همشهری محله: فرزند مرحوم ميرزا «محمد كافي» و نوه حاج ميرزا «احمد كافي يزدي» از علما و روحانيون برجسته بودن برايش كافي نبود. به همين دليل به نجفاشرف رفت و در محضر عالمان بزرگي مانند آيتالله «خويي»، آيتالله «تبريزي» و آيتالله «حسين راستيكاشاني» به تحصيل پرداخت. در همان سالها بود كه مدتي از طرف آيتالله مدني، مأمور خواندن دعاي كميل در صحن مقدس امام حسين(ع) و دعاي ندبه در مدرسه «سيد» شد. هيچ چيز جز مشقتهاي زندگي پدر و مادر به دليل مشكلات مالي نميتوانست او را از آن حرمهاي نوراني جدا كند. براي كمك به خانواده به قم بازگشت و 3سال هم در حوزه علميه قم تحصيل كرد. ماجراهاي شيخ «احمد كافي» و حكومت پهلوي درست از همينجا شروع شد و بارها به دليل سخنرانيهاي تند و تيزش در انتقاد از وضع جامعه زنداني يا تبعيد شد. مدتي بعد بنابر درخواستهاي مكرر مردم تهران و نياز شديد به تبليغ دين و روشنگري در برابر کارهای رژيم به تهران آمد و همزمان با سخنرانيهاي مذهبي در مسجد در منزل خود هم جلسات آموزش قرآن و تعليم كودكان و نوجوانان و مراسم قرائت دعاهاي كميل و ندبه را تشكيل داد. استقبال گسترده مردم از جلسات شيخ باعث شد
خانهاش را بفروشد و با كمك 4نفر از بازاريان خوشنام تهران و جمعي از مردم قطعه زمين 4هزار مترمربعي را در خيابان «وليعصر(عج)» خريداري كند و محفلي جاودانه به نام «مهديه» را در آن پايهگذاري كند.
شيخ احمد كافي به شيوههاي گوناگون به خانوادههاي بيسرپرست و محروم كمك ميكرد و با كمك خيّران صدها خانواده بيبضاعت را تحت پوشش داشت.
شيخ در زمان تبعيدش به ايلام براي تأسيس حوزه علميه در اين شهر و ساخت و بازسازي چند مسجد، مدرسه و حمام در شهرهاي مختلف استان ايلام پيشقدم شد. از اينها گذشته او در شهرهاي مختلف بناي 72مهديه را با كمك اهالي پيريزي كرد. شيخ كافي سال 1356 به فرمان امام خميني(ره) جشن نيمه شعبان را برگزار نكرد. او تحت فشار رژيم طاغوت براي برگزاري مراسم بود كه بيستم تيرماه سال 1357، روز جمعه نيمه شعبان در حالي كه از قوچان عازم مشهد بود خودرويش با 2خودروي ديگر تصادف كرد. در اين سانحه شيخ و 2 فرزندش كشته شدند. بسياري اعتقاد دارند که ساواك در اين حادثه دست داشته و صحنهسازي كرده است.
زندگي شيخ «احمد كافي» در گفتوگو با یکی از فرزندانش خانهاش را برای ساخت مهدیه فروخت زماني تهران بود و جلسه دعاي ندبه باصفاي مهديهاش. خيليها از پير و جوان و زن و مرد سحرگاه جمعه هر هفته شال و كلاه ميكردند و با هر سختي بود از محلههاي دور و نزديك تهران خود را به قرار هفتگيشان ميرساندند و با نواي دلنشين و سوزناك شيخ «احمدکافی» در غم فراق مولايشان ندبه سر ميدادند. شيخ شايد يكي از نخستین افرادی بود كه براي برگزاري مستمر مراسم دعاي ندبه اهتمام ويژه داشت و خيليها اين دعاي مهم را با او شناختند. حال و هواي شيخ احمد كافي و مهديه تهران در ايام ماه شعبان و بهويژه نيمه اين ماه و خجسته ميلاد امام زمان(عج) حكايت ديگري داشت. شيخ نيمههاي شعبان در مهديه جشن باشكوهي برپا ميكرد. حضور مردم تهران در اين مراسم آنقدر پرشور بود كه خيابانهاي اطراف مهديه به دليل ازدحام مردم بسته ميشد. سخنرانيهاي مرحوم كافي عموماً به موضوعاتي درباره صاحبالزمان(عج) و وظايف منتظران ظهور اختصاص داشت و در بين سخنان خود مسائل سياسي روز را هم در عباراتي آميخته با طعن و كنايه و طنز به مخاطبان خود منتقل ميكرد. جلسات تأثيرگذار
سخنرانيهاي شيخ و فعاليتهاي فرهنگياش در روزگار رواج انواع فسادها توانست مسير زندگي بسياري از افراد بهويژه جوانان را تغيير دهد. بناي استوار مهديه اين روزها همچنان پابرجاست و هنوز بعد از گذشت 4دهه از رحلت شيخ احمد كافي مراسم دعاي ندبه در روزهاي جمعه با حضور پرشور علاقهمندان برگزار ميشود. براي آشنايي بيشتر با ويژگيهاي اخلاقي و شيوه زندگي شيخ شجاع محله با «رضا كافي» فرزند چهارم مرحوم كافي كه از سالها قبل در ميدان «حسنآباد» به كسب و كار مشغول است و بعد از پدر يكي از متوليان مهديه تهران به شمار میرود، به گفتوگو نشستيم و او از خاطرات پدرش گفت. از نجف تا مهديه تهران خانواده پدرم از قشر متوسط جامعه بودند. پدربزرگم يكي از شخصيتهاي فرهنگي برجسته يزد به شمار ميآمدند. پدرم به تشويق پدربزرگش به تحصيل علوم ديني پرداختند و ۵ سال هم در حوزه علميه نجف درس خواندند اما در ۲۳سالگي و به دليل مشكلاتي كه پدرشان در كسب و كار داشتند با اجازه مراجع وقت نجف و آيتالله خويي به ايران برگشتند و در قم ساكن شدند. طی2، 3سال حضور در قم علاوه بر تحصيل سطوح عاليه علوم ديني در محضر ميرزا ابوالفضل تبريزي و ديگر بزرگان حوزه علميه
قم به تدريس هم مشغول شدند. مرحوم پدرم به دليل قريحه خوبي كه در منبر داشتند براي مجالس به تهران دعوت شدند. وقتي به تهران آمدند اوايل در منزل استيجاري كه در تهران داشتند مراسم دعاي ندبه و منبر وعظ برگزار ميكردند كه با استقبال زياد مردم روبهرو ميشد. كمكم جمعيت مخاطبان آنقدر زياد شد كه موجب اذيت همسايگان شد. بنابراين پدر به فكر ايجاد پايگاهي براي برگزاري اينگونه مراسم افتادند. آن زمان توانسته بودند منزلي در تهران تهيه كنند. بنابراين براي حل مشكل تصميم به فروش منزلشان گرفتند تا با پولش زميني را خريداري كنند. بازاريان تهران كه از ماجرا خبردار شدند، پاي كارآمدند و با كمك آنها زمين «مهديه» خريداري شد. ساختمان اوليه مهديه ساخته شد و به تدريج توسعه پيدا كرد بهطوري كه مساحت آن در سال ۱۳۵۷ به ۵هزارمترمربع رسيد.
شیخ احمد کافی(ره) در جمع خادمین مهدیه تهران مُهر كردند و زبانش دوختند پدر 5سال در نجف اشرف بودند. رسم بود طلبهها پنجشنبهها پياده از نجف به كربلا مشرف ميشدند. گروهي از اين طلبهها به سرپرستي آيتالله شهيد مدني راهي كربلا ميشدند. شهيد مدني در آن مسير طولاني گاهی از مرحوم پدرم ميخواستند که در بين راه زمزمهاي داشته باشند. مشهور است اواخر كه ايشان در نجف بودند نذر داشتند و 40چهارشنبه به مسجد «سهله» ميرفتند و به امام زمان(عج) متوسل میشدند. يكي از دوستان ايشان هم كه اين سيره را داشت ميگويد: «در چهارشنبه چهلم مرحوم كافي با حالت خاصي از مسجد بيرون آمدند. از ايشان سؤال كردم: آيا حاجت گرفتيد؟ ايشان در جواب گفتند: وقتي آمدي ايران ميفهمي! ايران كه آمدم ديدم اين آقاي كافي آن كافي سابق نيست. البته ايشان هيچوقت براي كسي نقل نكردند كه به خدمت امام زمان(عج) مشرف شدند اما بزرگان حدس زدهاند كه امام زمان(عج) عنايتي به ايشان داشتهاند.» منبر ساعت 3:30 بامداد! ۲سال قبل آيتالله ناصري اصفهاني خاطرهاي براي من نقل كردند: «در نجف با مرحوم كافي دوست بودم. من ديرتر از ايشان به ايران برگشتم. وقتي آمدم ديدم آقاي
كافي در اوج شهرت و منبر است. زماني كه وارد اصفهان شدم اتفاقاً آقاي كافي هم در اصفهان بودند. من در دولتآباد مشغول خدمت بودم. مردم آن خطه به من گفتند: شما از دوستي خودتان استفاده كنيد و از شيخ كافي درخواست كنيد منبري هم در اين ديار داشته باشند.»به همين دليل به اصفهان رفتم و از ايشان دعوت كردم. مرحوم كافي گفتند: آخرين منبر من ساعت 2:30 بامداد تمام ميشود. تا دولتآباد چقدر راه است؟ گفتم: حدود 40دقيقه. گفتند: ساعت 3:30 ميآيم و منبر ميروم! آيتالله ناصري در ادامه گفتند: من بهت زده و متعجب گفتم: كسي آن موقع شب پاي منبر نميآيد. اما به هر حال بنا شد ايشان به دولتآباد تشريف بياورند و منبر بروند. من شب جمعه دلشوره داشتم كه نكند كسي نيايد و آبروريزي شود. اما وقتي ساعت 23 به مسجدجامع دولتآباد رفتم ديدم مسجد و خيابان مقابل مسجدجامع پر از جمعيت است. در نهايت مرحوم كافي ساعت 3:30 منبر رفتند و تا اذان صبح هم مجلس را ادامه دادند. 3 شب هم اين منبر برگزار شد. بعد از منبر 3ربع استراحت ميكردند و بعد ميرفتند. ايشان بيش از 2، 3 ساعت نميخوابيدند. شيخ كافي تب و عشق منبر داشتند. گويا ميدانستند فرصت كوتاه است و
وظيفهشان هم برگزاري همين منبرهاست.»
پسران مرحوم کافی به ترتیب از راست هادی، رضا و مهدی
كافي دعاي ندبه را به همه شناساند مرحوم كافي از سال1342 و بدو ورود به تهران مراسم دعاي ندبه را در منزل برگزار ميكردند و بعد از ساخت مهديه تهران هم با جديت و منظم برگزاري جلسات دعاي ندبه در صبح جمعه را ادامه دادند. اين شايد يكي از نخستين دورههايي بود كه عموم مردم با دعاي ندبه آشنا ميشدند. آيتالله مرعشي نجفي ميگفتند: «خدمتي كه مرحوم كافي به اسلام كرد كمتر مرجعي بعد از غيبت كبري انجام داده است. كافي دعاي ندبه را به همه شناساند. الان مهديههاي رشت، سيرجان، گرگان، كرمان، تهران و... همه از آثار باقيمانده ايشان است.» امام(ره) فرمود مرا در مهديه دعا كنيد با اينكه عمر پدر به درك انقلاب اسلامي نرسيد ولي اعتراضهاي مكرر ايشان به نظام ستمشاهي موجب شد بارها به زندان افتادند و حتي 3سال هم به ايلام تبعيد شدند كه با وساطت عالمان اين مدت به يك سال تقليل پيدا كرد. ارتباط ايشان با امام خميني(ره) ارتباط مريد و مرادي بود. نامههايي از نجف توسط امام(ره) براي ايشان فرستاده ميشد كه آن نامهها را به مركز اسناد انقلاب اسلامي داديم. آن نامهها در جلد ۸ كتاب «ياران امام» جمعآوري و چاپ شده است. امام خميني(ره) خيلي به
مهديه اعتقاد داشتند. اخبار شفاي بيماران فراواني كه در حال و هواي معنوي مجالس دعاي مهديه حاجت و شفا گرفته بودند به گوش مراجع رسيده بود و به دنبال آن امام(ره) هم در يكي از نامههايشان براي پدرم نوشتند: «از شما ميخواهم كه براي من در مهديه دعا كنيد.»مرحوم كافي هم فوقالعاده به امام خميني(ره) علاقه داشتند. زماني كه بردن نام امام(ره) جرم بود ايشان بر منبر و مقابل 50هزار نفر جمعيت درباره امام خميني(ره) صحبت ميكردند و ارادت عجيبي به ايشان و همه مراجع عظام داشتند. به همين دليل هم بارها بعد از منبر، مأموران رژيم طاغوت ايشان را دستگير كردند. در خانهاش هميشه به روي مردم باز بود تقريباً ۱۵ساله بودم كه پدر از دنيا رفتند. كثرت كار پدر در خارج از منزل باعث شده بود كمتر ايشان را ببينيم. بهطور معمول 7، 8ماه از سال را در سفرهاي خارج از تهران بودند. تهران هم كه بودند باز فرصت كمي براي ديدار ايشان پيدا ميكرديم. خانه ما در زمان حيات پدر را ميتوان به يك زائرسرا تشبيه كرد؛ هر كسي به تهران ميآمد در منزل شيخ كافي به روي او باز بود. خوب يادم است خدمتكاراني در منزل ما همواره در حال خدمت به مهمانان بودند. مادرم هميشه از
حسن معاشرت مرحوم كافي بسيار ياد ميكنند. پدرم در طول سال نميتوانستند براي خانواده خود وقت زيادي بگذارند ولي ايام نوروز جبران ميكردند و با هم به سفر ميرفتيم. از ديگر خصوصيات پدر كه مادرم هميشه از آن ياد ميكنند دلسوزي ايشان نسبت به فقيران و نيازمندان بود؛ اگر فقيري به منزل ما ميآمد نخستين چيزي را كه به دستشان ميرسيد به او ميدادند حتي اگر قالي جلوي در بود. پدرم در منزل و مهديه دفترچههايي براي فقيران آماده و بين آنان توزيع كرده و درست مثل كميته امداد ماهانه پولي براي نيازمندان در نظر گرفته بودند. آن روزها حدود 4هزار خانواده نيازمند ماهانه از مهديه مستمري ميگرفتند.
مراسم ختم مرحوم کافی به دعوت مرحوم شیخ محمد تقی فلسفی در مسجد ارک تهران
براي دفن من تا روز جمعه و دعاي ندبه صبر كنيد متأسفانه از مرحوم پدرم وصيت مكتوبي بر جا نمانده است. وصي ايشان شهيد آيتالله مدني تبريزي بودند. قبل از پيروزي انقلاب اسلامي، پدر منزلي در تهران براي ايشان اجاره كردند. مرحوم مدني ميفرمودند: «مرحوم كافي 2، 3 ماه قبل از فوتشان وصيتنامه را از من گرفتند تا تغييراتي در آن اعمال كنند و پس بدهند ولي ديگر فرصتي نشد كه برگردانند.» البته وصيت شفاهي داشتند. روي منبر گفتند: «اگر من وسط هفته از دنيا رفتم جنازه مرا تا روز جمعه نگه داريد و كنار جنازه من دعاي ندبه بخوانيد.» ايشان درست روز جمعه و نيمه شعبان فوت كردند. اما متأسفانه نگذاشتند به وصيتشان عمل شود. زمزمه مبارزات انقلاب اسلامي بلند شده بود و ساواك ميترسيد تشييع جنازه شیخ كافي انقلاب را در تهران به سرانجام برساند. اين اتفاق در تهران نيفتاد اما در مشهد نتوانستند مانع شوند. در شهري كه هنوز شعار «مرگ بر شاه» شروع نشده بود مردم در مراسم تشييع شيخ كافي، اين شعار را سر دادند. فضا كه به سمت تشنج و درگيري ميرفت ساواك وارد عمل شد و جنازه را از مردم گرفت. سرانجام ساواك مخفيانه ايشان را در «خواجه ربيع» دفن كرد. ساواك
لقب «شيخ آشوبگر» را به ايشان داده بود. مراسم دعاي ندبه 20سال بعد با صداي كافي در رشت مهديه بزرگي هست كه يكي از باقيات صالحات مرحوم پدر است. هميشه جمعيت زيادي براي دعاي ندبه در اين مهديه نذر ميكنند. سال 1386 كه در مناسبتي در رشت بودم متوجه شدم دوستداران اهلبيت(ع) و حاجتمندان تا سال 1390 براي باني شدن براي مراسم دعاي ندبه در اين مكان نوبت گرفتهاند. به من گفتند در اين مجلس فقط نوار دعاي ندبه با صداي مرحوم كافي را ميگذارند و يك سخنران هم قبل از آن سخنراني ميكند عمده آثار پدر نوار سخنرانيهاي ايشان است كه هنوز دست به دست ميگردد. بعضي از بزرگان ميگفتند: «ما نوار مرحوم كافي را ميگذاريم و با خانواده گوش ميكنيم. سخنان ايشان براي ما در حكم درس اخلاق است.» براي خدا كار كني محبوب خلق ميشوي چند عامل در موفقيت و محبوبيت مرحوم كافي مؤثر بود؛ در درجه اول اخلاص پدر مهمترين رمز موفقيت ايشان بود و از اين نظر كمنظير بودند. زماني كه در اوج شهرت بودند وارد هر شهري ميشدند تمام شهر به استقبال ايشان ميآمدند. هر جايي ايشان را دعوت ميكردند ميپذيرفتند. حتي اگر در يك روستاي دورافتاده بود. ايشان اصلاً در پي مطرح
كردن خود نبودند و اين هم از اخلاص ايشان بود. دوم اينكه به زبان مردم حرف ميزدند و اصلاً از اصطلاحات طلبگي استفاده نميكردند. شيخ كافي مهمترين مفاهيم ديني را به گونهاي ميگفتند كه حتي يك فرد بيسواد هم از منبر ايشان بهره ميبرد. نكته سوم خلاقيت و سبك فوقالعاده ايشان در نحوه اداره منبر بود. با صداي خوش و توسل به حضرت وليعصر(عج) منبر را شروع ميكردند و زماني كه دلها آماده ميشد مطالب و نصايح را بيان ميكردند. البته بعد روضه كاملي هم ميخواندند. پدر مقيد به ساعت نبودند و اگر ميديدند جلسهاي نياز به صرف زمان بيشتري دارد حتي پيش ميآمد كه تا 2ساعت هم منبر طول بكشد. «محسن طاهري» مديرعامل خانه مداحان: ساواك او را به شهادت رساند 11، 12 ساله بودم كه توسط يكي از خدمتگزاران مهديه تهران با اين مجموعه و شهيد كافي آشنا شدم. يك روز با برادر بزرگترم، حاج مرتضي در مراسم منزل مرحوم كافي حاضر شديم و مداحي كرديم. آقاي كافي هم مفصل اشك ريختند. بعد از آن جلسه پايمان به مراسم دعاي ندبه صبح جمعه مهديه تهران هم باز شد و با هماهنگي آن شهيد بزرگوار بين يكي از فرازهاي دعا بلندگو به ما رسيد و خواندن در مهديه را شروع كرديم.
