را بر دوش گرفته و عمویش بیهوش است. دیگر نمیتواند بخواند». اتفاقاً مادر خانم من نیز در همان کاروان بوده! شب از خادم حرم میپرسد: «این طلبهها که داشتند عزاداری میکردند کجا رفتند؟ در کدام هتل هستند؟». میگوید: «در هتل نیستند. در حوزه علمیه خود حرم هستند». اسمش حوزه «پریزاد» است. پسرم میگفت: «یک نفر دم در آمده و میگوید: من با آقای سلحشور کار دارم. مادربزرگش هستم». میگفت: «جا خوردم و تعجب کردم که اینجا چکار میکند؟! بعد دم در رفتم و دیدم واقعاً مادربزرگم دم در ایستاده!». این یک داستان قشنگ
است که در زندگی خیلیها اتفاق افتاده! لیکن فقط یک قصهنویس خوب است که میتواند ارزش داستانی آن را تشخیص دهد. بعضیها میپندارند قصهها را فقط در کتابهای تاریخی میتوان یافت. البته آنها هم منبع خوبی هستند اما دور و بر خودمان قصه کم نیست.
دیدگاه تان را بنویسید