بیانیه اداره آب و فاضلاب «نبل و الزهرا»

کد خبر: 491978

«شهروندان عزیز، آب شُرب منطقه بعد از چهار سال قطعي- به زودي وصل خواهد شد. درخواست مي‌كنيم به دلیل قطعی طولانی- بعد از وصل شدن آب، چند روز از آن استفاده آشاميدني نکنید. ممكن است رسوبات و آلودگی لوله‌ها براي سلامتی شما مضر باشد»

بیانیه اداره آب و فاضلاب «نبل و الزهرا»
سرویس فرهنگی فردا؛ حامد هادیان : «شهروندان عزیز، آب شُرب منطقه بعد از چهار سال قطعي- به زودي وصل خواهد شد. درخواست مي‌كنيم به دلیل قطعی طولانی- بعد از وصل شدن آب، چند روز از آن استفاده آشاميدني نکنید. ممكن است رسوبات و آلودگی لوله‌ها براي سلامتی شما مضر باشد»
این بخشی از بیانیه‌ي اداره‌ي آب و فاضلاب شهرهاي «نبل و الزهرا» است؛ شهرهايی در حاشیه‌ي استان حلب سوریه که چهار سال در محاصره‌ي تروریست‌ها بود و هفته‌ي پیش با مجاهدت مبارزان ايراني، سوری،افغاني، لبنانی، پاکستانی و... آزاد شد. بسیاری از سازمان‌ها و اصناف دیگر شهر نیز چنین بیانیه‌هایی دادند. زندگی عادی بعد از سال‌ها به شهر بازگشته است.
همراه خبر آزادی شهر، عکس ابراهيم را از شهر آزاد شده ديدم و شوکه شدم؛ دوستی قدیمی که حالا کیلومتر‌ها دور‌تر می‌دیدمش. توی عکس دستش را به نشان پيروزي بالا گرفته بود و احتمالا رجز می‌خواند. ابراهيم همراه اولین کاروان مجاهدین بود که بعد از چهار روز جنگ- غافلگیرانه وارد شهر شده بودند.
نبل و الزهرا دو شهر شیعه‌نشین در سوریه هستند که چهار سال در خوف و رجا زندگی کردند و هر روز صبح با این ترس از خواب بیدار شدند که تروریست‌ها به زودی وارد شهر شوند.
یک هفته بعد از ديدن عكس- ابراهيم را پیدا کردم. آمده بود ایران. می‌گفت صبح زود وقتی آفتاب خودش را از پشت کوه بالا می‌کشید به بالای شهر آزاد شده رسیدند. اشعه‌ي خورشيد خودش را روی شهر انداخته بود. به اولین سنگر مدافعان شهر که رسیدند، مدافعان با بهت کاروان را نگاه ‌می‌کردند، بعد از چند ثانیه‌ همه‌شان گریستند و بعدش به علامت شادی شروع کردند به تیراندازی هوایی. نه ابراهيم و نه مدافعان، هیچ کدامشان چیزی را که می‌دیدند، باور نمی‌کردند. محاصره شکسته و شهر آزاد شده بود.
وقتی وارد شهر شدند، مردم هنوز خواب بودند. بعد از شنیدن مارش پیروزی، کم‌کم از خانه‌ها بیرون زدند. آنها هم باورشان نمی‌شد که مبارزان به جای تروریست‌ها پا به شهرشان گذاشته‌اند.
شهر پر بود از زنان و پيرزنان، مردهاي شهر براي جنگ رفته بودند. کاروان پیروزی را که می‌دیدند، سر از پا نمی‌شناختند. به رسم خودشان مشت مشت برنج روی سرشان می‌ریختند. به آغوش می‌کشیدندشان، شعار می‌دادند و می‌رقصیدند. مادران عكس شهداي‌شان را در دست داشتند و زنان جوان كودكانشان را به مجاهدان مي‌دادند تا عكس يادگاري بگيرند. و در همين حال از حاشیه‌ي شهر صدای خمپاره می‌آمد- ولی محاصره تمام شده بود. سيد مي‌گفت در اين وضعيت هم جاي خالي شهدا را حس مي‌كرديم و هم حس مي‌كرديم كه كنارمان هستند.
برخي می‌گویند چرا بايد جوانان ايراني براي سوريه شهيد شوند و عده‌اي ديگر مي‌گويند اين جوانان سوري هستند كه براي ما شهيد مي‌شوند. اگر آنها نبودند، بايدبه مانند سال‌ها برای رفع محاصره‌ي آبادان مي‌جنگيديم.
ابراهيم می‌گفت یک زن سوری با اصرار زیاد چفیه‌اش را گرفته است. بعد یک شال گردن به او داده و گفته پسرم همین دیشب شهید شده است. خیلی دوست داشت برود امام رضا(ع). به جایش این شال را به ضریح بزن؛ ابراهیم آمده بود که توصیه‌ي زن را عملی کند.
اگر شهدای مدافعان حرم نباشند و ما در مرز جولان در جنوب سوریه نباشیم، مطمئن باشید که صهیونیست ها و ضد انقلاب در مرزهای غربی ما و در جلولا سراغ ما خواهند آمد، چرا که آن ها دست از سر ما بر نمی دارند و ما نیز باید محکم بایستیم.
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت