عوامل ایجاد واقعه‌‌ عاشورا

کد خبر: 470043

آیت الله قرهی گفت: ثمره‌جهل بسیط، فریب خوردن از دیگران است و ثمره‌ جهل مرکب، خود فریبی است.

مهر: جلسه سوم سخنرانی آیت‌الله قرهی، که شب سوم از دهه سوم ماه صفر المظفربا موضوع جهل در محل مهدیه القائم المنتظر(عج) برگزار شده است در پی می آید.

عوامل ایجاد واقعه‌‌ عاشورا

عرض کردیم، تمام مشکلات بشر از جهل است، چه جهل در مقابل علم و چه جهل در مقابل عقل، وعرض کردیم: شاید جهل تنها واژه‌ای است که دو مقوله؛ یعنی هم علم و هم عقل، در مقابلش است. جهل را جهل می‌گویند چون تاریکی و ظلمت است، جهل در مقابل علم را عرض کردیم و روایاتش را هم تبیین کردیم که یک نوعش این بی‌سوادی است که اگر انسان سواد نداشته باشد گرفتار می‌شود، راه را نمی‌شناسد و او را فریب می‌دهند.

نکته‌ی دیگر در مورد جهل در مقابل علم این است که جهل در مقابل سواد نیست، در مقابل علم حقیقی است؛ یعنی «العلم نور» چون اگر کسی جدّاً عالم شد، نباید در جهل باشد، ولی بعضی که با سواد هم هستند، در جهلند، گرفتار نوعی از جهل می‌شوند که جهل عقلی است.

عرض کردیم: سواد خوب است و به نام علم کلّی تبیین می‌شود و این درجات سواد را طی کردن و از مقطعی به مقطع دیگر رفتن، از پیش دبستانی به دبستان و راهنمایی ودبیرستان یا هنرستان و امثال آن، و در دانشگاه در مقاطع مختلف، سواد است، حتّی دروس حوزه هم اگر نور در آن نباشد سواد است، مقدمات و سطوح مختلف و درس خارج و اجتهاد، این‌ها باز هم سواد است، دلیل این است که گاهی با این سواد، انسان به یک جهل دیگر می‌افتد.

آنکه نمی‌داند و جهلش بسیط است، مشکلش این است که او را فریب می‌دهند؛ امّا آن که جهلش مرکّب شد، او را فریب نمی‌دهند، خودش، خودش را فریب می‌دهد، چون احساس می‌کند چیزی دارد.

لذا وقتی از سواد بیرون بیاید باز در مقابل جهل است، اما جهل در مقابل علم بماهو علم که نور است معلوم است به گمراهی و ظلالت نمی‌افتد. آن‌ها که جهل سوادی دارند؛ یعنی بی‌سوادند مدّعی هم نیستند ولی امکان دارد به سمت این و آن کشیده شوند و فریب بخورند، امّا مدّعی نیستند.

در این مطلب نکته‌ی علمی روانکاوی است(عرض کردم ما چیزی به نام روانشناسی نداریم) : دیده شده بالاخره ممکن است کسی از جهل بیرون بیاید و به علم سوادی رسیده باشد و متوجّه شود ولی کسی که در جهل مرکّب هست، هیچ وقت متوجّه نمی‌شود؛ چون مدّعی شده و خود را چیزی می‌داند.

کسی که به بحر بیکران علم الهی متّصل شد، می‌فهمد که هیچ است و همه چیز خداست

اولیاء خدا مدّعی نیستند و خود را چیزی نمی‌دانند و واقعیت هم همین است، اتّفاقاً درست می‌گویند، چون وقتی انسان به علم بما هو علم می‌رسد، هر چه جلو می‌رود می‌بیند این چه عظمتی است و مافوق تصوّر است لذا جدّی خودش را در مقابل دریای بیکران علم الهی هیچ می‌بیند.

مثل کسی که در یک باغ بسیار بزرگ با انواع میوه‌ها قرار بگیرد و بگویند: در یک روز از این میوه‌ها چقدر می‌توانی بچینی؟

مگر چقدر توان دارد!؟ حالا این درختها پر از میوه و انبوه درختان.

یا مثلاً یک بیابان بسیار وسیع است و ریگهای بیابان همه مروارید است چقدر می‌توانید بشمارید؟ هزاران هزاران هزار؟ چقدر می‌توانیم؟ چقدر عمر می‌کنیم؟ انسان خیلی محدود است.

لذا عرض کردیم: در جهل مرکب بخاطر آن منیّت‌ها دیگر انسان از جهل بیرون نمی‌آید. پیامبر اکرم محمد مصطفی(ص) فرمودند: «خیر الدنیا والاخرة مع حقیقة العلم و شر الدنیا و الاخرة مع الجهل» نفرمود: حقیقت الجهل؛ چون جهل، جهل است، فرمودند: خیر دنیا و آخرت در حقیقت علم است و شر دنیا و آخرت از جهل است.

اصلاً فسادها و خونریزیها و گرفتاریهای بشر از جهل است. بشر باید در سلم و دوستی و مهربانی و لطافت باشد و بارها عرض کردم: پروردگار عالم این را دوست دارد و در روایات هم داریم که پروردگار عالم به قدری این محبّت را می‌پسندد که می‌فرمایند: وقتی به عنوان صله ارحام دور هم جمع می‌شوند به شرط آنکه در آن مجلس غیبت نشود و گناه نباشد، از وقتی جمع می‌شوند تا زمان جدایی، رحمت پروردگار عالم شامل حالشان است، این خیلی عجیب است.

علم جاهل، هیچ نفعی ندارد و جهل، عامل بدبختی‌ها و هلاکت است

جهل باعث می‌شود با این که به ظاهر زنده‌ای ولی تو را از بین می‌برد، جمله ای را امیرالمؤمنین(ع) در غررالحکم می‌فرمایند: «الجهل ممیت الأحیاء و مخلد الشقاء» جهل مرگ زنده‌هاست و دوام بدبختی‌های بشر است. همه بدبختی های انسان از جهل است. انسان تا جهل دارد در بدبختی است، اینکه سلم نیست، دوستی نیست، صفا نیست عشق نیست از جهل است.

واقعا بعضی جاهلند درحالیکه به ظاهر علم و سواد دارند امّا این سواد، جهل است. فرمایش امیرالمؤمنین(ع) در نهج البلاغه خیلی قشنگ است، حضرت می­فرمایند: «ربّ عالمٍ قد قتله جهله» - خیلی عجیب است قد، قد تحقیقیه است - چه بسا عالمی باشد که حقیقتاً جهلش او را کشته؛ یعنی چه؟ عالم که نباید جاهل باشد!؟

«ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه» علمش هم با اوست، به ظاهر سواد دارد «لا ینفعه» امّا این علم هیچ نفعی برایش ندارد اینکه دیشب هم عرض کردیم و می‌خواهیم بر اساس این مطلب وارد شویم و برخی از نکات را خدمتتان عرض کنیم: بعضی ها احساس کردند، چیزی از قرآن می‌دانند و مقابل امیرالمؤمنین(ع) ایستادند.

این احساس دانستن «رب عالم قد قتله جهله و علمه معه» و اینکه علمش هم به ظاهر با او هست «لا ینفعه» ولی هیچ نفعی برای او ندارد؛ چون احساس می کند من خودم می‌دانم، من بلدم، حالا تو آمدی به من یاد بدهی؟

مقام اولیاء الهی در اوج انسانیّت، این است؛ خود را هیچ می‌دانند

در این نکات اخلاقی اولیاء خدا خوب تأمل کنیم، عزیز دلم! اتفاقاً عقل حقیقی را این عزیزان دارند، یک موقعی در همان جوانی، محضر اب العرفا آیت الله العظمی ادیبمنبر رفتم، دیدم آقا همینطور گوش می‌دهند، گاهی هم یک تأملی می‌کردند که من تصوّر کردم مثلاً آقا می‌خواهد ما را تشویق کند، امّا فرمودند: من واقعاً از منبر شما مطالبی گرفتم!

آقا که متّصل به علم حضرت حجّت(عج) بود و ما می‌دانستیم. آن آقای با عظمت، با آن مراتب، ایشان امامرا به آیت الله العظمی شاه آبادیمعرفی کرد، بعدها تأمل کردم دیدم نه، آقا راست می‌گویند، از مطالب ما هم چیز یادگرفته! از مطالب ما چه یاد گرفته؟ یاد گرفته که ما هنوز هیچ نمی‌دانیم.

همین که ادّعا می‌کنی می‌دانم؛ یعنی نمی‌دانی و علمت، حجاب اکبر است و گاهی نجات، فقط در مرگ است!

ایشان یک مرتبه اواخر عمر شریفشان فرمودند: پیش خودمان بماند، من بعضی چیزها را متوجه شده بودم، فلانی این‌طور و فلانی آن‌طور است و مطالب دیگر، بعدها دیدم درست می‌گویند، مثلاً یک عالم ربّانی دارد صحبت می‌کند، طرف یا قرآن می‌خواند یا مثلاً با تسبیح مشغول است؛ یعنی من این چیزها را میدانم!

همین که ادعا می‌کنی می‌دانم؛ یعنی نمی‌دانی. جدّی است، در این تأمل کنیم، ما می‌خوانیم نه اینکه می‌دانیم، لذا امام راحل عظیم الشأنمان سال چهل و اوایل چهل و یک که درس اخلاق داشتند به روحانیون می‌فرمودند: شما اگر جامع السّعادات ملّای نراقیرا هم بخوانید (کتاب عالی اخلاقی که نیاز به شرح و مسائل دارد) متخلّق نمی‌شوید. فرمودند: متخلق به اخلاق الهی شدن این است که انسان، استاد داشته باشد و زانوی تلمّذ بزند و مطالب را بداند.

گاهی انسان اینطور می‌شود که می‌خواند و فکر می‌کند، همه چیز را می‌داند و گاهی هم با همان مطالب اخلاقی و خواندن کتب، گرفتار می‌شود، و «العلم حجاب الاکبر» اینجا است.

سال ۵۵، زمان طاغوت، یکی آمد خدمت آیت الله العظمی ادیبمن هم بودم، اتفاقاً سی و چهارپنج ساله بود، آن موقع خیلی خوب بود، دوزانو و خیلی مؤدب هم نشسته بود، با طمأنینه گفت: آقا! اگر شما اجازه بفرمایید، می‌خواهیم عرفان بخوانیم، آقا یک نگاه کردند، فرمودند: عرفان حرام است. به آقا نگاهی کرد گفت: آقا! پس چکار کنیم؟ فرمودند: اخلاق خوب است، همینها که بیان می‌کنند خوب است، پای درس آقایان بروید خوب است. گفت: کجا برویم؟ فرمودند: چون به من بیان کردید، عرض می‌کنم کجا بروید، بروید پیش آشیخ عبدالکریم (آیت الله حق شناس را می‌گفتند) که در بازار صحبت می کنند، ولی عرفان حرام است.

دست آقا را بوسید و رفت، در ذهنمان سؤال شد ولی آقا بدون اینکه ما بخواهیم سؤال کنیم، فرمود: آقا! بعضی چیزها برای بعضی‌ها حرام است، چون بعداً گرفتار می‌شوند و دیگر نمی‌توانند از آن گرفتاری خروج پیدا کنند الا به مرگ!

با همین تعبیر خیلی عجیب فرمودند: دیگر نمیتوانند از آن خروج پیدا کنند الا به مرگ. توجه فرمودید؟ واقعاً وحشتناک است، «ربّ عالم قد قتله جهله و علمه معه لا ینفعه»

بله اتفاقاً بعضی تعابیر هم می‌دانند، خدمتتان عرض کردم: محضر آیت الله العظمی مولوی قندهاری آن کنز خفی الهیبودیم بعد از فرمایشات آقا، یکی از آقایان گفت: آقا! من فوق لیسانس عرفان گرفتم، نظر مبارکتان چیست که دکترایش را هم بگیرم؟

ایشان که همیشه خیلی هم متین بودند، یکدفعه خندیدند، ما تعجب کردیم، فرمودند: عجب! پس شما دکترای عرفان بگیرید دیگر عارف کامل می‌شوید، انشاءالله. بعد فرمودند: آقا! عرفان که با این الفاظ نیست. با این جملات که انسان عارف نمی‌شود. اتفاقاً امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: «لا ینفعه» نفعی هم ندارد، گرفتارش می‌کند، بیچاره اش می‌کند، بدبخت می‌شود. برای همین است که بعضی در مقابل امام صادق(ع) ایستادند. اینها خیلی نکات مهمی است، باید مراقبت کرد، مواظبت کرد که چه خبر است. لذا وقتی جاهل شد، گرفتار می‌شود.

کسی که همه‌ همّ و غمّش مال دنیاست، جاهل است و غنای حقیقی در عقل است

در کتاب من لا یحضره الفقیه جلد چهارم پیغمبر اکرم حضرت محمد مصطفی(صلی الله علیه و اله و سلم) فرمودند: «لا فقر اشد من الجهل» باب افعل التفضیل است، شدیدترین فقر، فقر جهلی است؛ یعنی هیچ تهی‌دستی سخت تر از این نادانی نیست، فرمودند : «لا مال اعودمن العقل» هیچ مالی هم سودمندتر از عقل نیست.

این‌که این مال را آنجا می‌گذارم، اینقدر سود می‌گیرم، فلان کارخانه می‌گذارم، چنین می‌شود، این جهل است، می‌فرماید: هیچ مالی، سودمند تر از عقل نیست، عقلای عالم می‌دانند که هیچ ندارند وبا اینکه اتّصال به علم الله پیدا می‌کنند تازه می‌فهمند، هرچه بالاتر می‌روند، می‌فهمند که واقعاً هیچ ندارند «یا ایهاالنّاس أنتم الفقراء الی الله».

هر چه فقیرتر باشی، مقرّب‌تر و ثروتمند‌تری و مدال افتخار بندگی می‌گیری

واقعاً همینطور است، هرچه به عمر اعاظم و بزرگان ما اضافه می‌شود و جلو می‌روند واقعاً خود را فقیرتر می‌بینند، در دستگاه ذوالجلال والاکرام، اتفاقاً چون هیچی نداری به تو سود بیشتری می‌دهند.

در مثال مناقشه نیست، مثلاً در همین دنیا، اگر بگویی من چیزی دارم، می‌گویند: خب تو داری دیگر، امّا هرکس بیشتر فقیر باشد، بیشتر به او می‌دهند.

وقتی انسان بداند هیچ است و البته اولیاء الهی، واقعاً می‌فهمند هیچ هستند، این فانی فی الله شدن در مراتب سبعه انسانی که در کتاب شذرات المعارف آیت الله العظمی شاه آبادیبیان می‌کنند: آخرین درجه مراتب انسانی فانی فی الله شدن و مرتبه اخفا، است.

اول که نفس امّاره، بعد خروج از نفس امّاره تا برسد به نفس مطمئنّه، که ورود به وادی ایمن قلب است، بَعد روح، بعد عقل، بعد بشود سرّ، بعد خفی، بعد هم اخفا که این مراتب سبعه انسانی است که بیان می‌کنند. در آنجا انسان می‌فهمد هیچ است، فانی فی الله هیچ ندارد، فقیر حقیقی است «انتم الفقراء الی الله» عبد بودن، همین است دیگر، هیچ ندارد.

از نشانه‌های بی‌عقلی، افراط و تفریط است

امّا آن کسی که ادعای داشتن دارد، دلالت بر بی عقلی است، لذا می‌بینیم بی عقلان عالم، یا افراط می‌کنند یا تفریط و لذا در شرح نهج البلاغه، امیرالمؤمنین می‌فرمایند: «لا تری الجاهل الا مفرطاً او مفرّطاً» جاهل را نمیبینی (الا، الای حصریه است یعنی فقط این دوتا حالت را دارد) مگر در این دو حالت یا افراط می کند، افراط کار و تجاوزگر و تندرو هست و یا در تفریط و بی حال است، حالا هرچه پیش آمد.

لذا ببینید در جنگ صفین، اینها که جاهل بودند، افراط کردند و وقتی حکمیّت را تحمیل کردند، امیرالمؤمنین(ع) فرمود: ابن عباس برود. گفتند: نه، قوم و خویش بازی نمی شود! ابوموسی اشعری یهودی زاده را آوردند و تمام شد. گفتند: نه فریبمان دادند! که حضرت نپذیرفت.

دائم شمشیر کشیدند و پایه گذاران خوارج شدند، به امام خروج کردند، عقل که نباشد همین است، از قدیم، مثالی می‌زنیم می‌گوییم: «عقل که نباشد جان در عذاب است» نمی‌دانند چکار کنند «لا تری الجاهل الا مفرطاً او مفرّطاً» یا تندروی آن چنانی دارند یا یک گوشه می‌نشینند، این‌طور هستند، جهل این کار را می‌کند.

معاویه در جنگ صفین دیده بود که امام مجتبی(ع) بی‌مهابا جلو می‌آید وامیرالمؤمنین(ع)، هم به محمد حنفیه و ابالفضل‌العباس(ع)، بیان کرد که مواظب باشید، تاختنش تاختن عجیبی است، مراقبش باشید.

امام مجتبی(ع) وقتی در دل دشمن، می‌رفت، دیگر تمام بود؛ امام مجتبی(ع) که مظهر زهد و تقوا و حسن اخلاق و همه این مطالب بود در مقابل دشمن «اشداء علی الکفار» شدیدترین بود. امام حسین(ع) هم همینطور بود، امّا اتفاقاً امام حسین(ع) آرام‌تر بود، لذا اینکه بعضی ها می‌گویند: آنها که سید حسنی هستند آرامند، ارتباطی ندارد.

فتنه‌گرها؛ هر بار با روش جدید می‌آیند!

معاویه از روی فریب با عمروعاص گفتند: دیگر قرآن که نمی‌توانیم به نی کنیم، لذا با یک فتنه جدید [۱] آمدند. چون حسن بن علی(ع) به هیچ عنوان، اهل سازش نیست، پس اقدام کرد به خرید سربازان و سران لشگر امام حسن(ع) و این فتنه‌ی بعدی بود؛ مثلاً همین ابن عباس که یک موقعی می‌خواست، نماینده‌ی امیرالمومنین(ع) در حکمیّت بشود را معاویه با پول خرید، و البته بعد که فهمید اشتباه کرده، توبه کرد، ولی دیر بود، بعضی مواقع فرصت برود، فایده اش رفته است، خدا کند انسان عاقبت به خیر شود.

شاید یک دلیل اینکه بنی‌عباس که ظاهراً مقابل بنی امیه بودند، ولی بزرگترین ضربه را به اسلام زدند، همان موضوع خرید ابن عباس باشد. البته در مثل می‌گویند سگ زرد برادر شغال است، اینها هر کدام از آن یکی بدتر بودند و هردو مثل هم بودند وسپاه امام را هدف قرار دادند و پای مبارک ایشان را زخمی کردند و امام را مجبور به پذیرش صلح کردند.

این‌بار با فتنه دیگری آمدند چون فتنه‌ها در گذشت زمان فرق می‌کند و ما نباید فکر کنیم همه‌ی فتنه ها همچون فتنه‌ی گذشته، یک شکل دارد.

اینها عقل گرایی کردند، عقل جاهلی، یا همان مکر؛ گفتند: به امام حسن(ع) برگه سفید می‌دهیم تا هرچه خواست بنویسد، چون در مذاکرات، دو طرف چانه می زنند و مطالب می نویسند، امّا اینها کاغذ سفید امضا دادند، گفتند: او اصلا ً قبول نمی‌کند و آیندگان می‌گویند: معاویه قصد خیر داشت ولی امام حسن قبول نکرد.

امّا امام حسن(ع) پذیرفت و موارد بسیاری در آن نوشت که مثلاً حق نداری بعد از خودت خلیفه تعیین کنی. اینها عقلشان گفته بود که امام نمی‌پذیرد و آبرویش می‌رود اما کار برعکس شد و رو دست خوردند «لا تری الجاهل الا مفرطاً او مفرّطاً» جاهل یا افراط می کند یا تفریط. اصحاب فتنه؛ تمام اشخاص اثر گذار را رصد، و بر اساس جهل مردم نقشه‌ی راه، تهیه می‌کنند. در تاریخ طبری می‌گوید: معاویه با عبیدالله بن زیاد از سفر آخر خود از بصره می‌آمدند، چون معاویه قبلش به شهر‌های مختلف رفته بود و بر خلافت یزید از همه بیعت گرفته بود و بعضی را با پول خریده بود. در وصیت نامه خود به یزید نوشته است که حال من خوب نیست و دچار تب شدیدی هستم امّا من کار خودم را کرده‌ام دشمنان تو را زبون کرده‌ام و عرب ها را به اطاعت تو در آورده‌ام و هر جا که بوده، مدینه، کوفه، بصره رفته‌ام و صحبت کرده‌ام و اینجا شام هم که اسلامشان بواسطه من بوده است و اینها همیشه اسلام را با من داشته‌اند؛ یعنی خلیفه دوم ابتدا یزید ابن ابو‌سفیان را حاکم شام قرار داد که بعد از شش ماه بر اثر بیماری مرد و معاویه را بجای او منصوب کرد.

لذا من همه کارها را برای تو کرده‌ام امّا تو باید مواظب ۴ نفر باشی، یک، حسین ابن علی(ع) (که او با اسم کوچک می‌گوید ولی ما با احترام یاد می‌کنیم) دو، عبدالله ابن ابی بکر، سوم عبدالله ابن عمر و چهارم، عبدالله ابن زبیر، من این‌ها را و روحیاتشان را می‌شناسم و آنها را برای تو ترسیم می‌کنم.

من در دوران خلافتم با اینها سر و کار داشته‌ام. اولاً عبدالله ابن عمر اهل عبادت است و بالاخره با تو بیعت می‌کند و فقط او را احترام کن و او خیلی طرفدار ندارد از او نگران نباش.

اما مردم عراق، حسین ابن علی(ع) را رها نمی‌کنند تا او را به قیام بکشانند، اگر بر ضد تو قیام کرد؛ اگر بر او ظفر یافتی سریع رهایش کن و اعلام کن به واسطه‌ی خویشاوندی و حق بزرگی که بر گردن ما دارد رهایش کردم، امّا بدان اگر بر او سخت گرفتی، بواسطه‌ی پیامبر(ص) وعلی(ع) - علی(ع) را کوچک مپندار، درست است که ما گفته‌ایم در نماز جمعه او را سب کنند - و شخصیت خود او نمی توانی با او برخورد کنی که اگر جهالت کنی، دودمانت برچیده می‌شود. معاویه این را می دانست.

اما عبدالله ابن ابی بکر ابتدا باید یارانش را بخری، او دلبستگی به زن و سرگرمی دارد، اگر مهیا باشد، کاری با تو ندارد او را با هدایا و مخصوصاً کنیزان رومی سرگرم کن و بدان چون شیر، آماده جستن است و چون روباه مکار، فرصت بدست بیاورد تو را از بین می‌برد.

امّا آنکه مهم‌تر از همه اینهاست و مکار‌تر و فرصت طلب‌تر از او کسی نیست و اگر تو را بدست بیاورد پاره پاره‌ات می‌کند، او تشنه قدرت است، او عبدالله ابن زبیر است و تو هم اگر او را یافتی نابودش کن و چاره ای جز این نیست. ضحاک بن قیس فحری که سالار محافظان معاویه بود، می گوید: به همراه مسلم بن عقبه، همراه معاویه از بصره می‌آمدیم که حال معاویه وخیم شد حتّی در حین توصیه‌ها گفت: من با این حالم بعید است به شهر شام برسم ولی توصیه من را به او برسانید.

به او بگویید عراق عرب را نادیده بگیر و فقط دنبال این باش که هر چه آنها گفتند، انجام دهی، اگر از تو خواستند که امیرشان را عوض کنی، عوض کن، اگر هزار بار هم خواستند، مأمور را عوض کن و با آنها لجاجت نکن، زیرا بهتر از این است که هزاران شمیشر بر علیه تو بسیج شوند.

مردم شام را که خاصّان و آشنایان تو هستند را اکرام کن؛ چون آنگونه که ما خواسته‌ایم رشد کرده‌اند، با آن‌ها صحبت کن ولی آنها را در بلاد خودشان محدود کن؛ چون بیم آن می‌رود که با قریش برخورد کنند و از مسائلی آگاه شوند که به ضرر تو بشود؛ یعنی اگر این‌ها بفهمند، اسلام ناب چیست، دیگر همه آن‌طرفی می‌شوند.

این وصیت را به این دو همراه می‌کند و می خواهد که آن را بازگو کنند و من از قریشیان بیش از همه از عبدالله بن عمر و حسین بن علی(ع) و عبدالله بن زبیر بیم دارم.

حسین بن علی(ع) به ظاهر بی خطر است، بهترین راه این است که او را توسط آنانکه پدرش را کشتند و برادرش را بی یاور گذاشتند از سر راه خود برداری؛ یعنی کوفیان، ولی بدان! با ما قرابت دارد وحقّ بزرگی بر ما دارد و بوسیله‌ی جدش و علی دارای مراتبی است که اگر بر او تسلّط یافتی، زود او را رها کن و حرمت او و خاندانش را خوب نگهدار او را با تعظیم و تکریم صدا بزن و بعد از من، اعلام کن دیگر سبّی نیست، تا از ریخته شدن خون بی‌گناهان جلوگیری کنیم.

تو با صلح بیشتر می توانی حاکمیّت کنی امّا ابن زبیر بسیار مکّار است و کینه توز و اگر تأمّل نکنی تو را از بین می برد با او به سر سازش وارد مشو که او با تو سازش نمی‌کند اگر به او دست یافتی او را پاره پاره کن زیرا اگر بر تو دست یابد با تو چنین می‌کند.

این که معاویه چگونه از جهل مردم استفاده کرد و چگونه این شناختها را در‌باره افراد دارد و از جهل مردم استفاده می‌کند، همه اینها را در جلسات بعد بازگو خواهیم کرد، این‌ها به عنوان مقدّمه بیان شد.

.................................

پی نوشها؛

[۱]. ببینید آقا، فتنه‌گرها هربار با نوع دیگری جلو می‌آیند، ما باید بدانیم، البته ان شاءالله که با دعا اتفاق نیفتد، پیامبر(صلّي اللّه عليه و آله و سلّم) فرمود: «الدعا یرد القضاء» دعا قضا و قدر را هم برمی‌گرداند. دعا کنیم، اولیاء خدا هم در دل شب، دعایشان همین است که مملکت و این نظام مقدس حفظ شود از همه بلیات و فتن و مشکلات حفظ شود، فقر نباشد خدا گواه است اولیاء خدا؛ از رنج مردم رنج می‌برند خدا گواه است، چقدر امام المسلمین در خفا به مسئولین چه در دولت قبل چه الان چقدر بیان می‌کند، مواظب باشید با اقتصاد مقاومتی می‌توانید درست کنید، حتی روش هایی هم فرمودند، تعجب است که چرا اینها اینطورند؟ بعد خبر دارم که حتّی آقا در خفا روش‌هایی را هم گفتند که روش های بسیار عالی و خوبی هم هست که می‌توانید از جوانها که جوانهای دانشجو هستند، جوانهای بسیار مستعدی هستند و چقدر هم اعتقاد این مرد الهی به جوانها است و چقدر هم عشق می‌ورزند و می‌گویند این جوانها می‌توانند کار کنند شما امور را به دست جوانها بسپارید و ببینید چطورخواهد شد و واقعاً هم همینطور است، همینطور که ما تا به اینجا توانستیم، باقیش هم می‌توانیم

امّا فتنه ها هربار یک جور است از این جریان تاریخ که من عرض کردم و در آن کتاب محوریت باطل در عالم جلد اولش هم آوردیم که امیرالمؤمنین(ع) فرمودند: من تاریخ را چنان مطالعه کردم که گویی با پیشینیان زندگی کرده‌ام. اصلاً تاریخ را نمی‌خوانیم که بگوییم داستان می‌خوانیم رمان میخوانیم نه تاریخ را می خوانیم که بفهمیم «التجربه فوق العلم» تجربه بالاتر از علم است انسان از تجربیات دیگران، تجربه به دست می آورد، همه چیز را که نباید خودمان تجربه کنیم، انسان باید ازتجربه دیگران تجربه به دست بیاورد من برای اینکه این خوب برایتان معلوم شود این کتاب تئوری چهارم الکساندر دوگین که فیلسوف مشهور روسی است فیلسوف معاصر است و بنیان گذار جریان فکری نئو روسین هست، که اوراسیا تبیین به این هست که برای روسیه که سه تئوری قدیم را لیبرالیسم و سوسیالیسم و کمونیسم را در دنیا از بین رفته می داند یک نکته ای را اشاره می‌کند من نکته اش را برای شما بیان کنم خیلی جالب است دیگر شما بدانید در خصوص احیای سنت اوراسیای که آسیا را تبیین به این عنوان می‌کند، می گوید: ما عناصر مهمی را داریم از جمله عنصر خودباوری در دین؛ یعنی اگر خودباوری داشته باشیم این تاریخ مدرنیسم و پست مدرنیسم را از این تاریخ حقیقی و هویت انسانی را در اینجا می توانیم پیدا کنیم نه آن چیزی که به عنوان مدرنیسم یا پست مدرنیسم به خورد ما دادند و می‌گوید: مدرنیسم جدید همین بازگشت به اصالت ها است و پست مدرنیسم در حقیقت همین است که شما اصالت خود را در مطالبی بیان کنید بعد در این کتابشان اشاره ای دارند به اینکه بعضی از فیلسوفهای مستشرق تبیین به این دارند که نگاه به خودباوری و ما می توانیم (که همین جمله امام است اما اسم نبرده اما همین جمله امام را می گوید.) می گوید : نگاه به خودباوری و ما می توانیم کار درستی است و این کار می تواند انسان را از همه مطالب که مکر غربی ها هست حفظ کند.

بدانید در هر زمانی با عناصر جدید، مکرهایی از سوی ایالات متحده و هویت غربی در جوامع بشری از جمله با مسائل فتنه هایی به نام قوم گرایی در آستانه ظهور است که این نکته خوبی است و واقعاً هم درست بیان می‌کند با قضیه قوم گرایی مثلاً عنوان پان عربیسم و پان ترکیسم اینها مطالبی‌است که به وجود می‌آورند که قوم گراییهایی که درست می‌کنند می‌گوید الان فتنه هایی که درست می‌کنند این است حالا منظور این است که ایشان هم فهمیده که هر فتنه ای جدید است و باید مراقب بود.

۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

اخبار مرتبط سایر رسانه ها

    تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد

    نیازمندیها

    تازه های سایت

    سایر رسانه ها

      تمامی اخبار این باکس توسط پلتفرم پلیکان به صورت خودکار در این سایت قرار گرفته و سایت فردانیوز هیچگونه مسئولیتی در خصوص محتوای آن به عهده ندارد