سرویس فرهنگی فردا؛ حامد یامین پور : دومین روز جشنواره فیلم فجر روز سوژه های خوب از دست رفته است. ایده های خوبی که تبدیل به قصه نشده اند و این همان مسئله پر دامنه این روزهای سینمای ایران یعنی فیلمنامه و قصه است. سه فیلم بخش اصلی جشنواره که روز دوم در برج میلاد به نمایش درآمد را در ادامه مرور می کنیم:
شجاعت در انتخاب سوژه، ضعف در روایت قصه
جشن تولد(عباس لاجوردی):
سازندگان فیلم جشن تولد این شجاعت را دارند که در خصوص جنگ سوریه و نقش ایران در آن فیلم بسازند. البته این یک هوشمندی است که سوژه را از میان اتفاقات معاصر انتخاب و قصه را از دنیایی آشنا برای مخاطب تعریف کنند .
فیلم موفق می شود در لحظاتی احساسات مخاطب را درگیر کند و ویرانی جنگ را که به یکباره بر تمام شادی ها و امیدهای انسان خراب می شود را نشان دهد. در یک میزانس جذاب در فیلم شمع هایی که برای کیک تولد بودند پس از بمباران تبدیل به روشنایی خانه تاریک جنگ زده می شود .
طراحی صحنه قابل قبول و باور پذیر است و به خوبی جنگ زدگی شهر را القا می کند اما به عکس، نما های هلی شات و جلوه های ویژه رایانه ای اثر پایین تر از حد انتظار اند. این در حالی است که این روز ها قدرت انیمیشن سازی ایران جلوه های جدیدی را پیش روی مخاطب قرار می دهد .
با این حال فیلم از نداشتن قصه ای منسجم و یکپارچه رنج می برد. فیلمساز تمام اتفاقاتی را که در یک جنگ برای یک خانواده جنگ زده پیش می آید را نوشته و در موقعیت دمشق به اجرا در آورده است . به نظر می رسد اگر این فیلم را خود سوری ها می ساختند جذاب تر و درگیر کننده تر می شد چرا که حس و حال ایرانی در موسیقی و فضاسازی فیلم احساسی توریستی به وضعیت مردم دمشق می دهد .
دوربین در فیلم های جنگی و حادثه ای که موقعیت های تعقیب و گریز دارند از اهمیت فراوانی بر خوردار است چرا که باید بتواند احساس ترس و امید را به مخاطب انتقال دهد اما دوربین در این فیلم چندان هویتی ندارد و صرفاً نمای بازی بازیگران را گرفته است. با این حال به عنوان نخستین برای یک فیلمساز ایرانی که در کشوری غیر ایرانی با بازیگران غیر هموطن ساخته شده است اثری قابل قبول به حساب می آید .
دلسوزی برای یک نمای pov
دلبری(سید جلال اشکذری):
فیلم در ابتدا فضای شیرین خانواده را به تصویر می کشد. با شوخی ها و دیالوگ های جذاب و مداوم که با کنایه هستند و ما را به یاد دیالوگ های فیلم های ده نمکی می اندازد و این امید را در ما زنده می کند که قرار است یک فیلم شیرین، خانوادگی و شاد ببینیم .
اما این امید خیلی زود رنگ می بازد و فضای خانوادگی فیلم تبدیل به یک موقعیت سرد می شود. هنگامه قاضیانی است و یک نمای pov که ما نمی دانیم کیست اما از شواهد می فهمیم که یک جانباز قطع نخاعی است. و همسری که با صحبت کردن با این نما سعی در بیان قصه ای برای مخاطب دارد .
ماجرای اصلی فیلم آن جا آغاز می شود که به دلیل عدم توانایی مرد در صحبت کردن زن از او می خواهد که با سه بار پلک زدن پاسخ او را بدهد اما شوهرش چهار بار این کار را می کند و او درگیر این بحران می شود که او چرا به جای سه بار چهار بار پلک زده است. این تمام چیزی است که فیلم بر آن بنا شده .
از آن جهت که ما این جانباز قطع نخاعی را تنها به عنوان یک نمای pov می شناسیم و هیچ تصویری از وی ندیده ایم در همذات پنداری و درگیر شدن با قصه دچار مشکل می شویم. اگر چه می توان حدس زد که فیلمساز کوشیده است تا با عدم نمایش کاراکتر جانباز برای ما تعلیق ایجاد کند اما موفق نبوده است و این مسئله بیشتر باعث جدا شدن مخاطب از قصه می شود .
اشکذری در خانه ای کنار ابرها نشان داد که در بازی گرفتن از بازیگران در لوکیشن محدود موفق است اما همین مسئله در این فیلم یعنی بازی هنگامه قاضیانی در لوکیشن آپارتمان در این فیلم تبدیل به پاشنه آشیل اثر شده و اصلاً خوب در نیامده است .
شما به هر حال قضاوت نکن !
آخرین بار کی سحر را دیدی؟(فرزاد مؤتمن):
فیلم و ژانر آن به شدت می تواند عامه پسند و مخاطب آور باشد . قصه پلیسی گم شدن دختری به نام سحر و واکنش اطرافیان به این اتفاق و قصه هایی که هر کدام از سحر برای مأموران پلیس تعریف می کنند .
ابتدای فیلم یک ماجرای قتل به تصویر کشیده می شود که مخاطب گمان می برد که ماجرای سحر است اما پنج دقیقه بعد متوجه می شویم که او سحر نبوده و این اساساً یک قصه دیگر است و پس از آن تازه قصه اصلی فیلم آغاز می شود. همین ماجرا قدری در ذوق می زند و به مخاطب احساس فریب خوردنی غیر سینمایی دست می دهد .
مؤتمن اصرار دارد که فیلم هایش را از قصه مردم حاشیه نشین روایت کند اما به نظر می رسد هیچ گونه شناختی نسبت به آن ها ندارد . تأکید فراوان بر حرف مردم و قضاوت های آن ها و بدبختی بیش از اندازه جنوب شهری ها تنها از خیال نویسنده سرچشمه می گیرد تا شناخت او نسبت به این قشر .
فیلم غیرت را نکوهش می کند. رفتار سحر به گونه ای بوده که قضاوت هایی در خصوص او شکر گرفته است. این در حالی است که فیلمساز همین قضاوت ها را نادرست می داند. در صورتی که مورد قضاوت و اتهام گرفتن بدیهی رفتار های خارج از عرف سحر است .
برادر سحر نسبت به این همه بی تفاوتی مردم و اطرافیان نسبت به رفتارش ناراحت است و غیرتش به جوش آمده اما کاراکتر او در فیلم به گونه ای است که غیرتش به حماقت شبیه می شود و این تدبیر فیلمساز برای این موقعیت به حساب می آید .
فیلم در پایان و پس از آن که همه ماجرا ها خاتمه یافته اند یک فلش بک به آخرین شبی می زند که کسری، سحر را به خانه رسانده و سحر چقدر شاد بوده است. این آخرین ضربه ای است که از جانب صاحب اثر به مخاطب زده می شود تا بار دیگر بر این مسئله تأکید شود که سحر خودش خوب بود و از زندگی اش راضی. او چوب غیرت و قضاوت های اطرافیان را خورده است .
دیدگاه تان را بنویسید