خبرگزاری فارس :با نگاهی کلی به فیلمهایی که در دو روز اول جشنواره در برج میلاد(سینمای رسانهها) به نمایش درآمد، گرچه دو فیلم قابلیت فروش بالا در گیشه را دارند اما هیچکدام به معنای واقعی کلمه گامی رو به جلو برای سینمای ایران باشند. در دو روز اول برگزاری جشنواره سیوچهارم اهالی رسانه شاهد نمایش 10 فیلم در برج میلاد بودند، 2 فیلم مستند،2 فیلم هنر و تجربه و 6 فیلم سینمایی که شاید بتوان به جرات گفت فیلمهای مستند در این روز با فاصله از آثار داستانی جلوتر بودند و مخاطبان به مراتب لذت بیشتری از دیدن این دو فیلم بردند. البته مستندهایی که در دو روز اول جشنواره به نمایش در آمدند پیش از این نیز در سینماحقیقت رونمایی شده بودند و کیفیت غافلگیر کننده خود را به اثبات رسانده بودند اما نکته عجیب و قابل تامل پسرفت سینمای داستانی با قصههای تکراری است و یکی دو فیلم هم قصه جذابی داشتند با اجرای بد و ضعف کارگردانی به آثاری از دست رفته تبدیل شدند تا عملا در دو روز اول جشنواره یکی از یک فیلم شاهد هیچ اثر امیدوار کنندهای نباشیم. در بین 6 فیلم داستانی به نمایش در آمده در دو روز اول شاید بتوان گفت «نقطه کور» مهدی گلستانه علیرغم
برخی از ضعفهایش در فیلمنامه و اشکالاتی که در شخصیتپردازی دارد به لحاظ کارگردانی اثر قابل تاملی محسوب میشود. فیلمی که بدون شک در کارنامه گلستانه جوان یک سکوی پرتاب بلند محسوب میشود و از این منظر سینمای ایران میتواند امیدوار باشد تا کارگردانی جوان و خوشفکر را در ادامه مسیر داشته باشد. اما با وجود اینکه در یکی دو فیلم روز اول شاهد ایدهای اولیه خوبی بودیم که در اجرا هدر رفته بودند نظیر «نیمه شب اتفاق افتاد» اما روز اول کاملا روز ملالآوری بود. سومین فیلم مجید برزگر که با حمایت قاطع سازمان سینمایی برای اکران داخلی نام جعفر پناهی را از تیتراژ خود حذف کرده بود به قدری کسل کننده بود که شاید در سینمای محفلی و جشنوارهای هم به سختی تحمل شود و از قبول کنیم سینما در همه جای دنیا زبان مشترکی است، سخت میتوان تصور کرد این روایت عبوس و ملالآور برزگر(پناهی) از جامعه امروز حتی به مذاق مخاطب جهانی نیز خوش بیاید. هرچند فیلم عبوس و ملالآور برزگر(پناهی) در لایههای زیرین آن سرشار از ارجاعات مختلف سیاسی-اجتماعی است اما ریتم کند و خوابآور آن به قدری بر مخاطب تاثیر منفی میگذارد که شاید بهترین گزینه برای این روایت
خستهکننده و شخصی فیلمساز و مشاورش عبور از آن باشد. اما اوضاع روز دوم پس از تحمل سخت فیلم برزگر با شروع فیلمهای دیگر بدتر هم شد. یک فیلم شجاعانه با ایده خوب به نام «جشن تولد» که استراتژیکترین فیلم دوران مدیریت حجتالله ایوبی است با اجرای ضعیف و خام دستانه تبدیل به اثری از دست رفته شد. «جشن تولد» نمونه بارز سینمایی است که تا قبل از قرار گرفتن در مقابل دوربین همه مایههای لازم برای اثری قابل تامل را دارد و هرچند به لحاظ جلوههای ویژه و حتی حضور قدرتمند و اثرگذار دو بازیگر ایرانیاش(علیرام نورایی-احمد کاوری) حرفهای زیادی برای گفتن دارد اما تقریبا تمامی نقاط خود فیلم در فیلمنامه از دست رفته است و در اجرا نیز طبیعتا کارگردان نتوانسته ایده درخشان اولیه خود را تبدیل به فیلمی کند که بتواند تاثیر عمیقی بر روی مخاطب بگذارد. اما شاید از دست رفتهترین فیلم روز دوم «دلبری» سیدجلال دهقانی اشکذری بود که دو سال قبل با فیلم جمع و جور و خوش ساخت «خانهای کنار ابرها» نشان از ظهور کارگردان جوان و بلند پرواز را داده بود اما این کارگردان جوان ظاهرا فراموش کرده بود که ایده درخشانش برای تبدیل شدن به فیلمی درخشان نمیتواند
تنها متکی به یک بازیگر باشد. هرچند هنگامه قاضیانی در «دلبری» آنقدر خوب است که میتوان از هم اکنون او را یکی از شانسهای سیمرغ محسوب کرد اما «دلبری» برای آنکه بتواند مانند اسمش حداقل بر مخاطب تاثیرگذار باشد نیازمند چیزهایی فراتر از بازیگر قوی است. فیلمی که بیش از 80 درصد از آن بر پایه قدرت بازیگر اول و منولوگ گوییهای او است برای آنکه بتواند تا پایان مخاطب خودش را همراه کند، به چیزی فراتر از یک بازیگر قوی احتیاج دارد و عمده ضعف این فیلم در فیلمنامه است. دوربین «دلبری» جز یکی دو سکانس در تمام مدت در محیط خانه محبوس است و مخاطب دائما با تصاویر بستهای از طوبا مواجه است که خطاب به همسر جانبازش که هیچوقت او را نمیبینیم دیالوگهای را میگوید و او هم به سبب عدم توانایی حرکتی تنها با تکان دادن پلک خود میتواند ارتباط برقرار کند. فیلمی که قرار است از یک سو نقش تاثیرگذار زنان جانبازان در حفظ خانواده را گوشزد کند و از طرف دیگر قرار است به ما بگوید جایی در همین شهر و زیر یکی از همین خانهها میثمهایی قرار دارند که بیصدا و در سکوت شهید میشوند برای اینکه بتواند به معنای واقعی کلمه «دلبری» کند با چیزی فراتر از ی
هنگامه قاضیانی خوب را برای خودش تصور میکرد و متاسفانه همه ایده درخشان فیلم با این انتخاب غلط از دست رفته است. اما بازنده بزرگ روز دوم را میتوانیم فرزاد موتمن بدانیم. موتمنی که با «خدا حافظی طولانی» بعد از مدتها دوباره نشانههایی از همان کارگردان دوست داشتنی «شبهای روشن» را داده بود آنقدر در «آخرین بار کی سحر را دیدی؟» خود را محدود و در قید بند وفاداری به ژانر و زیر ژانر کرده که انگار یادش رفته بود باید خودش فیلم بسازد و همه توانش را گذاشته بود تا بر معنای هر آنچه از سینمای پلیسی-کارآگاهی دیده است فیلمی را بسازد که با مخاطب ایرانی هم ارتباط برقرار کند. اما بازی بد دو بازیگر مرد اصلی فیلم (عربنیا و سیامک صفری) در کنار ضعف مفرط فیلمنامه که بین سینمای اجتماعی-پلیسی معلق بود باعث شد تا پایان مخاطب واقعا متوجه نشود که موتمن میخواهد چه قصهای را روایت کند. فیلمی که با یک آغاز و پایان خود همراه بود عملا با اجرایی بد و بی هدف از سوی موتمن به ناکام بزرگ روز دوم تبدیل شد. بهرحال بعد از دو روز مایوس کننده، اهالی رسانه امروز و در سومین روز جشنواره منتظر هستند تا بالاخره فیلمی به نمایش در بیاید که چرت آنها را در
صندلیهای چرمی سالن بزرگ برج میلاد پاره کند و شاید دو فیلم اولی که در سودای سیمرغ حاضر هستند بتوانند این نقطه امید را زنده کنند.
دیدگاه تان را بنویسید