اين روال ادامه پيدا كرد و در سفرهاي خارج از تهران هم حاج آقا كافي را همراهي ميكرديم. شيخ احمد كافي در بيش از ۱۰۰شهر و شهرستان منبر ميرفت. در يكي از اين مراسم بعد از سخنراني حاجآقا مشغول نوحهخواني شدم. آن زمان سن و سالي نداشتم و بيتجربه بودم. درست وسط نوحه بود كه شعر را فراموش كردم. سردرگم بودم و كم مانده بود مجلس خراب شود كه حاج آقا با تجربهاي كه داشتند مجلس را جمع كردند. ايشان بعد از مراسم به من تذكر دادند و گله كردند كه چرا شعر را درست حفظ نكرده بودم. آنجا بود كه به اهميت تسلط مداح بر اشعار پي بردم. همه افرادي كه در حوزه انقلاب اسلامي و مهدويت كار كردهاند ميدانند كه حاج آقا كافي توسط ساواك به شهادت رسيده است. حجتالاسلام كافي روي منبر وصيت كرده بودند: «اگر من وسط هفته از دنيا رفتم، جنازه مرا تا جمعه نگه داريد و كنار جنازهام دعاي ندبه بخوانيد.» اما ساواك از تشييع پيكر ایشان در تهران هراس داشت. «سيد ابوالقاسم شجاعي» دبير جامعه وعاظ و از افراد نزديك به مرحوم كافي: هيچ وقت خسته نشد آقاي كافي از مفاخر و افراد باسواد و خوش لحن منبر بود كه با كمال اطمينان ميتوان گفت مورد توجه اهلبيت(ع) بود.
ايشان از روزي كه به تهران آمد و در محله اميريه اقامت كرد به منبر رفت. او مورد توجه و علاقه مردم بود. نقش سخنرانيهاي كافي در هدايت افراد بهخصوص افرادي كه به نوعي دچار انحراف بودند نقش پررنگي بود. بسياري از اين افراد با گوش كردن به سخنرانيهاي ايشان راه درست زندگي را پيدا كردند. شيخ كافي احاديث و رواياتي را انتخاب ميكرد كه بيشترين اثر را در هدايت و ارشاد افراد داشت. ايشان در سختترين شرايط هم دعاي ندبه را ترك نكرد. در ايام مبارزه و زندان تعدادي از واعظان به خيال اينكه ايشان از مبارزه خسته شدهاند به ما در زندان پيغام دادند كه دعاي ندبه نخوانيد. اما ايشان دست مرا گرفت و در گوشه زندان مشغول خواندن دعاي ندبه شديم. تفاوت منبر آقاي كافي با ديگران در رابطهاي بود كه ايشان با اهلبيت(ع) داشتند. نظر و عنايت اهلبيت(ع) باعث شده بود كه مردم به سوي منبر و سخنرانيهاي اين واعظ توانا و انسان كامل جلب شوند. روایت خواهر شيخ احمد كافي از یک رویداد تاریخی مشروبفروشي را کتابفروشی کرد مرحوم كافي را جوانان زمان پيش از پيروزي انقلاب اسلامي با سخنرانيهاي پرشورش ميشناسند و جوانان امروز با مهديهاي كه در منطقه نسبتاً جنوبي
تهران قرار دارد. خاطراتي كه گروه اول از او براي گروه دوم نقل ميكنند هنوز هم جذاب است؛ خاطرات شيخ شجاعي كه اراده كرده بود تا جايي كه از دستش بر ميآيد دين خدا را ياري كند؛ حالا فرقي نميكرد با سخنراني باشد یا اعتراض به رژيم وقت يا خريد مشروبفروشي و تبديل آن به كتابفروشي. «طيبه كافي» خواهر كوچكتر شيخ احمد كافي يكي از افرادی است كه ميتواند تصوير روشنتري از آن مرد بزرگ ترسيم كند. «نزديك مهديه يك دكان عرقفروشي بود كه از اقشار مختلف مشتري داشت. مرحوم برادرم خيلي از اين موضوع ناراحت بود كه کنار مهديه چنين فضايي وجود دارد. ايشان برايم تعريف ميكرد: يك روز از خانه بيرون آمدم ديدم تعدادی جوان جلوي آن دكان ایستادهاند. صاحب آن عرقفروشي يك پيرمرد ارمني به اسمش آرشاك بود. يك بچه مذهبي را فرستادم گفتم: برو ببين اينها چه كار ميكنند. آمد گفت: اين آقا ميفرستد دنبال جوانان مردم؛ وقتي ميآيند به آنان آب جو ميدهد. يك ساندويچ هم همينطوري به آنها تعارف ميكند. كباب برايشان درست ميكند. ميخواهد اينها را مبتلا به شرابخوري كند تا بعد بتواند از آنان كار بكشد. يك روز آن پيرمرد ارمني را خواستم. آمد خانه ما. گفتم مرا
ميشناسي؟ گفت: بله حاج آقا؛ شما 3، 4 سال اينجا تشريف داريد. گفتم: من 3پيشنهاد برايت دارم؛ 10هزار تومان از پول آخونديام را كه از كسي هم نميگيرم، قربه اليالله به تو ميدهم. در عوض، تغيير شغل بده. يعني خودت باش. دكانت هم باشد. فقط شغلت را عوض كن یا دكانت را به من بفروش يا اينكه در دكانت را ميبندم. آن مرد گفت: تغيير شغل كه نميدهم. دكان را هم نميفروشم. حالا چطور ميخواهي ببندي؟ گفتم: تو با كسيداري حرف ميزني كه يك خرده قانون هم ميداند. گفت: چطور؟ گفتم: چند سال است كه قانوني تصويب شده كه پيالهفروشي ممنوع است؛ يعني بطري بفروشي مشکلی ندارد ولي اگر در پياله بريزي و بفروشي ممنوع است و تو اينجا پيالهفروشي داري که جريمه دارد. به يكي از اين بچههاي مذهبي يك ماه 2 هزار تومان حقوق ميدهم و ميگويم اينجا بايستد تا وقتی شراب ريختي توي پياله به پاسگاه تلفن بزند تا بيايند جريمهات كنند. اگر جريمهات نكردند به مقام بالاتر شكايت ميكنم. اينقدر پيگيري ميكنم تا در دكانت را ببندم. من آخوندي هستم كه در كارهاي ديني عجيبم. به قيافهام نگاه نكن كه شُل و وِل هستم. در اين كارها و نهي ازمنكر قرص هستم.»
50 هزار تومانی که سبب خیر شد «برادرم با افسوس گفت: «يك كلمه آرشاك مرا آتش زد. گفت: من 28سال در اين محله هستم. مسلمانان به من نان ميدهند. نگفت ارمني از من عرق ميخرد و نانم ميدهد. گفت مسلمانان نانم را ميدهند. گفتم: از نظر دين ما خريد و فروش و خوردن عرق و درست كردن آن حرام است. كار در كارخانه عرقفروشي و جنس فروختن به آن همه حرام است.»به گفته طيبه كافي عاقبت، شيخ دكان را 50هزار تومان از آرشاك خريد و آن را تبديل به كتابفروشي اسلامي كرد و در قفسههاي آن مغازه به جاي شيشههاي عرق و شراب كتابهاي ديني چيد. به خاطر پدر طيبه كافي يكي از بارزترين خصوصيات برادر را تواضع در برابر پدر و مادر بيان میکند و ميگويد: «برادرم هر وقت از تهران به مشهد و خانه پدري ميرفت پدر و مادر خوشحالي خاصي داشتند. مادرم ميگفت: همه بچههايم يك طرف، احمد يك طرف. واقعاً هم شايسته اين نگاه بود. چون طوري به پدر و مادرمان احترام ميگذاشت كهگويي آنها معصوم هستند! حتي وقتي متوجه شد پدر در حين كار آسيب ديده و ديگر به تنهايي قادر به اداره زندگي نيست برخلاف برنامهاي كه براي زندگياش داشت تحصيل در حوزه علميه نجف را نيمهكاره گذاشت و
به ايران برگشت تا كمك حال پدر باشد.»
