وقتی سیدالساجدین یزید را رسوا کرد

کد خبر: 464702

در روزشمار وقایع حسینی به روزی می رسیم که سیدالساجدین در کاخ یزید از خود و خاندان اهل بیت(ع) به گونه ای سخن می گوید تا همه کاخ به گریه می افتند و یزید را به این ترتیب رسوا می کند.

مهر: مجتبی فرآورده نویسنده و کارگردان سینما با سلسله یادداشت هایی که از روز هفتم ذیحجه شروع شده و تا اربعین حسینی ادامه دارد، روزشمار وقایع کاروان حسینی در این ایام را روایت می‌کند و امروز چهارم صفر، پنجاه و هفتمین یادداشت وی را می‌خوانید: چهارم صفر «خطیب بالای منبر بود به سخنرانی. یزید لَم داده بود و نگاه پُر امیدش را دوخته بود به مسلمانان سُفیانی، تا جبران کند زخم حقارتی را که زینب در تالار به جانش نشانده بود. بازماندگان کاروان، در گوشه ای ایستاده بودند، مظلوم و غمزده. خطیب گفت: حمد و سپاس خدایی که محمّد را به پیامبری برگزید، و آل ابوسفیان را برگزید به خلافتِ بر مسلمین. مردانِ این زنان و کودکان اسیر، آنانی بودند که بر خلیفه شوریدند، سپاس خدا را که آنان را به سزای کردارشان رساند و سردمدارشان، حسین را نیست و نابود کرد. حسین فرزند آن کسی بود که فرزندان شما را در صفین کُشت. او فرزند کسی بود که حُرمت قرآن را نگه نداشت و به حکمیت تن نداد، او فرزند علی بود. همان کس که هر زمان معاویه دست نوازش بر سر ایتام می کشید، و با بره ها و بزغاله های نوپا از آنان دلجویی می کرد، علی شبانه آنها را به یغما می برد، و حسرت و آه بر دل های کوچک ایتام می نشاند. به صدای خروش سیدالساجدین، خطیب از سخن ماند. سیدالساجدین گفت: وای برتو! چرا برای خشنودی خلق اکاذیب می گویی؟! نگاه ها سوی او چرخید، یزید ترسید. سیدالساجدین گفت: من هم می خواهم از فراز این چوب ها با مردم سخن بگویم. و به سوی منبر حرکت کرد. ولوله ای در گرفت و یکی از مردان فریاد کرد. گفت: خلیفه اجازه دهد او سخن بگوید. یزید گفت: او از خانواده ای است که اگر لب بگشاید چون ساحران عقول را زایل کند، و ابلهان را فریفته نماید. حاضران به همهمه آمدند، یکی فریاد کرد. گفت: مگر ما ابلهیم که بی جهت فریفته شویم؟ خطیب وامانده بود و یزید چاره ای نداشت. عاقبت به اکراه پذیرفت و خطیب از منبر به زیر آمد و سیدالساجدین بالا رفت. حمد و سپاس گفت پروردگارش را و ادامه داد، گفت: ای جماعت مردم! خداوند به ما شش خصلت عطا فرموده و بر هشت ویژگی برتری داده. عطا فرمود به ما، علم و بردباری، و سخاوت و فصاحت و شجاعت، و محبت در قلوب مومنان را به ما ارزانی داشت. و بر دیگران برتری داد، و محمّد و علی و فاطمه، جعفرطیار و حمزه، و حسن و حسین و مهدی را، از ما انتخاب کرد. پس هر که مرا شناخت، می شناسد، و هر که نمی شناسد بداند، منم علی بن حسین! من پسر مکّه و منایم، من پسر زمزم و صفایم. من فرزند کسی هستم که حجرالاسود را با ردای خود حمل کرد و بر جای خود نصب کرد. من فرزند بهترین طواف کنندگانم، من فرزند بهترین حج گزاران و تلبیه گویان ام، من فرزند کسی هستم که بر بُراق نشست و به آسمان رفت، من فرزند پیامبری هستم که در یک شب از مسجدالحرام به مسجد القصی رفت، من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تا سدرة المنتهی بُرد، من فرزند کسی هستم که با ملائک آسمان نماز گزارد. منم فرزند پیامبری هستم که خدای بزرگ بر او وحی فرستاد، منم فرزند محمُد مصطفی، منم فرزند علی مرتضی، من فرزند کسی هستم که بینی گردن کشان را به خاک مالید تا به کلمۀ توحید اقرار کردند، من پسر کسی هستم که در برابر پیامبر با دو شمشیر و نیزه می جنگید، دو بار هجرت کرد، دو بار بیعت کرد، و به سوی دو قبله نماز گذارد. در بدر و حُنین با کافران به جنگ برخاست و به اندازۀ یک پلک زدن کفر نورزید. منم فرزند صالح مومنان، منم فرزند وارث انبیا، منم فرزند نابود کنندۀ مشرکان، منم فرزند امیر مسلمین، منم فرزند فروغ جهادگران، منم فرزند زینت عابدان، منم فرزند افتخار گریه کنندگان. منم فرزند بردبارترین صابران، منم فرزند با فضیلت ترین نماز گزاران. من فرزند کسی هستم که جبرییل او را تایید کرد و میکاییل او را یاری کرد. من فرزند کسی هستم که حرم مسلمین را پاسداری و با مارقین و ناکثین و قاسطین به نبرد پرداخت. من فرزند بهترین قریشم. من پسر اولین ایمان آورنده به خدا هستم، من پسر اولین سبقت گیرنده، شکنندۀ کمر مشرکان و نابود کننده مشرکان هستم. من فرزند کسی هستم که به مانند تیری از تیرهای خدا، زبان حکمت بندگان خدا، یاری کنندۀ دین خدا، ولی امر خدا، بوستان حکمت خدا، و حامل علم خدا بود. من پسر کسی هستم که جوانمرد و سخاوتمند، نیکوکار و گِردآور خیرات، آقا و بزرگ، ابطحی، راضی به خواست خدا، پیشگام در مشکلات، صبور، همیشه روزه دار، پاکیزه از هر آلودگی و بسیار نمازگزار بود. او شیر حجاز و بزرگ عراق از مکی و مدنی، حنیفی، عقبی، بدری، اُحُدی، شجری و مهاجری است، و در همه صحنه ها حضور داشت. او سید عرب و شیر میدان جنگ و وارث دو مشعر، پدر حسن و حسین، جدم علی بن ابیطالب است، من فرزند فاطمه، بانوی بانوانم. سیدالساجدین نفس تازه کرد تا ادامه دهد، و یزید که رسوا شده بود، به حیله موذن را فرمان داد، تا اذان بگوید. صدای موذن برخاست. موذن گفت: اَللّهُ اَکبَر. سید الساجدین گفت: چیزی بزرگتر از خداوند وجود ندارد. گفت: اَشْهَدُ اَنْ لا اِلَهَ إِلاَّ اللّهُ. سیدالساجدین گفت: موی و پوست و گوشت و خونم به یگانگی خدا گواهی می دهد. گفت: اَشْهَدُ أَنَّ مُحَمَّداً رَسُولُ اللّهِ. سیدالساجدین گفت: یزید این محمّد کیست؟ جدِّ من است یا جدِّ تو؟ اگر ادعا کنی جدِّ توست همه می دانند دروغ گویی، و اگر جدِّ من است، چرا خاندان او را به دم تیغ دادی؟ چرا پدرم را کُشتی و مال او را به تاراج بردی و اهل بیت او را اسیر کردی؟ بخدا سوگند که جز من کسی در عالم نیست که جدَّش رسول خدا باشد. منم فرزند حسین، شهید کربلا، منم فرزند علی مرتضی، منم فرزند محمد مصطفی، منم فرزند فاطمۀ زهرا، منم فرزند شجرۀ طوبی، منم فرزند آن کس که در خون آغشته شد، منم فرزند آن کس که جنیان در ماتم او گریستند، منم فرزند آن کس که پرندگان در ماتم او شیون سر دادند. منم فرزند آن کس که سرش را از قفا بریدند. سیدالساجدین، دیگر تاب سخن نداشت، گریست. زینب گریست. فاطمه و سکینه و رباب گریستند. بازماندگان کاروان گریستند. مردمان گریستند. مسجد گریست. ملائک گریستند. زمین و آسمان گریست. عالم گریست. عرش خدا لرزید!»
۰

دیدگاه تان را بنویسید

 

نیازمندیها

تازه های سایت