ششمین روز جشنواره برای ما با نا امید شدن از فیلم «بارکد» و همچنین تماشای مجموعه ای از کار های متوسط همراه بود. آثاری که شاید تنها وجه مثبت آن ها سفید تر بودن قصه های آن ها به حساب می آمد.
فیلم لحظات کمدی دارد و این لحظات گاهی خوب می گیرد و مخاطب را می خنداند و گاهی هم خیلی به دل نمی نشینند. دقیقاً بر خلاف آثار پیشین کیایی که ریتم تند و قصه پر کشش و لحظات کمدی به مخاطب فرصت چشم برداشتن از پرده سینما را نمی داد. فیلمساز از تکنیک فلاش بک و فلاش فروارد چندان صحیح استفاده نمی کند و این حرکت فرمی بیش از آن که به جذابیت فیلم کمک کند با عث گیج شدن مخاطب است. در کنار این قصه آن قدر حواشی با ربط و بی ربط دارد که همین مسئله نیز گیج شدن را تشدید می کند. کیایی در این فیلم همچنان قائل به عدالت فردی و گرفتن حق خود در دوران بی قانونی است. در کنار این وی هنوز هم علاقه به حرکات رابین هودی و گرفتن پول از ثروتمندان و کمک به فقرا دارد. نگاهی که قابل بحث است و در فیلم قبلی او نیز به وضوح به آن اشاره می شد. مسئله ای که این فیلم را ضعیف تر از آثار قبلی کیایی می کند . فیلمنامه است. کاری که با توجه به آثار قبلی به نظر او در انجامش توانا به نظر می رسد. اما فیلمنامه پر است از تکه پرانه های جنسی و کلامی که جای کمدی موقعیت را گرفته و سطح فیلم کیایی را پایین آورده است.
فیلم از آخرین اثر فیلمساز جلوتر است. سوژه در گیر کننده ای دارد و البته فیلمساز می کوشد تا قصه بگوید که البته چندان موفق نیست اما تلاشش برای این کار در سینمای ضد قصه این روزهای ایران ستودنی است.
فیلم در ایده اش خلاصه شده و در جا می زند با این حال در القای لحظات احساسی و مشکلات بیماران آلزایمر موفق است و بازی کیانیان تأثیر فراوانی در این کار دارد.
در ابتدای فیلم کپشنی وجود دارد که اشاره به این مسئله می کند که در فیلم لحظاتی وجود دارد که دستان یک زن دست کیانیان را لمس می کند کپشن اعلام می کند که آن ها دست های همسر واقعی کیانیان هستند. این درحالی است که بازیگران زن فیلم در طول فیلم با دلیل و بی دلیل تماس های فیزیکی با کیانیان داشتند. اتفاقی که بیشتر به یک عقده گشایی توسط فیلمساز و کوششی برای شکستن قبح یک حرکت ضد شرع از جانب آقای کارگردان دارد.
سوژه تکراری و قصه کسل کننده وارونگی (بهنام بهزادی):
فیلم مضمونی بدی ندارد. ایده اما تکراری و قصه ای اصلاً در کار نیست. سه لوکیشن و یک خیابان تمام آن چیزی است که فیلمساز سعی می کند فیلمش را در آن روایت کند .
کش آمدن فیلم مخاطب را اذیت می کند و حرفی که از میانه های برای مخاطب معلوم می شود باید برای شنیدن اش توسط شخصیت فیلم 50 دقیقه دیگر بر صندلی سینما بنشیدند.
فیلم اما بی ادعا است و حرف های عجیب و غریبی نمی زند. فیلمساز می داند که قرار نیست دنیا را تکان دهد . پس روایتش را می کند و می کوشد که مخاطب را درگیر فضا ها و ماجرای فیلم کند که البته موفق نیست.
ریتم کند و قصه تکراری و از میان فیلم لو رفته فیلم و البته بازی بد بازیگران باعث می شود که ارتباط مخاطب خیلی زود با فیلم قطع شود و سرگرم کار با تلفن همراهش شود.
دیدگاه تان را بنویسید