«بالاخره تا این بالا اومدی خسته نباشی!» / «رامبد جوان» روانکاوی خودش که دنیای مشکلات است

کد خبر: 472118

اما حسرت بزرگ این است که چرا سناریوی بیشتر این آثار درست در نقطه‌ای‌ که وقت شگفت زده کردن مخاطب فرا رسیده، دست‌ها را بالا می‌برند و با مسیری که طی می‌کنند، عملاً به ما می‌فهمانند که سناریست خودش هم از ادامه‌ی راهی که آغاز کرده عاجز است و چاره‌ای ندارد ‌جز این‌که هرطور هست مسأله را حل کند.

«بالاخره تا این بالا اومدی خسته نباشی!» / «رامبد جوان» روانکاوی خودش که دنیای مشکلات است

«بالاخره تا این بالا اومدی خسته نباشی!» / «رامبد جوان» روانکاوی خودش که دنیای مشکلات است

سرویس فرهنگی فردا ؛ امیر داسارگر: تماشای فیلم‌هایی مثل آزادی مشروط با حسرت همراه است؛ فیلم‌هایی که در این دوران رواج دوباره‌ی ضد قصه‌ها و آثار هنری حتی در سینمای اجتماعی، سعی کرده‌اند خیلی شسته و رُفته و بدون پیچ‌وخم‌های بی‌دلیل، یک داستان سرراست را برای بیننده‌ی خود تعریف کنند.

آزادی مشروط قصه‌‌ی روانکاوی است که برای فرزند خواهرش مشکلی پیش آمده و به زندان افتاده و حالا سعی دارد مسأله را حل کند. معرفی نسبتاً کامل روابط و آدم‌ها، به‌ویژه دو کاراکتر اصلی و بحرانی که برای سعید و پیرو آن برای خانواده‌اش پیش آمده، تلاشی است هرچند متعهدانه ولی به ثمر نمی‌نشیند. اما حسرت بزرگ این است که چرا سناریوی بیشتر این آثار درست در نقطه‌ای‌ که وقت شگفت زده کردن مخاطب فرا رسیده، دست‌ها را بالا می‌برند و با مسیری که طی می‌کنند، عملاً به ما می‌فهمانند که سناریست خودش هم از ادامه‌ی راهی که آغاز کرده عاجز است و چاره‌ای ندارد ‌جز این‌که هرطور هست مسأله را حل کند. گویی فیلم‌ساز به ما می‌گوید که از جنگیدن می‌ترسد و از تجربه‌ی راه‌های نرفته هراس دارد. او اجازه می‌خواهد تا خانه‌ی دوستی در همین نزدیکی را به مخاطب نشان دهد که دوای همه‌ی دردها در دست اوست.

درباره‌ی آزادی مشروط ، اصل ماجرا سعید است که زندانی شده اما نیست. اصل، خسرو (با بازی رامید جوان) است که در جایگاه کارشناس روان‌شناسی در سیما حاضر می‌شود ولی خودش دنیای مشکلات است تا جایی که برای اثبات حقانیت خود، حاضر است سعید را به‌عنوان متهم به قتل معرفی کند.

موضوع اصلی، مادر (مژده) است که معلوم نیست با سعید چه کرده که این همه نفرت در وجود او شعله می‌کشد؟ بنابراین یک سیر منطقی برای این فیلم، جلو رفتن تا رسیدن به بن‌بست خسرو و مژده، خرد شدن آن‌ها و حرکت برای اصلاح شرایط از طرف آن دو است. فیلم تا سکانس قتل مجید این مسیر را نسبتاً خوب پیش می‌رود. ما به‌خوبی حس می‌کنیم که سعید قربانی چه سبکی از زندگی بوده و تقریباً مطمئنیم که باری که خسرو بر مرکب نشانده، دوای درد سعید نیست و او خود محتاج نسخه و طبیب است. این‌جا به مجموعه‌ای از تضادها برمی‌خوریم که برای خسرو کابوسی شده است و جان کلامش دروغ‌گو پنداشتن مژده و خسرو است از سوی سعید.

حالا زمان شگفت‌زده کردن مخاطب است؛ یک گره‌گشایی منحصربه‌فرد و خیره کننده! ولی مانند بسیاری از آثار نیمه‌کاره‌ی این‌گونه، ناگهان ریتم اتفاقات درباره‌ی دو کاراکتر خسرو و سینا به شکل حیرت‌انگیزی تند می‌شود و آن‌ها کم‌کم از متن داستان کنار گذاشته می‌شوند. بحرانی که ذیل عنوان قتل، باید بشود معیاری برای محک عیار واقعی خسرو در این شرایط جدید، کاملاً بدون دردسر و خیلی راحت حل می‌شود؛ یک همسایه‌ی مهربان که پلیس هم هست، کل ماجرای بین سعید و مادر و دایی‌اش را با یک سخنرانی حکیمانه ختم به خیر می‌کند ‌که «بالأخره تا این بالا اومدی خسته نباشی!»

جمله کاملاً برازنده‌ی کل فیلم است؛‌ شما که تا این بالا آمدید، لااقل کمی تأمل می‌کردید و اطراف را بررسی می‌کردید و سپس با چشم‌هایی باز راه را نشان می‌دادید. افسوس که هنوز نفستان سر جایش نیامده، با سر از بالا به پایین پریدید و خب عاقبت انتحار هم معلوم است!

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت