باشگاه خبرنگاران: یک ماهی بود که پدرم رو ندیده بودم فقط تلفنی با هم حرف میزدیم خیلی دلتنگشون بودم، اینم به خاطر شغل پر مشغله ی ماست دیگه، کاریش نمیشه کرد ولی وقتی برای استراحتی کوتاه از صحنه خارج شدم و به حیاط اومدم، در یک لحظه از دور دیدم پدرم داره میاد سمتم، شوکه شده بودم از خوشحالی به سمتش دویدم و محکم بغلش کردم، دستاشو بوسیدم دلم برای بوی تنش تنگ شده بود. از پدرم ممنونم که لطف کرد و اومد ببینمش، پدرم ممنون که با همه گرفتاریهای کاریم که میدونم درک میکنی همیشه پشتم بودی و هستی. با دیدن پدرم خستگی اونرور از تنم بیرون شد و ناهار رو با هم خوردیم.،بهترین روزم بود. سر صحنه (دست پختهای خودمانی) خدایا؛ سلامتی همه پدرانی که هستند دعا کنیم که دعای خیرشان بدرقه راهمون راشه و اونهایی که پدران عزیزشون رو از دست دادند، دعای خیرشون بدرقه راهشون بادو روحشون در آرامش.
دیدگاه تان را بنویسید