«حسين ضيغمي» پسر خواهر مرحوم كافي: هنوز هم خيليها پاي منبرش هستند افتخار بزرگي است كه چنين عالم بزرگي داييام است. همه اتفاق نظر دارند كه شيخ احمد كافي مورد وثوق جوانان بود. ايشان هميشه جوانان را به شيوهاي دوستداشتني نصيحت ميكرد. اينكه بعد از 40سال و در اين دوران هم از ايشان ياد ميشود حكمتي دارد و نشاندهنده خلوص نيت اوست. هنوز نوارهاي سخنرانيهاي مرحوم كافي چراغ راه براي زندگي بسياري افراد است. هنوز هم بسياري از جوانان با گوش دادن سخنان ايشان راه را پيدا ميكنند. يك نصيحت شيخ براي عاقبت بهخيري جوانان كافي بود. ميگفت: اگر دنيا و آخرت را ميخواهيد سعي كنيد پدر و مادرتان از شما راضي باشد.» همسايهها چه میگویند «عباس نظري» 72ساله: به جاي پول، اعتبار داشت قبل از پيروزي انقلاب اسلامي با وجود تمام فشارهايي كه درباره انجام اعمال مذهبي وجود داشت حاج احمد كافي با صداي رسا مردم را به سوي دين هدايت ميكرد. من سالهاست نزديك مهديه تهران زندگي ميكنم و در مراسم اين مكان مقدس كه با نيتي خالص بنا شد شركت ميكنم. هر چقدر از شخصيت والاي شيخ كافي بگويم، كم است. او تنها كسي بود كه در آن روزها سخنانش بر دل
مينشست و همه مردم و جوانان دوستش داشتند. خدمات زيادي را هم ارائه داد. دست خيليها را گرفت و حتي هنوز هم خيليها به بركت حمايتهاي ايشان در آسايش زندگي ميكنند. حاج آقا هيچوقت براي پول كار نميكرد. اصلاً دنبال ماديات نبود. اما تا ميتوانست از كار مردم گرهگشايي ميكرد. تمكن مالي نداشت اما آنقدر اعتبار داشت كه كافي بود لب تر كند تا مردم برايش جان فدا كنند.» «محمدرضا منصوري» 67ساله: قدمش پرخير و بركت بود فكر نميكنم ديگر مثل حاج آقا كافي بيايد. عالمان خوب و خيرخواه فراوانند ولي شيخ كافي نميشوند. قدمش پرخير و بركت بود و سخنانش حق. يادم ميآيد يكبار بعد از منبر يك فرد فقير جلوي حاج آقا را گرفت و براي سر و سامان دادن به زندگياش از ايشان درخواست پول كرد. حاج آقا براي راه انداختن يك كاسبي براي او، همانجا جيبهاي خود را خالي كرد و گفت: «برو با اين پولها يك كار آبرومندانه جور كن.» خدا رحمتش كند در دوران طاغوت كه كسي در خانه و محلهاش جرئت برگزاري مراسم مذهبي نداشت او به شهرستانها ميرفت و مراكز ديني و صندوق خيريه راهاندازي ميكرد.»
دیدگاه تان را بنویسید